(2019/02/14, 03:04 PM)سمیرا67 نوشته است: [ -> ]بچه ها من یه سوال دارم نمیدونستم کجا بپرسم. ببخشید اگه تایپکش مناسب نیست. من ازدواج کردم الان بیمه من تغییر کرده از تامین اجتماعی به خدمات درمانی و استان محل زندگیم هم تغییر کرده حالا برای گرفتن دارو من از نو باید پرونده تشکیل بدم ؟ الان چهارتا آمپول دیگه دارم زودتر به فکر باشم اگه دردسر داره کاراشو انجام بدم اگر کسی اطلاع داره باید چکار کنم ممنون میشم راهنماییم کنین.
باید تو خدمات درمانی دوباره پرونده تشکیل بشه
سلام
تقریبا بعد یه مدت آشنایی با یکی ازبچه های تقریبا همدرد(شاید برخی ها هم بدونند منظورم کیه ) ، میخواستم امسال یه زندگی جدید را شروع کنم اما گاها واقعیت با چیزی که فکر میکنی کاملا متفاوت میشه اولش میخواستم چیزی ننویسم ولی دوست داشتم تجربه مو انتقال بدم و نظرات دوستان و بشنوم شاید طرز فکر من اشتباه بود خلاصه داستان های زندگی همون تچربه هاست که به دردمون میخوره.
اوایل فکر میکردم دوتا همدرد خیلی راحت تر همدیگر و درک میکنند و میدونند چطور همدیگر و رعایت کنند اما کنارش میدونستم تا پول نباشه زندگی شکل نمیگیره واسه این شدیدا کار کردم تا تونستم یه خونه بخرم کناراینم آشنایی بیشتر بیشتر شد برای اینکه بتونم هزینه درمان رو در نظر بگیرم خونمو فروختم و سرمایه گذاری رو شروع کردم تا در آینده بتونم مخارج دارو و درمان و زندگی رو آماده کنم. ابراز علاقه ها هم همراش بود تا اینکه جلسه خواستگاری عید اتفاق افتاد.
با یه چیز عجیب روبرو شدم :
باباشون برام شرط گذاشت اونم اینکه سه دنگ خونه به اسم بزنم خودشم نه هرجایی خونه ای که دقیقا اونا تعیین میکنند یا مهریه 500 سکه نقد تو سفره عقد (تو این وضع مملکت ما کدوم جوان میتونه اینکارو بکنه ) و هی بهم گفتن شاید تو فردا زمین گیر شدی شاید تو فردا مردی دخترمون یه چیز داشته باشه خرج کنه و این نوع برخورد با بیماری من بود.
جالب ترش اینکه همه دوست داشتن ها به سه دنگ خونه خلاصه شد.دوست داشتن مشروط چطوری میتونه سبب خوشبختی یک زندگی بشه؟
کلا ساختار ذهنیمو بهم زدن نمیدونم دیگه چی درسته چی اشتباه؟
آیا به نظرتون این شروط معقوله قبل زندگی مشترک؟ آیا زندگی مشترک این نیست که خودمونیم بسازیم بعد هر دو فرد شریک غم و غصه و دارایی و شادیهای هم باشند؟ شما جای من بودید چیکار میکردید؟
اگه نظراتتونو بگید ممنون میشم .
سلام H_tanha
متاسف شدم از اینکه برنامه تون بهم خورد.
راستش حرفت رو کاملا میپذیرم که میگی قاعدتا دو طرف باید با سعی و تلاش زندگی رو با هم بسازند. اما متاسفانه این هم قابل درک هست که برای بسیاری از خانواده ها به خاطر شرایط کنونی کشور الزاما کسی با سعی و تلاش زندگیش رو نمیتونه بسازه. بعلاوه ماها هم که شرایطمون شاید یکم خانواده طرف مقابل رو در تردید بیشتری قرار بده (ترس از آینده و این خزئبلات)
من اگه جای شما بودم این یک مورد رو بیخیال میشدم چون از همین ابتدا شمشیر از رو بسته شده و اگه به فرض با شرایطت کنار بیان و پس فردا خدای ناکرده به مساله برخورد کردی ( حالا یا از جهات اقتصادی یا بیماری) سرکوفت
و ایجاد استرس مضاعف از جانب خانواده مذکور شما را آزار خواهد داد.
ببخشید اگه شاید به خاطر رک گفتنم آزرده خاطرت کردم.
در مورد ازدواج نظرم اینه که زیاد نباید عجله کرد
کیس مناسب زیاده
زمونه بد شده یه خورده
(2019/03/30, 11:40 AM)H-tanha نوشته است: [ -> ]سلام
تقریبا بعد یه مدت آشنایی با یکی ازبچه های تقریبا همدرد(شاید برخی ها هم بدونند منظورم کیه ) ، میخواستم امسال یه زندگی جدید را شروع کنم اما گاها واقعیت با چیزی که فکر میکنی کاملا متفاوت میشه اولش میخواستم چیزی ننویسم ولی دوست داشتم تجربه مو انتقال بدم و نظرات دوستان و بشنوم شاید طرز فکر من اشتباه بود خلاصه داستان های زندگی همون تچربه هاست که به دردمون میخوره.
اوایل فکر میکردم دوتا همدرد خیلی راحت تر همدیگر و درک میکنند و میدونند چطور همدیگر و رعایت کنند اما کنارش میدونستم تا پول نباشه زندگی شکل نمیگیره واسه این شدیدا کار کردم تا تونستم یه خونه بخرم کناراینم آشنایی بیشتر بیشتر شد برای اینکه بتونم هزینه درمان رو در نظر بگیرم خونمو فروختم و سرمایه گذاری رو شروع کردم تا در آینده بتونم مخارج دارو و درمان و زندگی رو آماده کنم. ابراز علاقه ها هم همراش بود تا اینکه جلسه خواستگاری عید اتفاق افتاد.
با یه چیز عجیب روبرو شدم :
باباشون برام شرط گذاشت اونم اینکه سه دنگ خونه به اسم بزنم خودشم نه هرجایی خونه ای که دقیقا اونا تعیین میکنند یا مهریه 500 سکه نقد تو سفره عقد (تو این وضع مملکت ما کدوم جوان میتونه اینکارو بکنه ) و هی بهم گفتن شاید تو فردا زمین گیر شدی شاید تو فردا مردی دخترمون یه چیز داشته باشه خرج کنه و این نوع برخورد با بیماری من بود.
جالب ترش اینکه همه دوست داشتن ها به سه دنگ خونه خلاصه شد.دوست داشتن مشروط چطوری میتونه سبب خوشبختی یک زندگی بشه؟
کلا ساختار ذهنیمو بهم زدن نمیدونم دیگه چی درسته چی اشتباه؟
آیا به نظرتون این شروط معقوله قبل زندگی مشترک؟ آیا زندگی مشترک این نیست که خودمونیم بسازیم بعد هر دو فرد شریک غم و غصه و دارایی و شادیهای هم باشند؟ شما جای من بودید چیکار میکردید؟
اگه نظراتتونو بگید ممنون میشم .
سلام
انشالله سالم و سربلند باشید
در مورد موضوعی که صحبتش را کردید
:
۱.مگه پدرشون در جریان بیماری دوخترشون نبودند از کجا معلوم دوخترشون خدایی نکرده یک اتفاقی براش رخ نده زمین گیر نشه ( البته این را باید آنجا بهشون می گفتی )
۲.تو صحبتی که خودتون (شما و خانم )با هم می کردید توافق مگه نکرده بودین (چون این روزا بیشتر مسئله مهریه و ...) تو آن صحبت تنها بین دو طرف صورت می گیره
۳.اگه نظر خانم هم همینی بود که پدرشون گفتند بود پس کلا این مورد را بیخیال شو بدون که مورد بهتر یک جای تو دنیا منتظرت هست
۴.اگه من بودم که با توجه به تغییر جامع و شرایط اجتماعی مهریه را صفر می گفتم و شرط می کردم که از اول زندگی ( تاریخ عقد) به نسبت درآمد سالیان هر کدوممون هر چقدر هم به دست بیاوریم به همون نسبت به نام دو طرف شود
۵.و در ضمن هیچ وقت هم خانه تون را برای تشکیل زندگی خراب نکنید و با زندگی خانه بسازید
به نظر من بهترین کار فراموش کردن اون خانمه چون اگه واقعا شمارو میخواست برای داشتنتون با همه میجنگید و تمام سعیشو میکرد که ذهنیت پدرشو تغییر بده ولی این کارو مثل اینکه نکرده پس بهتره زندگیتون رو ادامه بدین وخودتون رو به زمان بسپارید بزارید زمان همه مشکلات رو حل کنه
نظرات بچه هارو خوندم از همه ی عزیزان متشکرم.
1.اینکه تو یکی از نظرات گفته شد شاید جوابشون نه بود این شرطهارو گذاشتن توجیه پذیر نیست چون تا حدی که لازم بود ازم شناخت داشتن خیلی ساده قبل اون میتونستند بگن .
2.ما آدمها خیلی پیچیده ایم مسائلی که خیلی ساده قابل حلند را پیچیده و غیرقابل حل میکنیم و تو حرف زدن هامون خیلی خوبیم تو عملهامون اما خیلی متفاوتیم.
به هر حال تا بوده همین بوده ،برداشتی که از نظر بچه ها داشتم تا حدودی یه سری موارد دستم اومد که خیلی کمکم کرد.
زمان همه چیزو حل میکنه و واقعیتها تو گذشت زمان خودشونو نشون میدن.
(2019/02/08, 10:03 AM)سمیرا67 نوشته است: [ -> ]سلام. من 36 روز میشه که ازدواج کردم. خیلی زیر ذره بین هستم ولی خداروشکر همه چی خوبه من اعتمادبه نفس خوبی دارم اولین چیزی که خیلی زود تو خانواده همسرم نمره عالی گرفتم اخلاقم بود که از پچ پچ ها و گاهی از واضح گفتن خودشون فهمیدم دوم آشپزیم نمره عالی گرفت کم کم دارم جا میفتم تو این خانواده حالا با اطمینان میتونم بگم یه ازدواج منطقی که عشق و عقل رو همزمان داشته باشه میتونه خیلی هم خوب باشه خودتون رو دست کم نگیرین و اجازه ندین کسی براتون اندازه سهم از خوشبختی تعیین کنه همه ما چه سالم چه بیمار و چه هرچیز دیگه حق داریم دوست داشته باشیم و دوست داشته بشیم هیچ کس نمیتونه و حق نداره برای ما اندازه تعیین کنه. من بخاطر کسی که دوستش دارم و دوستم داره چهارسال هم صبر کردم هم از حقم کوتاه نیومدم و الان خداروشکر راضیم. امیدوارم همه فرصت ساختن یه زندگی شیرین و سرشار از عشق و امید رو داشته باشن.
سلام دوست عزیز.شما ام اس رو کی و چجوری به همسرت گفتی؟برخوردش چجوری بوده؟