وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس

نسخه کامل: ازدواج و ام اس
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68 69 70 71 72 73 74 75 76 77 78 79 80 81 82 83 84 85 86 87 88 89 90 91 92 93 94 95 96 97 98 99 100 101 102 103 104 105 106 107 108 109 110 111 112 113 114 115 116 117 118 119 120 121 122 123 124 125 126 127 128 129 130 131 132 133 134 135 136 137 138 139 140 141 142 143 144 145 146 147 148 149 150 151 152 153 154 155 156 157 158 159 160 161 162 163 164 165 166 167 168 169 170 171 172 173 174 175 176 177 178 179 180 181 182 183 184 185 186 187 188 189 190 191 192 193 194 195 196 197 198 199 200 201 202 203 204 205 206 207 208 209 210 211 212 213 214 215 216 217 218 219 220 221 222 223 224 225 226 227 228 229 230 231 232 233 234 235 236 237 238 239 240 241 242 243 244 245 246 247 248 249 250 251 252 253 254 255 256 257 258 259 260 261 262 263 264 265 266 267 268 269 270 271 272 273 274 275 276 277 278 279 280 281 282 283 284 285 286 287 288 289 290 291 292 293 294 295 296 297 298 299 300 301 302 303 304 305 306 307 308 309 310 311 312 313 314 315 316 317 318 319 320 321 322 323 324 325 326 327 328 329 330 331 332 333 334 335 336 337 338 339 340 341 342 343 344 345 346 347 348 349 350 351 352 353 354 355 356 357 358 359 360 361 362 363 364 365 366 367 368 369 370 371 372 373 374 375 376 377 378 379 380 381 382 383 384 385 386 387 388 389 390 391 392 393 394 395 396 397 398 399 400 401 402 403 404 405 406 407 408 409 410 411 412 413 414 415 416 417 418 419 420 421 422 423 424 425 426 427 428 429
(2016/12/19, 12:20 AM)tarokh نوشته است: [ -> ]من ۴ ساله ازدواج کردم الان بعد چهار سال فهمیدم خانمم ام اس داشته و از من مخفی کرده. بیماریش چند سال قبل از ازدواج تشخیص داده شده بوده و دارو مصرف میکرده و بعد ازدواج هم هر هفته دور از چشم من دارو سینووکس تزریق میکرده. من شک کرده بودم که یه مشکلی هست برای همین کاراشو زیر نظر گرفتم و با هزار دردسر کشف کردم داستان چیه! وقتی بهش گفتم اول انکار کرد ولی وقتی مدارک منو دید دیگه نتونست انکار کنه! میگم چرا به من دروغ گفتی ؟ میگه من قبل از ازدواج دو سال حمله نداشتم و از طرفی ترسیدم ازدستت بدم! به نظرتون من باید الان چکار کنم؟ از من سواستفاده شده و من دیگه نمیتونم بهش اعتماد کنم! شما که با این بیماری درگیر هستید بگید من چکار کنم؟

با سلا م
از هر نظر نگاه کنی حق با توئه. ولی چند نکته را در نظر بگیر
۱.تا حالا کیفیت زندگیت چطور بوده
۲از الان به بعد چطور میخواهی زندگی کنی

ببین همسرت را چقدر دوست داری .ایا میتونی از اشتباهش بگذری


درباره صحبنهای دومت که گفتی خطای خودش ر توجیه میکنه .این یک امر عادی برای همه است که در مرحله
ه اول خطای خودشون را نپذیرند و در مرحله دوم این کار را توجیه میکنند

حالت خوش ودلت شاد
یا علی
(2017/01/15, 02:40 PM)hadisss نوشته است: [ -> ]به اینکه من واقعا نمی دونم چا آقا دارها از داشتن آقاشون گلایه میکنن؟305320_JC_thinking
دارم فکر می کنم یعنی آقاها هم از داشتن خانمشون گلایه میکنن؟ icon_cry N_aggressive (37)
حالا ایناش به کنار دوستا متاهله خودم بهم میگن حدیث یه وخ به سرت نزنه ازدواج کنی هاDodgy
اخ و ایشششش... ازدواج چیزه و فلان Dodgy
منم همیشه میگم پس چرا خودتون ازدواج کردین؟؟؟؟ Dodgy
نمیدونم چرا میخوان آدمو دلسرد کنن Dodgy
یعنی سره همین حرفا هم شده میرم ازدواج میکنم Cheshm-posht2 N_aggressive (35)

میدونم الان پیامم حذف میشه ولی اشکال نداره.
نخیرم حدیث جان ازدواج بد نیس خیلیم خوبه.مجرد که باشی هر چقدرم خوش باشی به نظرم باز کامل نیست آدم.هیچ چیزی هم به نظرم جای ازدواج رو نمیگیره و آرامش روانیش رو برا آدم نمیاره اماااااااااااا حتی اگه طرفت فرشته هم باشه باز باید یه قدرت تحمل بالایی برای اینکه بخوای درست زندگی کنی داشته باشی.میدونی وقتی آدم مجرده خانوم یا آقای خودشه.هر کاری دلش میخواد میکنه.لازم نیس با صد نفر هماهنگ کنه.من تو این 8 یا 9 ماهی که عقد کردم با این که خیلی خوب بوده ولی خیلی جاهام از طرف اطرافیان خیلی اذیت شدم.با خودم میگم تو خونه خودمون کسی بم نمیگف بالا چشمت ابرو که حالا چارتا همین طور حرف میزنن.
یا مسوولیتاش و هزار تا چیز دیگه که با عالم مجردی و غرور و لوس بودنا و راحتیاش فرق میکنه.برای بعضی ها مث خودم که تو خونمون خیلی نازمو کشدن سخته.مثال الانش آقا پلیسه یه لحظه اعصابش از بیرون خورد شد یک کلمه صداش رفت بالا و من الان سه ساعته قهرم همیشم بهم میگه لوس منlaughing3
ولی در کل متاهلی یعنی بای بای راحتی مجردی ولی به جاش یه زندگی جدید پر مسوولیت و سختی ولی خوشی های عوض نشدنی با هیچ چیز
چند وقتیه از فامیلامون در مورد یکی از پسرای فامیل باهام حرف زدن
و منم جوابم این بود که خب بیان با خانواده م صحبت کنن اگر موافق شدند که من میسنجم و نظرمو میگم
و باز استرس اینکه وای ام اس چی میشه؟ اصن میدونن ام اس دارم یا نه؟ چجور بگم ... وووو
با وجودی که فامیل هستیم و بارها باهم برخورد داشتیم اما استرس گرفتم.
حالا این مدت تو فکر این جریان بودم؛

تا اینکه امشب دوستم که سالهاست باهم دوستیم رسما منو برا داداشش خواستگاری کرد
راستش انتظارشو نداشتم
همه شون میدونن ام اس دارم
حتی داداشش میدونه
برخوردها همیشه عادی بوده
رفت و آمد خانوادگی هم داریم
قرار شد من فکرامو کنم و اگر موافق بودم با داداشش حرفامونو بزنیم و .... و اگه اوکی بودیم ادامه روال مرسوم
نمیگم پسره بدیه
نه
اما با ایده آل هام فاصله داره
ایده آل من چیز عجیبی نیس
اینکه توقع دارم طرفم آدم قوی و مسئولیت پذیری باشه و حداقل کسب و کار و درآمدی داشته باشه فکر نمیکنم انتظار بیجایی باشه
تا جایی که میشناسمش خیلی مسئولیت پذیر نیس و زیاد از این شاخه به اون شاخه مپیره
و من حدیث یک دختر قوی و باراده و مسئولیت پذیر که انتظار دارم طرف آینده م حداقل از من محکم تر باشه و اون سنگ صبورم باشه نه اینکه مثل الان که مجردم همه بار زندگی باز بخواد رو دوش من باشه
برام مهمه طرفم رو بتونم بهش تکیه کنم و بهم قوت قلب بده برا زندگیم.

از طرفی میگم با ام است مشکلی ندارن اینا
بیا به خاطر ام اس هم که شده قبول کن
اما احساس میکنم اینجوری یه جور فدا شدنه
بیام خودمو فدا کنم برا اینکه فقط با ام اسم مشکل ندارن؟
پسر خوبیه
اما ایده آل من نیس
فعلا دو سه روزی وقت دارم برا جواب دادن که آیا مایلم بیشتر باهاش آشنا بشم یا نه
نمیدونم چیکار کنم
حديث عزيزم برو و بيشتر آشنا شو. شايد ديدى كه اشتباه بوده شناختت. شايد ديدى با ايده آل ت فاصله زيادى نداره. شايد هم مطمئن شدى به درد تو نميخوره. اينا همه با چند جلسه نشست و برخواست روشن ميشه.
درمورد فدا شدن هم بگم كه درسته همه ما ترس از ازدواج نكردن داريم به خاطر ام اس، ولى صرف ازدواج مهمه؟! يا ازدواج خوب؟! مطمئنم ازدواج نا مناسب چيزيه كه حالمون رو هم بدتر ميكنه.
بدون پيش داورى برو جلو. ببين چى ميشهBlush
آره درست میگی
قرار نیست به خاطر مهم بودن صرف ازدواج و فشار اطرافیان، آدم به ازدواجی تن بده که مورد پسند و رضایتش نیس
و قطعا این حالمون رو بدتر میکنه

برا همین دو دل شدم
که میگم بیام چون ام اسم رو پذیرفته حالا من چشمم رو روی خیلی مسائل دیگه ببندم و قبولش کنم

در مورد شناختم ازش بیش از ده ساله میشناسمش!
به هر حال برخورد زیاد باهاش داشتم
در جریان زندگیش و حتی کارهایی که مدام ازشون از این شاخه به اون شاخه میپره هستم
و حتی گاهی پیش اومده باهام مشورت هم کرده
چون ارتباط خانوادگی داشتیم عین یک خواهر و برادر بودیم برا همدیگه

مشکلم باهاش اینه به یه کار ثابت نمیچسبه، زود جا میزنه
به دوستمم گفتم ببین داداشت حالا فردا خرج خورد و خوراکم هیچ، تو که میدونی دختر کم توقعی ام؛ اما خرج دوا درمونم رو میتونه بده؟ تو کی میدونی من با همه مشکلاتی که دارم ولی چقدر مراقب ام اسم هستم!
و میدونی داداشت وضع کاریش چجوریه و اخلاقش در این خصوص چجوره.

میدونی میهن؟ بیشتر تو فکر ام اسم هستم و سلامتیم تا مسائل دیگه
الان حس میکنم توی رودرواسی افتادم
برا همین نمیدونم بهش فرصت بدم و بیشتر بشناسمش یا همین حالا بگم نه و خلاص

اما خب حق باتوهه
شاید بهتر باشه باهاش حرفامو بزنم ...
مرسی عزیزم Blush
حديث عزيزم تو بهتر از من يا هر كس ديگه اى شرايط روابطت رو ميدونى. اگر فكر ميكنى نميشه باهاش رفت و امد كنى و توقعى ايجاد نشه، اصلاً اينكار رو نكن. ببين، به نظر من، اينكه حس كنيم توى رودربايستى گير كرديم و فقط به خاطر همين موضوع تن به كارى بديم برامون سمه. مهم احساس رضايت ه. من خودم با آدمى كه از اين شاخه به اون شاخه ميپره آبم توى يك جوب نميره. چون خودم آدم پيگيرى هستم و زود جا نميزنم. شايد بهتر باشه باهاش (يا با خواهرش) در مورد اين مسئله صحبت كنى به طور جدى. ولى اين رو هم مد نظر داشته باش كه گل بى عيب خداست.
مطمئنم مثل هميشه بهترين و درست ترين تصميم رو ميگيرىlove28
در مورد پست قبلم
خیلییییی فکر کردم
راستش حتی وقتی پستو زدم هر چند یه جاهایی گفتم دودلم اما اولش جوگیر بودم که چه خوب و بیام داداش دوستمو قبول کنم
کم کم به خودم فرصت دادم تا بازتر به موضوع فکر کنم و همه جوانب رو بسنجم
در نهایت تصمیم گرفتم جوابم رو به دوستم بگم که به مادرش و برادرش انتقال بده و دیگه رسما نیان جلو
فکر کردم اگر با پسره حرف بزنم توقعی ایجاد میشه

درسته با ام اسم مشکلی ندارن اما قرار نیس من دیگه بقیه جوانب رو نسنجم!
چندبار خواستم باهاش صحبت کنم اما ته دلم راضی نشد
خیلی فکر کردم دیدم توی آدمای دور و وریم نمیتونم با افرادی با این شیوه زندگی و کار کنار بیام زندگی مشترک که جای خود دارد.
خیلی محترمانه جوابمو که "نه" بود با دلایلی که داشتم به دوستم گفتم
و اینو هم گفتم اگر صلاح میدونی هم رو در رو به برادرت جوابمو بدم
آره درسته، صرف ازدواج مهم نیس، درست ازدواج کردن مهمه
و به عقیده خودم هم عاقلانه تصمیم گرفتن مهمه و نه احساساتی!
خیلی کارم سخت شده،نگفتم بهشو باهم ازدواج کردیم،ترسم از ادامه ی داستانه اینقدردستپاچه بودم که این یکیو از دست ندم که نه تنها بهش نگفتم ام اس دارم،اختلافامونم ندیدم وکم کم داره خودشو نشون میده،خداخودش ختم به خیر کنه ...
کاشکی عجله نمیکردم،کاشکی خدا کمکم کنه خیلی فکرم مشغوله...
(2017/02/20, 12:56 AM)santi نوشته است: [ -> ]خیلی کارم سخت شده،نگفتم بهشو باهم ازدواج کردیم،ترسم از ادامه ی داستانه اینقدردستپاچه بودم که این یکیو از دست ندم که نه تنها بهش نگفتم ام اس دارم،اختلافامونم ندیدم وکم کم داره خودشو نشون میده،خداخودش ختم به خیر کنه ...
کاشکی عجله نمیکردم،کاشکی خدا کمکم کنه خیلی فکرم مشغوله...

حتی خود پزشکان هم تاکید دارن که قبل از ازدواج بیماری ام اس رو مطرح کنیم
میدونم خیلی سخته
اینکه طرف یهو با شنیدن اسم ام اس جا بزنه یا نزنه
اینکه بعدا به خاطر ام اس کنارمون بمونه یا نه
و هزاران اما و اگر دیگه
نمیدونم چی بگم
ان شالله خدا خودش کمکت کنه و کمک همه مون کنه
با سلاام خدمت اعضا راستش من چند روز بيشتر نيست اينجا عضو شدم راستش سر مسئله ازدواج ومريضيم خيلى ضربه خوردم...مى دونم همش از نا آگاهى خانواده هاست وشايدم چيزايى كه راجع ب اين بيمارى تو نت مى خونن خب كلى نوشته شده و مردم ازش بر داشت بد مى كنن،من خودمم مى ترسم اينا رو مى خونم،دلم خيلى پره از اين قضيه، با خودم مى كم خدا جون چرا اينقدر امتحاناى سخت،چرا من چرا الان و خلاصه هر سرى كه خواستگار مياد دغدغه فكريم اينه كه چطورى بهش بگم باورتون نمى شه چقدر شيوه هاى مختلف رو امتحان كردم از دكتر پرسيدم،از مشاور،از دوست...دكتر كه مى گه بايد اسمشم بگى راستش من خودم از اسمش مى ترسم چه برسه ب مردم!! خب گاهى مى گم خدايا اصلا نمى خوام ازدواج كنم.چرا تا قله كوه مى بريم بعد رهام مى كنى! آخه هر خواستگارى كه مياد همه چى اوكيه هم خانواده هم خودمون فقط تا اين بيماريرو مى كم ميره...البته بودن پسرايى كه خودشون اوكى بودن منو مى شناختن مشكلى نداشتن اماخانوادش مخالف بودن. نمى دونم اگر پسرى بود كه خانوادشو در جريان نزاره..چه عالى بود...
آخرين بار ي پسرى اومد خواستگاريم خودشم ام اس داشت اونم خيلى محتاط بود مثل من چطورى بگه من مثل خودمو درك مى كنم قشنگ رفتاراش شبيه من بود باورم نمى شه اينقدر شباهت تو سلك زندگى سبك تفكر سبك علاقه و..خودش گفت من قبولت دارم اما ب خاطر بيماريمون نمى تونيم دكترا مى گن ازدواج نكنيد!! يا بچه دار نشيد اگرم ازدواح كرديد!!!بهتره همو فراموش كنيم ..برام سخته نتونستم ازش دل بكنم؛(
صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57 58 59 60 61 62 63 64 65 66 67 68 69 70 71 72 73 74 75 76 77 78 79 80 81 82 83 84 85 86 87 88 89 90 91 92 93 94 95 96 97 98 99 100 101 102 103 104 105 106 107 108 109 110 111 112 113 114 115 116 117 118 119 120 121 122 123 124 125 126 127 128 129 130 131 132 133 134 135 136 137 138 139 140 141 142 143 144 145 146 147 148 149 150 151 152 153 154 155 156 157 158 159 160 161 162 163 164 165 166 167 168 169 170 171 172 173 174 175 176 177 178 179 180 181 182 183 184 185 186 187 188 189 190 191 192 193 194 195 196 197 198 199 200 201 202 203 204 205 206 207 208 209 210 211 212 213 214 215 216 217 218 219 220 221 222 223 224 225 226 227 228 229 230 231 232 233 234 235 236 237 238 239 240 241 242 243 244 245 246 247 248 249 250 251 252 253 254 255 256 257 258 259 260 261 262 263 264 265 266 267 268 269 270 271 272 273 274 275 276 277 278 279 280 281 282 283 284 285 286 287 288 289 290 291 292 293 294 295 296 297 298 299 300 301 302 303 304 305 306 307 308 309 310 311 312 313 314 315 316 317 318 319 320 321 322 323 324 325 326 327 328 329 330 331 332 333 334 335 336 337 338 339 340 341 342 343 344 345 346 347 348 349 350 351 352 353 354 355 356 357 358 359 360 361 362 363 364 365 366 367 368 369 370 371 372 373 374 375 376 377 378 379 380 381 382 383 384 385 386 387 388 389 390 391 392 393 394 395 396 397 398 399 400 401 402 403 404 405 406 407 408 409 410 411 412 413 414 415 416 417 418 419 420 421 422 423 424 425 426 427 428 429