(2014/05/06, 08:25 PM)مریم۷۲ نوشته است: [ -> ]دلم میخواد دیگه نیام تو این تاپیک و این آخرین بارم باشه!!!
خدای من بهتر میدونه چقدر دلم آزرده میشه از حرفای بی اساس و بی سرو ته آدمای کم دانِ !!! اطرافم..
کسایی که در مورد ام اس بدترینشو میدونن و وقتی از ام اس من با خبر میشن میگن آدمای عادی وسالم نمیتونن با این قضیه کنار بیان چون ممکنه تو چند وقت دیگه فلج شی!!
من قید ازدواج رو زدم فعلا
اما فقط میخوام بگم ای کاش این همه ادعاو این همه منم منم ها یه کم فقط یه کم عملی میشد..
اگه قرار باشه به حرف های این اون باشه که..... به هیچ وجه به حرفهاشون توجه نکن این افراد چون خودشون به هیچی نرسیدن دوس دارن دیگرانم مثل خودشون فرض کنن
من یه همکلاسی دارم بنده خدا فلجه ولی بااین اوصاف زن وبچه داره واین مشکلش هم از بچه گیش باهاش بوده.
اینا همه بازیه زندگیه. یکی دیگه رو می شناسم هردوتا چشماش نابینا بود اما ازدواج کرد . خدا مواظبمونه . بچه ها امیدمون به خدا باشه حل می شه
ازدواج؟؟؟؟
اصلاً نميتونم دركش كنم
هر جورى حساب ميكنم به نظرم اشتباه
از ترحم و منت گذاشتن بدم مياد
هرچی هی میخوام نیام این تاپیک بازم نمیتونم
اشتباهه ازدواج ماها...همین
به نظر من اشتباه نیست ازدواج خیلی هم خوبه و لازمه
منتها اصلا شرایطش جور نمیشه
مخصوصا واسه من الآن بحث ms مطرح نیست چون خودم میدونم خوبم و هیچ مشکلی با مریزم ندارم,بحث اوضاع اقتصادی مطرحه باوجود اینکه چندساله کار میکنم ولی..., جرات نمیکنم قدمی از قدم بردارم چون یه طرف بحث خرج زندگی یه طرف msهست
داستان خرج اولیه عروسی هم که خودش یه کتابه,وگرنه من خیییییییییلی هم خوبم سالمم حالمم عالیه هرکی هم بهم بگه نه میگم شکرخداحتما شخص بهتری توراهه
به نظر من مشکل ام اس نیست مشکل کمبود اعتماد به نفس ماست که میندازیم گردن ام اس ولی خیالتون راحت بت این طرز تفکر اونی که می بازه ماییم نه کس دیگه
پیشنهاد می کنم به همه کتاب شفای زندگی مال لوییز هی رو بخونین فوق العاده عالیه
دوستون دارم
]
من هروقت میرم دکتر میگه چرا ازدواج نمیکنی اگه فرد مناسبی برات اومد و شرایط تو قبول کرد حتمن ازدواج کن میگه الان چند ساله مشکلی نداری بهت قول میدم ازدواج کنی خوب خوب بشی البته با یه شوهر خوب و اقا
که به نظرم نباشه همچین شوهری البته ارزو بر جوانان عیب نیست
توکل به خدا هرچه صلاحمونه همون بشه
امین
حالا با تمام نظراتی که گفته اید"چه کسی این کار رو انجام داده و به طرف مقابلش گفته؟نتیجش چی شد؟
لیلی جان کتاب شفای زندگی مال لوییز هی در مورد چی هستش؟
سال87یه سری ازدوروبریا تویه حرکت انتهاری ازدواج کردن,داداش کوچیکم برگشت گفت تاتنور داغه توهم نونو بچسبون
کاشکی چسبونده بودیم حالا دیگه خیلی سخته نه نونی و نه تنوریو این ام اس هم کارارو سخت تر کرده
(2014/04/08, 01:33 PM)مریییم نوشته است: [ -> ]امروز تو محل کار یه خانوم با روی خندون اومد پیشم خب منم مثل همیشه یه لبخندی به لبام دارم
گفت برادر من شما رو اینجا دیده و از شما خوشش اومده
اومدم بپرسم ببینم قصد ازدواج دارید من که بار اولم نبود اونجا ازم خواستگاری میکردن با همون لبخند بهش گفتم نه من قصد ازدواج ندارم دیدم که دیگه اون لبخندش از بین رفت گفت ندارید گفتم نخیر
وقتی رفت از اتاق بیرون پرده رو زدم کنار دیدم رفت پیش یه آقایی و باهم رفتن بعد چند دقیقه خود اون آقا به بهونه پروندش اومد پمنم که فهمیدم اون بوده با اخم کارشو راه انداختم و رفت
نمیدونم باید چیکار کنم دلم میخواد یه حلقه فورمالیته بندازم تو دستام ولی نمیدونم چجوری جواب این همه همکارا رو بدم
مجبورم همینطوری سر کنم!
عزیزم منم یه مدت همین کار رو کردم و از یه حلقه فرمالیته استفاده کردم. ولی دیدم این فقط برای غریبه ها جواب میده با اشناها چه کار باید کرد.