یادمه وقتی ماه رمضون چند تا از اعضای ام اس سنتر قرار بود برنامه تلویزیونی داشته باشن، من تو صفحه فیس بوکم اطلاع رسانی کرده بودم و از دوستانم خواسته بودن اونها هم اطلاع رسانی کنند و حتما این برنامه رو ببینن. هیچ کدوم از دوستام حتی دوستای صمیمیم نمی دوننن که من ام اس دارم. به نظرم این برنامه یه گام خیلی مثبت بود و بعد برنامه هم اهداف برنامه رو خیلی خلاصه تو یه پست در صفحه فیس بوکم گذاشتم.
نتیجه:
دوست صمیمیم داشت برای ادامه تحصیل می رفت کانادا، من ازش خواستم که در مورد نحوه تهیه دارو و برخورداری از بیمه دانشجویی تحقیق بکنه و این طوری گفتم که یه دوست دارم که ام اس داره و قصد داره برای ادامه تحصیل بره(منظور خودم بود با خودم گفتم اگه بیماری برام مشکل ایجاد نکنه منم برم)
اما جواب دوستم:
آخی بیچاره، اون چرا بیخودی تلاش می کنه اصن براش دیگه چه اهمیتی داره اون تا چند وقت دیگه حتی خودش به تنهایی نمی تونه لباساشو بپوشه چه برسه بخواد تنهایی تو یه کشور دیگه درس بخونه اونا زیاد عمر نمی کنن اینقدر زجر می کشن تا بمیرن
من که شوکه شده بودم گفتم مگه تو اصلن می دونی ام اس چیه؟
دوستم: آره من کلی تحقیق کردم. وبلاگ یه دختره رو خوندم که ام اس داشت. وقتی خاطراتشو می خونی آدم دیوونه میشه. خیلی بد بختن. بیچاره فلج شده و هیچ کاری نمی تونه بکنه چشماشم خوب نمی بینه....
منم گفتم عزیزم این فقط یه نمونه از جامعه چند هزار نفری ام اسه. دوست من حالش بهتر از خیلیاست و هیچ مشکلی نداره من فکر نمی کنم همه این جوری بشن تازه این علائمی که گفتی بعضی اوقات قابل بهبودن. ام اس چند نوع داره.
دوستم: نه بابا همه آخرش به همون جا میرسن این دوست تو تازه ام اس گرفته واسه همین اینجوریه چند سال دیگه ببینش بعد می فهمی
من هم دیگه بحث رو ادامه ندادم و با خودم فکر می کردم اگه می فهمید من همون دوست ام اسیم هستم چه می کرد؟
انگار هیچ کس فربودهای کوهنورد و قهرمان ما رو ندیده
و فهمیدم که راه درازی در بیداری جامعه باقی است و همچنان تلاش باید کرد. به امید روز موفقیت.