درسته که به MS افتخار دادم که در کنارم باشه ولی انقدر به خودم میرسم تا چشش درآد و از رو بره
شاید بگی خیلی از خود راضی و ..... هستم ولی باور کن قبل از بیماریم تو هر مجلس و مهمونی که میرفتم همه ازم تعریف میکردن و تو چشم بودم
چه خواستگارا که ردیف میشد . . .
{ البته من به همشون جواب رد میدادم و میگفتم قصد ادامه تحصیل دارم }. . .
بعدازاینکه به MS افتخار دادم ، تا یه مدت همش خونه بودم ولی با کمک معبودم و خانواده و دوستای خوبم همه چیزو عوض کردم
تازه فعال تر از قبلم شدم ، داوطلبانه همه جاهستم ، به هیچ مراسمی نه نمیگم { البته نه جاهایه بدااا }
با اینکه رشتم تربیت بدنیه الان 2 ترمه که شاگرد اولم
و همیشه خدارو به خاطر خودش ، خانوادم ، دوستای گلم و MS شاکرم . . .
فقط کافیه به ارادت ایمان داشته باشی و بخوای . . .
من یه بار تو جمعی که نمی دونستن ام اس دارم شرکت کردم یه عدم تعادل کوچولو باعث شد با کله بیام وسط سفره (اون موقع دچار دوبینی شدید هم بودم )
عکس العمل افراد حاضر در جمع خیلی جالب بود مخصوصا که یکی گفت : بیچاره این هم رو اورده به قرص های روان گردان
فرقی با گذشته نکرده. دیگران که نمیدونن ، خودمم یادم میره بیشتر وقتا ، هفته ای یه بار یادش می افتم.
عجب سوالی؟!؟
اونقدر در مهمانی ها و مراسم ها و جشن ها حضور پیدا کردم که وقت نمی کنم به شغلم و زندگی عادی ام برسم.
البته از بعد از ام اس.
والا ما هم به قول علیرضا از به خاطر ام اس از بس مهمونی و مراسم رفتیم دیگه از کار و زندگی ساقط شدیم
مگه میشه مهمونی نرفت. برای من که هیچ مشکلی ایجاد نکرده هیچ تازه زمانی که بیماری کمی اذیت می کنه بیشتر می رم مهمونی تا فکرم مشغول شه و روحیه ام عوض شه . اینجوری خیلی کمتر اذیت میشم.