گاهی وقتا می ترسم . اما وقتی به این 8 سال فکر می کنم که همیشه خوب بودم دیگه نمی ترسم.
آره من یکی دوماهه ترسیدم
تا حمله ای حتی خیلی خفیف داشته باشم یه نمه میترسم
البته کلا از گفتن ام اس در اجتماع بیشتر از خود ام اس ترس دارم!
منم حمله داشته باشم و يه ذره طول بكشه مثل اين دفعه كه طول كشيده يه ذره ترس مياد سراغم كه نكنه خوب نشه كاملا ولي كلا از اينكه تو اجتماع بفهمن نمي ترسم و مشكلي ندارم اتفاقا افتخار هم مي كنم كه ببينين من با وجود ام اس خوبم و سر پام و من از پسش برميام
اوایلش خیلیییییییی میترسیدم
جوری که خود بیمار پندار شده بودم
الان دیگه طبیعی شده و عادی
فکر کنم زیادی کنار اومدم باهاش:|
نه هرگز
شاید مسخره باشه ولی دوستش دارم
تنها چیزی که تو ام اس ترس داشت چگونگی گفتن به پدر و مادرم بود وگرنه خودش ترس نداره
چیزای ترسناک داخل زندگی اینقدر زیادن که ام اس جزو شیرینیای زندگی محسوب میشه و اصلا مگه ام اس هیولاست که باید ترسید .چنان میگید میترسید از ام اسسس انگار زامبیه و.....بابا بیخیال .
آره منم میترسم
بدجوری ام میترسم
بعد ده سال اصلا باورم نمیشه
خدایا چی شد!
همه یه ترسی دارن من هم خسته شدم کم اوردم و ترس به من غلبه داره میکنه نمیدونم تا کجا میتونم برم جلو
ساعت 3 شب و من گرفتار این توهمات شدم!
من تا قبل از اینکه احسان، که از نزدیک میشناختمش فوت کنه اصلا از ام اس نمیترسیدم و ام اس اصلا برام مهم نبود,ولی راستش بعد از این اتفاق یزره ام اس برام ترسناک شده.
خدا رحمت کنه احسان و.
نه نمیترسم.عددی نیس ام اس