2010/08/08, 05:17 PM
انجمن های ام اس سنتردسترسی سریع
امتیاز موضوع:
می ترسید ؟ آیا از بیماری ام اس می ترسید ؟
|
|||||||||
2010/08/08, 06:53 PM
(2010/08/08, 01:43 PM)mahsa نوشته است: من با حرفای anita موافقم.همین نظررودارم.ازاثراتش میترسم،ازش بدم میاد.چون زندگیمو،درسمو،ورزشمو همه چی رو ازم گرفته،هیچ دلیلی واسه زنده بودنم نذاشته.کاش حالا که درمان نداره،آدمومیکشت و خلاص میشدیم نه اینکه زجرکشمون کنه.آقاسینا وآقاحمید،خوش به حالتون که باهاش کناراومدید.من نمیتونم وتاوقتی که باهامه ازش میترسم وضع روحیت که اصلا خوب نیست.وضع جسمیت چه طوره؟من هم وقتی نا امید میشم مثل تو فکر میکنم.در نا امیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است.
این قافله عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد ساقی غم فردای حریفان چه خوری پیش آر پیاله را که شب می گذرد
2010/08/08, 08:02 PM
(2010/08/08, 05:17 PM)mehdi3445 نوشته است: سلاميكي از مرداي واقعي كه ما اينجا داريم مير عليه اون ميره سربازي و هيچ وقت هم به خودش تلقين نكرد كه ام اس براش ناتواني ايجاد مي كنه. اون اين سختي رو تحمل كرد تا آينده ي واضحتري داشته باشه
اگر همه انسانها کارکرد مغزشان یک میلینیوم شکمشان میبود دنیا تعریف دیگری میداشت.
2010/08/08, 10:55 PM
(2010/08/08, 06:53 PM)بهرنگ نوشته است: وضع روحیت که اصلا خوب نیست.وضع جسمیت چه طوره؟من هم وقتی نا امید میشم مثل تو فکر میکنم.در نا امیدی بسی امید است پایان شب سیه سپید است.بنظر شما آدمی که وضعیت روحیش بده،ازلحاظ جسمی چطورباشه خوبه؟ببخشیدا،اماازاین شعرهاحالم بهم میخوره،واسه آدمی که زندگیش بخاطرمریضیش خراب شده امید واژه مسخره ایه،ازنظرمن پایان شب سیاه وقتی سفیده که دیگه تواین دنیای لعنتی نباشم
حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هرکس به اندازه حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
2010/08/09, 12:14 PM
(2010/08/08, 10:55 PM)mahsa نوشته است: بنظر شما آدمی که وضعیت روحیش بده،ازلحاظ جسمی چطورباشه خوبه؟ببخشیدا،اماازاین شعرهاحالم بهم میخوره،واسه آدمی که زندگیش بخاطرمریضیش خراب شده امید واژه مسخره ایه،ازنظرمن پایان شب سیاه وقتی سفیده که دیگه تواین دنیای لعنتی نباشم باشه.دیگه شعر نمیگم.میدونه انگار همه ما کاهی مثل هم میشیم.دقیقا میدونم که چی میگی.وضعت رو هم درک میکنم.ولی از اون جاییکه احتمالا از من جوونتری می گم.به خودت مسلط باش.من چون خیلی زیاد عصبی میشم مریضی ام پیشرفت کرد.گو این ک همواره هم خسته ام.این قدر کار می کنم.دوست ندارم بخوابم.
این قافله عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد ساقی غم فردای حریفان چه خوری پیش آر پیاله را که شب می گذرد
2010/08/09, 06:26 PM
(2010/08/09, 12:14 PM)بهرنگ نوشته است: باشه.دیگه شعر نمیگم.میدونه انگار همه ما کاهی مثل هم میشیم.دقیقا میدونم که چی میگی.وضعت رو هم درک میکنم.ولی از اون جاییکه احتمالا از من جوونتری می گم.به خودت مسلط باش.من چون خیلی زیاد عصبی میشم مریضی ام پیشرفت کرد.گو این ک همواره هم خسته ام.این قدر کار می کنم.دوست ندارم بخوابم. میدونم نباید عصبانی بشم،دارم سعی میکنم یه جورایی با خودم کنار بیام،ازموقعی که با این سایت و آدماش آشنا شدم وضعیت روحیم یه خورده بهترشده.ازشمام بابت همدردی و راهنماییتون ممنونم.حدستونم درسته،ازتون 14سال جوونترم.21سالمه.ازتجربه هاتون بیشتر بگید تا استفاده کنم.مرسی
حرف هایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هرکس به اندازه حرف هایی است که برای نگفتن دارد.
2010/08/17, 06:23 AM
یه جایی خوندم :
من ام اس دارم،ام اس که منو نداره... این شد شعار زندگی یه نفر و تونست در مسابقات دوچرخه سواری مقام کسب کنه... سینا عالی بود...
وقتی نیستی،همه نیستن
نه که نیستن،هستن مثل تو نیستن
2011/01/31, 10:15 PM
البته فکر کنم جمله درست این باشه :
من ام اس ندارم این ام اسه که منو داره
برای من که این بیماری یک تجربه جدیده! این که یکهو نمیدونی چه اتفاقی میوفته! نه خودت نه دیگران!برای من این بیماری یک فرصته برای لذت بردن از چیزهای ناچیز! چیزهایی که هیچوقت ندیده بودم....برای من این بیماری یک موهبته چیزی که خدا یکهو بهم داد ...برای من این بیماری عین همه بیماری های دیگه است عین مرض قند، فشار خون، صرع و هزازان هزار بیماری به مراتب لا علاج تر و سخت تر......حالا نمیدونم چرا اونایی که ام اس دارن برای خودششون این همه کلاس میزارن و مسئله رو بزرگتر از اونی که هست نشون میدم؟!!! نمیدونم چرا؟!!!!
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: |
1 مهمان |
Created by: Mishar DESIGN Customized by: mscenter.ir
Powered by: MyBB