خواهی اگر از جنت و فردوس نشانی
در دامنه ی خرم کوه «سبلان» است
“سبلان را اگر ندیدهاید. اگر کنار دریاچهاش نفس نکشیدهاید. اگر بر روی سنگهای اطرافش با اشکهایتان بار غم دلتان را کم نکردهاید. اگر بوی نم خاکش، جانتان را تازه نکرده. اگر بر روی چمنزارهای دامنهاش قدم نزدهاید. اگر در آبهای گرم و گوگردیش دمی نیاسودهاید. اگر از چشمههای بهشتیش آب ننوشیدهاید. اگر غروبهایش را ندیدهاید. اگر آسمان شبش را تجربه نکردهاید … تا نفس باقیست عظمتش را لمس کنید.”(نوشته ای از مصطفی-از اعضای گروه همگام)
ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﻣﻨﻄﻘﻪ و نحوه دسترسی به منطقه :
سبلان (تلفظ نام در ترکی آذربایجانی: ساوالان، در تالشی: سفلون)، از کوههای مرتفع درشمال غرب کشور ایران است و دراستان اردبیل قرار دارد. سبلان سومین قله بلند ایران (پس از دماوند و علمکوه) و یک کوه آتشفشانی غیرفعال است. ارتفاع قله این کوه ۴۸۱۱ متر است و در بالای قله آن دریاچه کوچکی قرار دارد. سبلان به خاطر آبگرمهای طبیعی دامنه کوه، طبیعت تابستانی زیبا و پیست اسکی آلوارس مورد توجه گردشگران است.
کوه سبلان در ۲۵ کیلومتری جنوب شرقی مشگینشهر واقع است. این کوه در طول جغرافیایی ۴۷ درجه و ۵۰ دقیقه شرقی و عرض جغرافیایی ۳۸ درجه و ۱۷ دقیقه شمالی قرار گرفتهاست. برای این کوه عظیم ۶۰ کیلومتر طول و ۴۵ کیلومتر پهنا تخمین میزنند و سطحی که به وسیله آن در آذربایجان قرار گرفته نزدیک به ۶۰۰۰ کیلومتر مربع است.
کوهستان سبلان به طور کلی سه قله معروف دارد، قله بزرگ آن به سلطان مشهور است و دو قله دیگر آن به هرم و کسری مشهورند. کوه سبلان از مجموعهای از ارتفاعات متعدد تشکیل شده که به موازات ارسباران ولی اندکی در شرق آن کشیده شدهاست. امتداد آن شرقی–غربی است و از شرق و شمال و جنوب کوهی به نام قوشه داغ آنرا به رشته کوه ارسباران متصل میکند. در جنوب آن کوه بزقوش، که از سمت جنوب غربی به کوهستان سهند مربوط است، کشیده شدهاست.
قسمت شرقی کوه سبلان به قله آتشفشان سبلان که در بلندای ۴۸۱۱ متری قرار دارد، منتهی میشود. تمام قلههای سبلان در همهٔ ایام سال پوشیده از یخ و برفهای دائمی هستند.
در جبهه غربی قله سلطان و در کنار جانپناه، سنگی به شکل عقاب به نام قارتال (در ترکی آذربایجانی به معنی عقاب) قراردارد که در طول زمان به نماد سبلان تبدیل شدهاست.این قطعه سنگ به شکل عقابی است که نشسته و سر را به سوی شرق چرخاندهاست.
سبلان با رودها ، یخچالهای دائمی و طبیعت بکر ، نمونه ای است از هنر بی همتای خلاق آن .این کوه بنا به راوایات، محل عبادت زرتشت ، پیامبر ایران باستان ، و جولانگاه بابک خرمدین بوده است. «سبلان» که درآذربایجان سر به فلک کشیده و مقدسترین کوه ایران است. گفته میشود که مزار یکی از پیامبران در قله سبلان قرار دارد و بنا بر باورهای مردم، این مزار،مزار زردشت است. متون کهن فارسی هم به رابطه سبلان و زردشت اشاره دارند و آنجا را مکان نیایش و عبادت زردشت میدانند.ذکریای قزوینی مینویسد:«زردشت از شیز (شهری در کنار دریاچه چیچست ارومیه) به سبلان رفت و در آن جا عزلت اختیار کرد و کتابی موسوم به اوستا آورد.»مولف ناشناخته «هفت کشور»، مضمون بالا را به این صورت آورده است:«زردشت حکیم از آذربایجان بود و در کوه سبلان که کوهی مشهور باشد پانزده سال مجاور شد، زند وپازند بساخت و دعوت آغاز کرد.»«ویلیامز جکسن» مولف کتاب «زردشت پیامبر ایران باستان» در سفرنامهاش مینویسد:
«سبلان همان کوهی است که به گمان من آن را باید با کوه دو مصاحب مقدس مذکور دراوستا که در آن جا زردشت با اهورا مزدا راز و نیاز کرده یکی دانست.»
یه آشنایی هم با بابک خرمدین داشته باشیم:
با فروپاشی شاهنشاهی ساسانی توسط اعراب آنان که از ژرفای بیابانهای عربستان به ایران آمده بودند نظامی را بر پا کردند که ایران را به ما قبل دوران مادها برد . ولی خوشبختانه با پیروزی انقلاب بزرگ شرق به رهبری بزرگ مردی به نام ابومسلم خراسانی نظام شبه برده داری و شبه فئودالی اعراب به یکباره فرو ریخت و دوباره ایرانیان به حکومت بازگشتند و مملکت را در دست گرفتند و تلاش برای از بین بردن نظام شبه فئودالی و برده گی اعراب را آغاز کردند . از میان پیشگامان این قیام بزرگ برای رهائی از استیلای اعراب میتوان به یوسف برم - سپیدگامگان - سرخ جامگان - حمزه آذرک سیستانی و بابک خرمدین نام برد . خرمدین در آن زمان به کسانی گفته میشد که دارای دین بهی میبودند که آنرا زرتشتی مینامیدند و پیرو مزدک . در انجمن بابک گریستن معنی نداشت و آنان از آیین زرتشتی و مزذکی پیروی میکردند و گریستن را جزو مکروهات دین میدانستند و شاد زیستن را مستحبات . اما شاد زیستن برای آنان به این معنا بود که تنها زمانی انسان میتواند شاد باشد که در جامعه محرومیت نباشد و مردم در رفاه باشند . آنان از آیین زرتشتی پیروی میکردند و چراگاهها و رودخانه ها و زمینهای کشاورزی را برای مردم رایگان قرار دادند تا اربابان نتواند حقی از کشاورزان ضایع کنند و سپس ازدواج یک مرد با دو زن در یک زمان را منع کردند و مساوات بین زنان و مردان را برقرار کردند .بابک سردار ایران در آغاز قرن دوم و به عبارتی در سال 200 ق جنبش خود را رسما آغاز کرد . "ابن حزم" مینویسد ایرانیان از نظر وسعت ممالک و فزونی نیرو بر همه ملتها برتری داشتند. مرکز فعالیت بابک در آذربایجان بود . هم اکنون مراسم یادبود این سردار در شهر کلیبر در آذربایجان بر فراز کوهی که قلعه او هم آنجا قرار دارد همه ساله گرامی داشته میشود .
بابک خرمدین بعد از 22 سال مبارزه پر افتخار برای کشورش که در تمام جنگها با اعراب پیروز بیرون می آمد با توطئه یک ایرانی فراری و مردم ناسپاس گرفتار شد و زندگی وطن پرستانه اش به پایان رسید... روحش شاد باد ..
مسیر رفت :
اردبیل، سرعین
روز اول : توقف کوتاه در سرعین صرف غذا و رفتن تا دامنه زیبای سبلان در کنار محل کمپ عشایر – برپایی کمپ شب مانی عکاسی و استفاده از مناظر زیبای دامنه سبلان
روز دوم : پیمایش مسیر تا قله با کوله حمله ،توقف کوتاه بروی قله گرفتن عکس در کنار دریاچه زیبای قله سبلان
مسیر برگشت:
از مسیر رفت تا محل کمپ و سپس پیمایش مسیر زیبای دامنه تا شهر سرعین
مدت برنامه: ۲ روز
تعداد افراد حاضر در برنامه: 28 نفر
زمان و مکان شروع برنامه: ساعت 9 شب مورخ سیزدهم تیر ماه سال ۱۳۹۲، ترمینال 10 پایانه آزادی
زمان و مکان خاتمه برنامه: ساعت 8 صبح شنبه مورخ پانزدهم تیر ماه سال ۱۳۹۲، پایانه آزادی
گزارش برنامه:
اول از همه بگم جای حمید عزیز و همه ی دوستان ام اس سنتر جدا خالی بود..
فکر کنم برای هم گامان عزیز رسیدن سر ساعت 8 به ترمینال 10 پایانه ی آزادی کار خیلی سختی نبود.انگار اکثرا از خیلی قبل تر رسیده بودند.
هرچند این دفعه همسفر (آقا مهدی) یک سیاست خیلی عالی و کاری به کار بردند و ساعت حرکت رو به همه یک ساعت جلوتر اعلام کردند!که البته از دفعه بعدی فکر نکنم جواب بده!
حدودای ساعت 9 بود که سوار اتوبوس شدیم.اتوبوسی که معجزه رخ میداد توش!آقای راننده کلا 5-6 تا صندلی خالی بیشتر نداشت ولی هی توقف میکرد و یهو میدیدی 10 نفر سوار میکرد!کل مسیر توی اتوبوس برای همه خاطره شد.چه هم صحبتی با آقایون راننده(معروف به اکبر عبدی و دیگری معروف به زمبه) چه صرف شام توی اتوبوس و چه خوابیدن در طول شب روی صندلی اتوبوس...آقای معروف به اکبر عبدی گویا چندان از دست فرمون زمبه خان راضی نبودند و از خاطرات دست اندازهای این آقا خیلی برامون تعریف کردند.تا اینکه شیفت عوض شد و اکبر عبدی پشت فرمون نشست.وای چشمتون روز بد نبینه!طفلی زمبه خان..چه دست فرمون خوبی داشت!در طول مسیر کمبود خواب بعضی از دوستان هم حسابی جبران شد..
شام هم به خوبی و خوشی و در کمال صلح صرف شد.برکت دار بود غذای همه...به همه میرسید.جاتون خالی ندا هم ساندویج کاهو آورده بود.یادم میوفته کلی خندم میگیره...
در این مدت هم مریم و متین به عنوان مرفه ترین اعضای گروه در منزل تشریف داشتند و در خواب ناز بودند.هر چند گویا متین خوابش نمیبرد و هی SMS میداد...این دوستان صبح روز بعد به گروه ملحق شدند.(بگم؟بگم؟با هواپیما اومدند).
حدودای ساعت 8 بود که به سرعین رسیدیم.چه هوایی داشت..میشه بگی تقریبا سرد بود.در پیاده روهای خیابون چادرهای مسافرتی زیادی برپا شده بود که نشان از مسافران تابستانی داشت و این شهر زیبا رو برای فرار از گرمای تابستونی و گذراندن تعطیلات انتخاب کرده بودند.
ما هم توی پیاده رو ی جاده،نزدیک میدون شهر بساط صبحانه رو پهن کردیم.واقعا اون موقع صبح اونم کنار جاده هیچی مثل یه لیوان چای داغ یا نسکافه نمیچسبید!بهتون پیشنهاد میکنم حتما عسل و سرشیر با نون محلی فطیر اراک را اونجا امتحان کنید.اصلا فکر نکنید من شکمو هستما!
بعد از صرف صبحانه منتطر شدیم تا یکی از بچه های گروه بهمون ملحق بشه.کوله هامون رو توی پارکینگ خونه ی فامیل ایشون گذاشتیم و گروه برای رفتن به چشمه ی آب گرم آماده شدند.مریم و متین هم از اینجا دیگه ملحق به گروه شدند.فقط این نکته رو بگم که به نظر من باید به مریم عزیزم سیمرغ بلورین حافظه ی برتر رو اهدا کنند.چه خوراکی ها و چه سی دی هایی که این مریم جا نذاشت تو خونشون!هی...دلم خونه.چه میوه هایی...اون یکی دوستمون هم که....نگم بهتره.بگذریم...
بعد از طی مسافت تقریبا 30 دقیقه ای به آب گرم رسیدیم.دوستانی که آب گرم نیومدند رفتند خرید و کافی شاپ و هی خوردند ها..
من به شخصه اولین تجربه ی آب گرم بود برام.فکر کنم ندا هم گفت اولین باره.یادم نیست...گفتنی های این بخش زیاده ولی همینقدر بگم که روی هم رفته عالی بود.انگار آدم وقتی از اونجا میاد بیرون، برای چند سال آینده اش نیرو میگیره.خیلی تجربه ی خوبی بود.
تا دوستان همه برگردند و گروه جمع بشن اونایی که آش دوغ دوست داشتند ،نوش جان کردند و بعد برای صرف ناهار راهی رستوران ؟ شدیم.
همین قسمت های ماجرا بود که به همسفر اطلاع دادند که به علت سالگرد یا یادبود بابک خرمدین راه اصلی صعود به سبلان بسته شده و توسط نیروهای پلیس اجازه ی صعود داده نخواهد شد.در صورتی که از قبل پیگیری ها صورت گرفته بود و در هماهنگی های انجام شده در این مورد اطلاعی نداده بودند.نگرانی رو میشد تو چهره ی همسفر دید ولی مطمین بودیم که راهی پیدا میکنه.
بعد از ناهار به پارکینگ برگشتیم.در این هنگام یک بخش خرید میوه هم داشتیم که من و سیب جان بالاخره به هم رسیدیم.واقعا دنیا مثل سیب نداره...ندا هم میوه دوسته
برای رفتن به محل کمپ باید دو گروه میشدیم و تا اونجا رو با یه وانت میرفتیم.
وانت سواری خیلی باحال بود.داغون شدیم تا برسیم.اونم توی یه مسیر پر پیچ و خم!مهره هامون له شدند یکی یکی...طفلی گوسفند حیوونی حق داره آرزوش اینه که جلوی وانت بشینه!
در طول مسیر کلی عکاسی کردیم.
گروه اول که رسیدیم پای دامنه شروع کردیم به برپایی چادرها.
چشمه ی آب هم نزدیک کمپ بود و به راحتی آب آشامیدنی در دسترس بود.دمای آب اونجا به زیر صفر درجه میرسید فکر کنم!هرچند این سرمای آب بعضی ها رو وسوسه کرد که کل بندازند و شرط بندی کنند و ندای عزیزم مثل همیشه قهرمان شد.راستی فربود ناهار من و ندا را کی میدی پس؟ندا کدوم رستوران قرار بود ما رو ببره؟حتما پیگیری کن.ایشون آلزایمر دارن.از قصد یادشون نرفته که!اگه حمید بود اونم پایه بود و یه آب انار هم ازون میبردیم
گروه دوم هم رسیدند .بعد از استراحت کوتاهی برای هم هوایی باید تا یه مسیری بالا میرفتیم که برای صعود فردامون مشکلی نداشته باشیم و به ارتفاع عادت کنیم.یه بنده خدایی بود که به اشتباه گفت برای هوا گیری میریم...موقع پایین اومدنم هوا دهی داشتیم.
وقتی رسیدیم پایین ساعت بیدار باش فرداش 5 صبح اعلام شد.دیگه وقت شام بود و استراحت کافی که برای فردا همگی پر انرژی آماده باشند.اوج عظمت خدا میدونی کجا بود؟آسمون اونجا...وای فوق العاده بود.انگار که میتونستی ستاره ها رو با دستات بچینی.چه سکوتی داشت...
مریم جون هم اجاق گاز تازه شونو توی سبلان افتتاح کرند.اصلا غذا باهاش خوشمزه تر میشد.کوله هامون رو سبک کردیم و کوله کوچکتر که به اصطلاح میگن کوله حمل برداشتیم.هر چند کوله ی نارنجی قشنگ فربود تا آخر مسیر همراه من بود.
صبح بعد از جمع کردن چادرها ،مجددا دو گروه شدیم و تا یه مسیری رو با وانت رفتیم بالا.بعد از پیوستن کل گروه بهم و برداشتن وسایل لازم حدودای ساعت 7 بود که حرکت برای صعود آغاز شد.کل مسیر طبیعت زیبایی داشت.دلم برا اونجا تنگ شده خیلی...
یه مسیر کلا سنگ بود و از روی سنگ ها بالا رفتیم.
از یه جایی به بعد برف بود و روی برف ها گام برمیداشتیم.
جالبیش این بود که هر قسمت راه با قسمت های طی شده و یا مسیرهای پیش رو متفاوت بود.
با توجه به اینکه در مسیر رفت مه میشد ،توقفاتی داشتیم تا کل گروه بهم برسند و مسیر اشتباهی طی نشه.
بالاخره رسیدیم به قله...دریاچه سبلان..هنوز یخ بسته بود و میگفتند که تا دو هفته ی دیگه یخ دریاچه آب میشه.
شاید هر بار که به اونجا میرسی حس جدیدی رو تجربه کنی که با دفعه های قبلیت فرق داره..حسی که تکراری نمیشه
برای دوستانی که اولین صعودشون به اونجا بود مسلما دلشون میخواد که زود زود برگردند اونجا...دلم میخواد یه روزی همه با هم باشیم اونجا...میاد اون روز
بعد از عکاسی و کمی استراحت برای برگشت آماده شدیم.مسیر برگشت چون بیشترش شن اسکی بود نباید زیاد طول میکشید ولی موقع برگشت چون مه شدید شده بود اصلا راه مشخص نبود و تا یه جایی رو اشتباه رفتیم.اصلا هم غر نزدم من!
اون لحظه که مه کنار میرفت و کوهستان از پشت مه بیرون میومد رویایی بود..مثل تو فیلم ها بود.خلاصه مسیر برگشت مشخص شد و همگی به سمت پایین رهسپار شدیم.حدودای ساعت 23:15 دقیقه بود که همه ی اعضای گروه به میدون سیمرغ سرعین رسیدیم و به سمت تهران با اتوبوس حرکت کردیم.من که کلا خواب بودم مسیر برگشت رو و گزارشی از این بخش در دسترس نیست!
آخرای سفر هم که بخش تقسیم خوراکی های باقیمانده بود.چقدم همه پفک داشتند آخه!
ساعت 8 به پاینه آزادی رسیدیم و بعد از خداحافظی هر کسی رفت سی کار خودش
مریم و ندا و فربود که باید سر کار میرفتند طفلی ها.من که مرخصی گرفته بودم.متین هم که شنبه هاش به جمعه وصله و دایم التعطیله..هرچند باید راهی سفر میشد.
پی نوشت:
جا داره اینجا واقعا از زحمات همسفر عزیز برای هماهنگی ها و همه ی زحماتی که کشید تشکر ویژه کنم و از تک تک اعضای گروه هم گام ممنونم که در این برنامه هم مثل سایر برنامه ها،هوای ما رو خیلی داشتند.بازم از فربود بهمنی برای کوله و متعلقاتش ممنونم
ببخشید که خیلی نوشتم ولی جای تک تکتون خالی بود.بیشتر از این ها حرف داشتم که بزنم براتون.به یاد همه تون بودیم...به یاد ام اس سنتر..
ام اس سنتر یه دونه باشه...
با آرزوی موفقیت های بزرگتر گروه کوهنوردی
در دامنه ی خرم کوه «سبلان» است
“سبلان را اگر ندیدهاید. اگر کنار دریاچهاش نفس نکشیدهاید. اگر بر روی سنگهای اطرافش با اشکهایتان بار غم دلتان را کم نکردهاید. اگر بوی نم خاکش، جانتان را تازه نکرده. اگر بر روی چمنزارهای دامنهاش قدم نزدهاید. اگر در آبهای گرم و گوگردیش دمی نیاسودهاید. اگر از چشمههای بهشتیش آب ننوشیدهاید. اگر غروبهایش را ندیدهاید. اگر آسمان شبش را تجربه نکردهاید … تا نفس باقیست عظمتش را لمس کنید.”(نوشته ای از مصطفی-از اعضای گروه همگام)
ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﻣﻨﻄﻘﻪ و نحوه دسترسی به منطقه :
سبلان (تلفظ نام در ترکی آذربایجانی: ساوالان، در تالشی: سفلون)، از کوههای مرتفع درشمال غرب کشور ایران است و دراستان اردبیل قرار دارد. سبلان سومین قله بلند ایران (پس از دماوند و علمکوه) و یک کوه آتشفشانی غیرفعال است. ارتفاع قله این کوه ۴۸۱۱ متر است و در بالای قله آن دریاچه کوچکی قرار دارد. سبلان به خاطر آبگرمهای طبیعی دامنه کوه، طبیعت تابستانی زیبا و پیست اسکی آلوارس مورد توجه گردشگران است.
کوه سبلان در ۲۵ کیلومتری جنوب شرقی مشگینشهر واقع است. این کوه در طول جغرافیایی ۴۷ درجه و ۵۰ دقیقه شرقی و عرض جغرافیایی ۳۸ درجه و ۱۷ دقیقه شمالی قرار گرفتهاست. برای این کوه عظیم ۶۰ کیلومتر طول و ۴۵ کیلومتر پهنا تخمین میزنند و سطحی که به وسیله آن در آذربایجان قرار گرفته نزدیک به ۶۰۰۰ کیلومتر مربع است.
کوهستان سبلان به طور کلی سه قله معروف دارد، قله بزرگ آن به سلطان مشهور است و دو قله دیگر آن به هرم و کسری مشهورند. کوه سبلان از مجموعهای از ارتفاعات متعدد تشکیل شده که به موازات ارسباران ولی اندکی در شرق آن کشیده شدهاست. امتداد آن شرقی–غربی است و از شرق و شمال و جنوب کوهی به نام قوشه داغ آنرا به رشته کوه ارسباران متصل میکند. در جنوب آن کوه بزقوش، که از سمت جنوب غربی به کوهستان سهند مربوط است، کشیده شدهاست.
قسمت شرقی کوه سبلان به قله آتشفشان سبلان که در بلندای ۴۸۱۱ متری قرار دارد، منتهی میشود. تمام قلههای سبلان در همهٔ ایام سال پوشیده از یخ و برفهای دائمی هستند.
در جبهه غربی قله سلطان و در کنار جانپناه، سنگی به شکل عقاب به نام قارتال (در ترکی آذربایجانی به معنی عقاب) قراردارد که در طول زمان به نماد سبلان تبدیل شدهاست.این قطعه سنگ به شکل عقابی است که نشسته و سر را به سوی شرق چرخاندهاست.
سبلان با رودها ، یخچالهای دائمی و طبیعت بکر ، نمونه ای است از هنر بی همتای خلاق آن .این کوه بنا به راوایات، محل عبادت زرتشت ، پیامبر ایران باستان ، و جولانگاه بابک خرمدین بوده است. «سبلان» که درآذربایجان سر به فلک کشیده و مقدسترین کوه ایران است. گفته میشود که مزار یکی از پیامبران در قله سبلان قرار دارد و بنا بر باورهای مردم، این مزار،مزار زردشت است. متون کهن فارسی هم به رابطه سبلان و زردشت اشاره دارند و آنجا را مکان نیایش و عبادت زردشت میدانند.ذکریای قزوینی مینویسد:«زردشت از شیز (شهری در کنار دریاچه چیچست ارومیه) به سبلان رفت و در آن جا عزلت اختیار کرد و کتابی موسوم به اوستا آورد.»مولف ناشناخته «هفت کشور»، مضمون بالا را به این صورت آورده است:«زردشت حکیم از آذربایجان بود و در کوه سبلان که کوهی مشهور باشد پانزده سال مجاور شد، زند وپازند بساخت و دعوت آغاز کرد.»«ویلیامز جکسن» مولف کتاب «زردشت پیامبر ایران باستان» در سفرنامهاش مینویسد:
«سبلان همان کوهی است که به گمان من آن را باید با کوه دو مصاحب مقدس مذکور دراوستا که در آن جا زردشت با اهورا مزدا راز و نیاز کرده یکی دانست.»
یه آشنایی هم با بابک خرمدین داشته باشیم:
با فروپاشی شاهنشاهی ساسانی توسط اعراب آنان که از ژرفای بیابانهای عربستان به ایران آمده بودند نظامی را بر پا کردند که ایران را به ما قبل دوران مادها برد . ولی خوشبختانه با پیروزی انقلاب بزرگ شرق به رهبری بزرگ مردی به نام ابومسلم خراسانی نظام شبه برده داری و شبه فئودالی اعراب به یکباره فرو ریخت و دوباره ایرانیان به حکومت بازگشتند و مملکت را در دست گرفتند و تلاش برای از بین بردن نظام شبه فئودالی و برده گی اعراب را آغاز کردند . از میان پیشگامان این قیام بزرگ برای رهائی از استیلای اعراب میتوان به یوسف برم - سپیدگامگان - سرخ جامگان - حمزه آذرک سیستانی و بابک خرمدین نام برد . خرمدین در آن زمان به کسانی گفته میشد که دارای دین بهی میبودند که آنرا زرتشتی مینامیدند و پیرو مزدک . در انجمن بابک گریستن معنی نداشت و آنان از آیین زرتشتی و مزذکی پیروی میکردند و گریستن را جزو مکروهات دین میدانستند و شاد زیستن را مستحبات . اما شاد زیستن برای آنان به این معنا بود که تنها زمانی انسان میتواند شاد باشد که در جامعه محرومیت نباشد و مردم در رفاه باشند . آنان از آیین زرتشتی پیروی میکردند و چراگاهها و رودخانه ها و زمینهای کشاورزی را برای مردم رایگان قرار دادند تا اربابان نتواند حقی از کشاورزان ضایع کنند و سپس ازدواج یک مرد با دو زن در یک زمان را منع کردند و مساوات بین زنان و مردان را برقرار کردند .بابک سردار ایران در آغاز قرن دوم و به عبارتی در سال 200 ق جنبش خود را رسما آغاز کرد . "ابن حزم" مینویسد ایرانیان از نظر وسعت ممالک و فزونی نیرو بر همه ملتها برتری داشتند. مرکز فعالیت بابک در آذربایجان بود . هم اکنون مراسم یادبود این سردار در شهر کلیبر در آذربایجان بر فراز کوهی که قلعه او هم آنجا قرار دارد همه ساله گرامی داشته میشود .
بابک خرمدین بعد از 22 سال مبارزه پر افتخار برای کشورش که در تمام جنگها با اعراب پیروز بیرون می آمد با توطئه یک ایرانی فراری و مردم ناسپاس گرفتار شد و زندگی وطن پرستانه اش به پایان رسید... روحش شاد باد ..
مسیر رفت :
اردبیل، سرعین
روز اول : توقف کوتاه در سرعین صرف غذا و رفتن تا دامنه زیبای سبلان در کنار محل کمپ عشایر – برپایی کمپ شب مانی عکاسی و استفاده از مناظر زیبای دامنه سبلان
روز دوم : پیمایش مسیر تا قله با کوله حمله ،توقف کوتاه بروی قله گرفتن عکس در کنار دریاچه زیبای قله سبلان
مسیر برگشت:
از مسیر رفت تا محل کمپ و سپس پیمایش مسیر زیبای دامنه تا شهر سرعین
مدت برنامه: ۲ روز
تعداد افراد حاضر در برنامه: 28 نفر
زمان و مکان شروع برنامه: ساعت 9 شب مورخ سیزدهم تیر ماه سال ۱۳۹۲، ترمینال 10 پایانه آزادی
زمان و مکان خاتمه برنامه: ساعت 8 صبح شنبه مورخ پانزدهم تیر ماه سال ۱۳۹۲، پایانه آزادی
گزارش برنامه:
اول از همه بگم جای حمید عزیز و همه ی دوستان ام اس سنتر جدا خالی بود..
فکر کنم برای هم گامان عزیز رسیدن سر ساعت 8 به ترمینال 10 پایانه ی آزادی کار خیلی سختی نبود.انگار اکثرا از خیلی قبل تر رسیده بودند.
هرچند این دفعه همسفر (آقا مهدی) یک سیاست خیلی عالی و کاری به کار بردند و ساعت حرکت رو به همه یک ساعت جلوتر اعلام کردند!که البته از دفعه بعدی فکر نکنم جواب بده!
حدودای ساعت 9 بود که سوار اتوبوس شدیم.اتوبوسی که معجزه رخ میداد توش!آقای راننده کلا 5-6 تا صندلی خالی بیشتر نداشت ولی هی توقف میکرد و یهو میدیدی 10 نفر سوار میکرد!کل مسیر توی اتوبوس برای همه خاطره شد.چه هم صحبتی با آقایون راننده(معروف به اکبر عبدی و دیگری معروف به زمبه) چه صرف شام توی اتوبوس و چه خوابیدن در طول شب روی صندلی اتوبوس...آقای معروف به اکبر عبدی گویا چندان از دست فرمون زمبه خان راضی نبودند و از خاطرات دست اندازهای این آقا خیلی برامون تعریف کردند.تا اینکه شیفت عوض شد و اکبر عبدی پشت فرمون نشست.وای چشمتون روز بد نبینه!طفلی زمبه خان..چه دست فرمون خوبی داشت!در طول مسیر کمبود خواب بعضی از دوستان هم حسابی جبران شد..
شام هم به خوبی و خوشی و در کمال صلح صرف شد.برکت دار بود غذای همه...به همه میرسید.جاتون خالی ندا هم ساندویج کاهو آورده بود.یادم میوفته کلی خندم میگیره...
در این مدت هم مریم و متین به عنوان مرفه ترین اعضای گروه در منزل تشریف داشتند و در خواب ناز بودند.هر چند گویا متین خوابش نمیبرد و هی SMS میداد...این دوستان صبح روز بعد به گروه ملحق شدند.(بگم؟بگم؟با هواپیما اومدند).
حدودای ساعت 8 بود که به سرعین رسیدیم.چه هوایی داشت..میشه بگی تقریبا سرد بود.در پیاده روهای خیابون چادرهای مسافرتی زیادی برپا شده بود که نشان از مسافران تابستانی داشت و این شهر زیبا رو برای فرار از گرمای تابستونی و گذراندن تعطیلات انتخاب کرده بودند.
ما هم توی پیاده رو ی جاده،نزدیک میدون شهر بساط صبحانه رو پهن کردیم.واقعا اون موقع صبح اونم کنار جاده هیچی مثل یه لیوان چای داغ یا نسکافه نمیچسبید!بهتون پیشنهاد میکنم حتما عسل و سرشیر با نون محلی فطیر اراک را اونجا امتحان کنید.اصلا فکر نکنید من شکمو هستما!
بعد از صرف صبحانه منتطر شدیم تا یکی از بچه های گروه بهمون ملحق بشه.کوله هامون رو توی پارکینگ خونه ی فامیل ایشون گذاشتیم و گروه برای رفتن به چشمه ی آب گرم آماده شدند.مریم و متین هم از اینجا دیگه ملحق به گروه شدند.فقط این نکته رو بگم که به نظر من باید به مریم عزیزم سیمرغ بلورین حافظه ی برتر رو اهدا کنند.چه خوراکی ها و چه سی دی هایی که این مریم جا نذاشت تو خونشون!هی...دلم خونه.چه میوه هایی...اون یکی دوستمون هم که....نگم بهتره.بگذریم...
بعد از طی مسافت تقریبا 30 دقیقه ای به آب گرم رسیدیم.دوستانی که آب گرم نیومدند رفتند خرید و کافی شاپ و هی خوردند ها..
من به شخصه اولین تجربه ی آب گرم بود برام.فکر کنم ندا هم گفت اولین باره.یادم نیست...گفتنی های این بخش زیاده ولی همینقدر بگم که روی هم رفته عالی بود.انگار آدم وقتی از اونجا میاد بیرون، برای چند سال آینده اش نیرو میگیره.خیلی تجربه ی خوبی بود.
تا دوستان همه برگردند و گروه جمع بشن اونایی که آش دوغ دوست داشتند ،نوش جان کردند و بعد برای صرف ناهار راهی رستوران ؟ شدیم.
همین قسمت های ماجرا بود که به همسفر اطلاع دادند که به علت سالگرد یا یادبود بابک خرمدین راه اصلی صعود به سبلان بسته شده و توسط نیروهای پلیس اجازه ی صعود داده نخواهد شد.در صورتی که از قبل پیگیری ها صورت گرفته بود و در هماهنگی های انجام شده در این مورد اطلاعی نداده بودند.نگرانی رو میشد تو چهره ی همسفر دید ولی مطمین بودیم که راهی پیدا میکنه.
بعد از ناهار به پارکینگ برگشتیم.در این هنگام یک بخش خرید میوه هم داشتیم که من و سیب جان بالاخره به هم رسیدیم.واقعا دنیا مثل سیب نداره...ندا هم میوه دوسته
برای رفتن به محل کمپ باید دو گروه میشدیم و تا اونجا رو با یه وانت میرفتیم.
وانت سواری خیلی باحال بود.داغون شدیم تا برسیم.اونم توی یه مسیر پر پیچ و خم!مهره هامون له شدند یکی یکی...طفلی گوسفند حیوونی حق داره آرزوش اینه که جلوی وانت بشینه!
در طول مسیر کلی عکاسی کردیم.
گروه اول که رسیدیم پای دامنه شروع کردیم به برپایی چادرها.
چشمه ی آب هم نزدیک کمپ بود و به راحتی آب آشامیدنی در دسترس بود.دمای آب اونجا به زیر صفر درجه میرسید فکر کنم!هرچند این سرمای آب بعضی ها رو وسوسه کرد که کل بندازند و شرط بندی کنند و ندای عزیزم مثل همیشه قهرمان شد.راستی فربود ناهار من و ندا را کی میدی پس؟ندا کدوم رستوران قرار بود ما رو ببره؟حتما پیگیری کن.ایشون آلزایمر دارن.از قصد یادشون نرفته که!اگه حمید بود اونم پایه بود و یه آب انار هم ازون میبردیم
گروه دوم هم رسیدند .بعد از استراحت کوتاهی برای هم هوایی باید تا یه مسیری بالا میرفتیم که برای صعود فردامون مشکلی نداشته باشیم و به ارتفاع عادت کنیم.یه بنده خدایی بود که به اشتباه گفت برای هوا گیری میریم...موقع پایین اومدنم هوا دهی داشتیم.
وقتی رسیدیم پایین ساعت بیدار باش فرداش 5 صبح اعلام شد.دیگه وقت شام بود و استراحت کافی که برای فردا همگی پر انرژی آماده باشند.اوج عظمت خدا میدونی کجا بود؟آسمون اونجا...وای فوق العاده بود.انگار که میتونستی ستاره ها رو با دستات بچینی.چه سکوتی داشت...
مریم جون هم اجاق گاز تازه شونو توی سبلان افتتاح کرند.اصلا غذا باهاش خوشمزه تر میشد.کوله هامون رو سبک کردیم و کوله کوچکتر که به اصطلاح میگن کوله حمل برداشتیم.هر چند کوله ی نارنجی قشنگ فربود تا آخر مسیر همراه من بود.
صبح بعد از جمع کردن چادرها ،مجددا دو گروه شدیم و تا یه مسیری رو با وانت رفتیم بالا.بعد از پیوستن کل گروه بهم و برداشتن وسایل لازم حدودای ساعت 7 بود که حرکت برای صعود آغاز شد.کل مسیر طبیعت زیبایی داشت.دلم برا اونجا تنگ شده خیلی...
یه مسیر کلا سنگ بود و از روی سنگ ها بالا رفتیم.
از یه جایی به بعد برف بود و روی برف ها گام برمیداشتیم.
جالبیش این بود که هر قسمت راه با قسمت های طی شده و یا مسیرهای پیش رو متفاوت بود.
با توجه به اینکه در مسیر رفت مه میشد ،توقفاتی داشتیم تا کل گروه بهم برسند و مسیر اشتباهی طی نشه.
بالاخره رسیدیم به قله...دریاچه سبلان..هنوز یخ بسته بود و میگفتند که تا دو هفته ی دیگه یخ دریاچه آب میشه.
شاید هر بار که به اونجا میرسی حس جدیدی رو تجربه کنی که با دفعه های قبلیت فرق داره..حسی که تکراری نمیشه
برای دوستانی که اولین صعودشون به اونجا بود مسلما دلشون میخواد که زود زود برگردند اونجا...دلم میخواد یه روزی همه با هم باشیم اونجا...میاد اون روز
بعد از عکاسی و کمی استراحت برای برگشت آماده شدیم.مسیر برگشت چون بیشترش شن اسکی بود نباید زیاد طول میکشید ولی موقع برگشت چون مه شدید شده بود اصلا راه مشخص نبود و تا یه جایی رو اشتباه رفتیم.اصلا هم غر نزدم من!
اون لحظه که مه کنار میرفت و کوهستان از پشت مه بیرون میومد رویایی بود..مثل تو فیلم ها بود.خلاصه مسیر برگشت مشخص شد و همگی به سمت پایین رهسپار شدیم.حدودای ساعت 23:15 دقیقه بود که همه ی اعضای گروه به میدون سیمرغ سرعین رسیدیم و به سمت تهران با اتوبوس حرکت کردیم.من که کلا خواب بودم مسیر برگشت رو و گزارشی از این بخش در دسترس نیست!
آخرای سفر هم که بخش تقسیم خوراکی های باقیمانده بود.چقدم همه پفک داشتند آخه!
ساعت 8 به پاینه آزادی رسیدیم و بعد از خداحافظی هر کسی رفت سی کار خودش
مریم و ندا و فربود که باید سر کار میرفتند طفلی ها.من که مرخصی گرفته بودم.متین هم که شنبه هاش به جمعه وصله و دایم التعطیله..هرچند باید راهی سفر میشد.
پی نوشت:
جا داره اینجا واقعا از زحمات همسفر عزیز برای هماهنگی ها و همه ی زحماتی که کشید تشکر ویژه کنم و از تک تک اعضای گروه هم گام ممنونم که در این برنامه هم مثل سایر برنامه ها،هوای ما رو خیلی داشتند.بازم از فربود بهمنی برای کوله و متعلقاتش ممنونم
ببخشید که خیلی نوشتم ولی جای تک تکتون خالی بود.بیشتر از این ها حرف داشتم که بزنم براتون.به یاد همه تون بودیم...به یاد ام اس سنتر..
ام اس سنتر یه دونه باشه...
با آرزوی موفقیت های بزرگتر گروه کوهنوردی
وقتی نیستی،همه نیستن
نه که نیستن،هستن
مثل تو نیستن
نه که نیستن،هستن
مثل تو نیستن