•  قبلی
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4(current)
  • 5
  • 6
  • ...
  • 44
  • بعدی 
امتیاز موضوع:
  • 14 رأی - میانگین امیتازات : 4.43
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
تجربه شخصي - چرایی ابتلا به ام اس
#31
ازصمیم قلب آرزو دارم که همه بچه ها ومن هم مثل همه با آخرین آمپولها عکس یادگاری
بگیریم
و ببوسیم وکنار بگذاریم با تمام خاطرات خوب و بد
 تشکر شده توسط : nahid , TootFarangi , najva , فریبا , aliisam , پریا حقیقت پور
#32
سلام
من تو کار آزاد فعالیت می کردم ،آلوده به چک وچک بازی شدم فکرم حسابی به پاس کردن چک مشغول بود آدمی بودم که دوست نداشتم حتی یک بار هم چکم برکشت بخوره یا به کسی بدهکار با شم که علایم اماس از گرفتگی تمام بدنم شروع شد من 5 سال ام اس رو تجربه کردم تجربه های خوبی رو کسب کردم اگه کسی خواست مدونم اونارو بگم
 تشکر شده توسط : پریا حقیقت پور
#33
من به خاطر فشار عصبی دچار ام اس شدمHuh
 تشکر شده توسط : پریا حقیقت پور
#34
من هم فكر كنم به خاطر فشار عصبي واسترس زياد دچار اين بيماري شدم دوستانconfused2[/font]
صبورانه در انتظار زمان بمان، هر چیز در زمان خود رخ می دهد. حتی اگر باغبان، باغش را غرق آب کند، درختان خارج از فصل خود، میوه نمی دهند.
 تشکر شده توسط : پریا حقیقت پور
#35
من 11 ماه پیش وقتی دراز کشیده بودم یه دفعه انگشتای پام شروع کرد به گز گز کردن چند روز بعد رفتم دکتر.از پام نوار گرفت گفت چیزی نیست. وقتی فهمید دوبینی قبلا داشتم ام آر آی نوشت.مشکلی نبود همه چیز به ظاهر خوب بود.ام آر آی از کمرم هم خوب بود گفت عصبیه.کلا بی خیال شدم گفتم خوب میشه. کم کم پاهام شکمم پهلوهام...دستام... کل بدنم بی حس شد تعادل نداشتم تار میدیدم و خیلی چیزای دیگه.رفتم پیش یه دکتر دیگه.ام آر آی از گردن گرفتم گفت التهاب نخاع دارم بستری شدم کم کم فهمیدم یعنی بهم گفتن ام اس دارم....
یادم رفت بگم که هم ام آر آی از گردن هم سر. این دفعه ام آر آی از سرم یه چیزایی نشون داد. من توی تمام زندگیم استرس داشتم یه استرس دایمی چه با دلیل چه بی دلیل همیشه استرس و اضطراب داشتم
بدون امضا
 تشکر شده توسط : پریا حقیقت پور
#36
از مديران محترم خواهش مي كنم اين تاپيك رو با نام مناسب و جاي مناسب اگه امكان داره يه جايي بگذارند چون احساس مي كنم مي تونه مفيد باشه براي كساني كه نياز دارند. ضمن اينكه دوست دارم دوستام اگه فكر مي كنند كه مراحل تشخيص بيماريشون و يا دوره اي رو كه طي كردند مي تونه مفيد باشه براي بقيه اعضا بگذارند. تو اين تاپيك سينا يه جا به اينكه نام اين تاپيك اگه مناسبتر بود خوب بود اشاره كرده ولي متاسفانه من خودم مهارتي تو اين زمينه ندارم. به نظرم خوب باشه اگه تاپيكي باشه كه بچه ها بيان از تجربيات خودشون در مورد نحوه تشخيص و مراحلي كه طي كردند رو بيان كنند فكر مي كنم براي همه مفيد باشه.
وقتی تنها شدی تنها تر از تمام غریبان روزگار
از قیل و قال حادثه باری دلت گرفت
بر خویش تکیه کن برعرش
 تشکر شده توسط : hamed , پریا حقیقت پور
#37
من تمام اتفاقات زندگی ام که گذشته اند را بعنوان تجربه نگاه می کنم و خوب یا بد بودنش را کاری ندارم
و به خاطر همین کارم دارای تجربه های زیادی هستم
یادت باشد گاهی اوقات بدست نیاوردن آنچه می خواهی نوعی شانس و اقبال است.
در روز تولدت درختی بکار،که در سبزی دنیا تو هم سهیم باشی .
طوری زندگی کن که هر وقت اطرافیانت خوبی، مهربانی و بزرگواری دیدند، به یاد تو بیفتند.
 تشکر شده توسط : earth , Hasty , ارزو , پریا حقیقت پور
#38
من یک سال قبل از ام اس تصادف کردم و رفتم بیمارستان چشمام جایی رو نمی دید . سی تی اسکن که انجام دادن گفتن مشکوک هست و باید یک شب بستری شم چون اون موقع بیماری آنفولاآنزا شایع شده بود بابام رضایت داد بریم خونه دقیقا ماه رمضون 2 سال پیش بود 87 !
بعد از چند ماه که سی تی اسکنم رو به یکی از اقوام نشون دادم ( ایشون پزشک متخصص جراح مغز و اعصاب هستند ! ) به من گفتن گوش چپت خوب می شنوه ؟
گفتم بله چطور مگه ؟ گفت هیچی این جا داخل سی تی اسکن یکمی مشکوکه ... حالا طوری نیست . منم گفتم : نه من جفت گوش هام عفونت های چرکی داشت که اتفاقا گوش راستم مشکل زیادی پیدا کرده بود که آنتی بیوتیک های تزریقی مصرف می کردم 10 تا آمپول بودن که 12 ساعتی باید تزریق میشدن که عفونتش مربوط به گوش داخلی بود. ولی گوش چپم عفونتش مربوط به گوش خارجی بود که با دارو رفع شد .
خلاصه ماجرا تمام شد و بعد از چند ماه چشمام دچار عدم تشخیص اطراف شد هر دوتاش با هم . طوری بود که روی پله که بودم نمی تونستم بفهمم فاصله پله بعدی با پای من چقدره و این مئله باعث شد که چندین بار توی خیابون بخورم زمین چون نمی تونستم تشخیص بدم. بعد از چند وقت رفتم پیش چشم پزشک که دکتر بی سوادی بود و به من عینک آستیک ماتی داد . منم با زدن عینک دچار سر گیجه های بدی شدم که عینک رو کنار گذاشتم .
چند ماه بعدش به دلیل درد های شکم رفتم دکتر که برام تشخیص آپاندیس دادن که بعدش معلوم شد کیست فولیکولار هست و داروهای مزخرف هورمونی برام تجویز کردن . هنوز یک ماه نشده بود که درد چشم شروع شد و منچون دم امتحاناتم بود به بابا و مامان چیزی نگفتم تا اینکه چشم راستم دردش خوب شد ولی چشم چپم حالا دیگه علاوه بر درد تاری هم گرفته بود که چون وقعا غیر قابل تحمل شده بود به مامان گفتم و رفتیم بیمارستان تخصصی چشم که اونجا بعد از انجام 2 تا آزمایش پریمتری تشخیص رو دادن .
یک مسئله مشکوک برای من هست که مدتی هست دنبالشم اگر به نتیجه ای که می خوام برسم اینجا هم عنوان می کنم .
Free chees is found on the mousetrap
To catch anything you want you must pay it's worth
 تشکر شده توسط : earth , warrior , maryamjoooon , پریا حقیقت پور
#39
ميلو خيلي ممنون. خيلي خوب مي شه كه تجربيات خودمون رو محض اطلاع بدونيم. خيلي خوب كاري مي كني اگه اين كار رو بكني. مي تونه خيلي مفيد باشه. البته اميدوارم كه همه عزيزان فقط به گفته ها و توصيه هاي پزشكشون عمل كنند و اينا رو فقط محض اطلاع بدونند و باخبر باشند ازش.
وقتی تنها شدی تنها تر از تمام غریبان روزگار
از قیل و قال حادثه باری دلت گرفت
بر خویش تکیه کن برعرش
 تشکر شده توسط : پریا حقیقت پور
#40
من دو سال قبل از MS شصت پای راستم سر بود. اما چون بیش فعال بودم و رو پام بند نبودم
لذا تصور رو میذاشتم روی اینکه ممکنه آسیب دیدگی ورزش (فوتبال) باشه. من همیشه در مورد
همه ی مسائل بیش از اندازه فکر میکنم و یه نکته ی کوچیک منو می بره تو فکر خصوصا اگر
یکی رو برنجونم. آدمی ام که معمولا مسائل اجتماعی و خصوصیم رو درون خودم حل میکنم
و با کسی در موردش حرف نمیزنم.
MS ام هم وقتی یه جسم سنگین بلند کردم باعث شد که کمرم درد بگیره و بعد نیمه پایین
سمت راستم سر شد. به هم که به چشم هام تار شد و دوبینی ... و بعد عدم تعادل
بیمارستان متیل رو بغل کردیم تا اینکه حالم خوب شد.
بعد هم حمله ی خاصی نداشتم بجز یه چند تا سر شدن دست و پا که با کورتون حل شد.
پلاک هم تو گردنم دو تا کت و کلفت دارم و چند تا کوچولو که فعال نیست در سرم.
من شخصا MS رو یه بیماری عفونی می دونم که یه ویروس خاصی داره.
و سیستم ایمنی بدن بهم میریزه این ویروس می تونه بیاد آرامش رو بهم بزنه!
اگه تلخم مثل گریه اگه تنهام اگه تاریک
اگه از ترانه دورم اگه با مرثیه نزدیک
اگه ناباور چشمام تو تماشای تو مونده
اگه اون نگاه اول منو پای تو نشونده:
How wonderful life is while you're in the world
 تشکر شده توسط : earth , سـاناز , warrior , بهــار , سپیده قاصدک , Hasty , ارزو , maryamjoooon , پریا حقیقت پور
  
  •  قبلی
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4(current)
  • 5
  • 6
  • ...
  • 44
  • بعدی 


موضوع های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  یک تجربه شخصی از نقش تابستان در تشدید خستگی ArashFN 2 1,210 2024/10/08, 11:42 AM
آخرین ارسال: mo.gh
  تجربه ی کسی که ام اس ندارد. obria_123 5 3,385 2018/08/01, 01:34 AM
آخرین ارسال: پروانه
  بيان تجربه ها در مورد نظريه دكتر زامبوني kaj 55 44,512 2017/01/22, 06:00 PM
آخرین ارسال: Aydanima
  چرایی علم فیزیک از بیماری و روش درمان آن arhpir 9 44,648 2016/11/01, 01:24 PM
آخرین ارسال: الهه درد
  چه مدت زمانی طول کشید که از زمان تشخیص cis حمله دوم رو تجربه کنید prosperity 7 9,502 2014/11/12, 11:25 PM
آخرین ارسال: prosperity



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
36 مهمان

علت بوجود آمدن بیماری ام اس چیست