2013/09/14, 10:29 AM
فقط پدر و مادر و خواهرم.
به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد..
چه کسانی از بیماری شما اطلاع دارند؟
|
||||||||||||||||||||||||||||||
2013/09/14, 12:41 PM
همون روز که فهمیدم ام اس دارم به داداشام و خواهرم گفتم (با لبخند گفتما اصلا گریه نکردم) زنداداشم هم میدونه ولی اصلا به روم نمیاره
بابام خدابیامرز که هیچوقت نفهمید(خوب شد که نفهمید حساس بود رو بچه هاش خیلی غصه میخورد) به یکی از دوستام هم همون روز اول که فهمیدم ام اس دارم گفتم (بخاطر ام اس پیش هیچکس اشک نریختم الا این دوستم که خیال میکردم آدم قابل اعتمادیه) ولی بعدا خیلی پشیمون شدم به موقعش برای خورد کردنم خوب از نقطه ضعفم استفاده کرد... و این شد که دیگه دم فروبستم و از ام اس به هیشکی نگفتم...
"یک راند دیگر مبارزه کن"
وقتی پاهایت چنان خسته اند که بزور راه میروی...
2013/09/14, 02:30 PM
نوشته های تمام دوستان را خوندم و یاد سالیان طولانی خاطره با ام اس افتادم...
سالها فقط خودم میدونستم و دکترم و یک دوست خیلی صمیمی. مانند چند تا از دوستان، من هم دلیلی ندیدم که خانواده ام را نگران کنم و دکترم هم باهام موافق بود. پس این راز بین ما 3نفر باقی ماند تـــــــــــا ... پای راستم خیلی ضعیف شده بود و پام را خوب نمیتونستم حرکت بدم و یه جورایی حرکتم غیرطبیعی شده بود. اینجا بود که پرسشها شروع شد و به هرکس پاسخی متناسب با آن... وقتی جفت پا درگیر شد و یک دست... درنهایت همه فهمیدند... و آرامش من از همینجا شروع شد. پنهان کردن مشکل به این بزرگی خیلی سخت بود! در اوج ناتوانی ادعای توانایی خیلی سخت بود! دویدن با پایی که توان راه رفتن هم نداشت، خیلی سخت بود! نمایش آرامش برای یک آتشفشان خیلی سخت بود! مبارزه من هم از همینجا شروع شد. هرکس نظری داد. یکی سعی کرد بقبولونه که تا آخر عمر باید تحمل کنی. یکی دلداری داد با همین زمینه. یکی امیدواری داد. یکی دعا کرد. یکی خوشحال شد و یکی ناراحت... وقتی که دیگه چیزی برای پنهان کردن نداشتم. وقتی تمام وجودم علنی شد، دیدم آخر وجودم چیزی پنهان شده که خودم هم خبر نداشتم... من خودم را یافتم. زندگی زیبا شد. خانواده تا مدتی خیلی اذیت شدند اما وقتی در مسیر بهبودی قرار گرفتم، آروم شدند. یاد گرفتم که نظر دیگران هیچ اهمیتی نداره. بیماری نقطه ضعف من نبود. ام اس باعث جهش من شد. و الان هرجا که میرم با صدای بلند میگم: من ام اس داشتم. و بقدری قوی و محکم و شاداب بیان می کنم که همه تحت تاثیرم قرار می گیرند و جالبه که در هرجمعی که صحبت میشه یکی پیدا میشه که اعتراف میکنه که او هم ام اس داره! و من متوجه میشم که این داستان ادامه دارد...
من هم ام اس داشتم.
2013/09/14, 03:12 PM
همه میدونندهیچ دلیلی برای مخفی کردن ندارم.
اے دنیا کے مسافر منزل تیری قبرھیں اے کر رھا ھیں جو تو دو دن کا یہ سفرھیں موت ھیں تیرا ان دیکھا ساتھی آچانگ تجھے نگل لے گا:ای مسافر دنیا خونه ی توقبر است ای که هرکاری میکنی سفر دو روزه هست مرگ رفیق ندیده ی تو است یکهو نفست رو می گیره
2013/09/14, 04:56 PM
خیلیا میدونن.
خانواده ی خودم+خانواده ی دامادمون+یکی از عموهام+یکی از عمه هام+یکی از دایی هام+1 یا 2 یا 3 تا خاله هام!!!+7-8تا از دوستام+ 2تا از همسایه ها+ 2 تا از استادا+ خودم!!!!!!!!!!!!
2013/09/14, 11:06 PM
(2013/09/14, 04:56 PM)elham 66 نوشته است: خیلیا میدونن. سلام چه جالب حالا کیموند که ندونه منم جز خدا و خانواده ام کسی دیگه نمی دونه اصلا هم لوزوم نداره که بدونن با این نگاهشان به قضیه بی خیال
2013/09/14, 11:23 PM
پدر و مادرم. برادرم و 2 تا خواهرام و همسرانشون. یه ساله که 2 تا از دوستام هم می دونن(ما یه گروه 3 نفره بودیم قرار بود واسه ادامه تحصیل بریم کانادا یکیمون رفت نوبت من بود که من گفتم نمیام در پی پرسش دلیل گفتم)
عادت ندارم وقتی کسی ازم چیزی نپرسیده چیزی بگم. کسی ازم نپرسیده چته تا بگم اینه اینکه ام اس دارم یا نه به حال دیگرون فرقی نمی کنه جز اینکه این وسط یه عده پیدا پیدا می شن ماجرا رو شلوغش می کنن و از کاه کوه میسازن واسم. با خاله هایی که من دارم اگه حمید و فربود و گروه نارنجی پوشان ... بودن هم ام اس رو انکار می کردن اگه به تموم دنیا بگم ام اس دارم باید از اونا هر جوری هست پنهان کنم. حتی اگه ام اس فلجم بکنه نمی گم
با درد بساز چون دواي تو منم، در كس منگر كه آشناي تو منم
2013/09/15, 12:21 PM
همسرم وپدر و مادرم
لزومی نداره کسی از جیک و پوک زندگی شخصیمون خبر داشته باشه اصلا واسه چی بگیم مگه کمبود محبت داریم که به همه بگییم وبرامون دلسوزی کنن هی بگن اخی بیچاره شادی نمادی از زیستن اگاهانه است و نمایشی از سپاسگزاری در برابر یزدان پاک. شاد باشید و شاد زندگی کنید که شاد زیستن انتخاب است نه اتفاق
2013/09/15, 02:51 PM
ولی عزیزانم توجه داشته باشید که هر چقدر ما ساده بگیریم بالاخره ناخداگاه , خدای ناکرده یه جایی گیر میوفتیم پس بهتره با اونایی که احتمالا در طول هفته یا روز یا ماه سرکار داریم بگیم
مثل خود من که وقتی برای تمدید گواهیمانمم برای معاینه چشم رفته بودم , اومدم زرنگی کنم و صفحه بیماری های خاص رو پر نکنم که نشد و دکتر از معاینه چشمم فهمید و منم کلی خجالت کشیدم و همزمان با من که یکی از همکاران سابق استخر باهام بود فهمید و بهم گفت پس برای همین دیگه سر کار نمیای از اون م.قع دیگه مخفی نمیکنم تا اینجوری خجالت نکشم
زندگی باوری میخواهد از جنس امید که اگر سختی راه به تو یک سیلی زد , آن امید از ته دل به تو گوید که خدا هست هنوز ......
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: |
64 مهمان |