2013/03/09, 04:31 PM (آخرین ویرایش در این ارسال: 2013/03/09, 04:35 PM، توسط شیرین.)
اولین چیزی که به ذهنم اومد زمین گیری بود
چون جامعه اینطور برام فرهنگ سازی کرده بود که ام اس یعنی ویلچر(متاسفم)
بعده یه 10...20 روز گفتم یه ویلچر بگیرم بزارم برا خودم تو خونه(خجالت بکش شیرین)
جالب اینجاست 2 ماه نصف بدنم بیحس بود دکتر بنده به من نگفت برو فیزیوتراپی
بعد اومدم به این سایت........ام اس سنتر
10 روز بعد شدم این
مدیونتم ام اس سنتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر
الان بعد از گذشت 1 سال و 4 ماه از اون روز هیچ علائمی ندارم و حالم خوبه...فقط وقتی عصبی میشم علائم دارم.........خدارو شکر
اینم یادم رفت بگم :خود دکترم بهم گفت به احتمال زیاد ام اس باشه!همین.......
زنـــــــــــــــــــــده ام با نفـــــــــــــــــــس تو...!
من دقیقن ار 19بهمن عصرش شروع شد ولی خیلی خیلی خفیف بود اونقدر که
متوجه نشدم بعد که فهمیدم ام اس دارم دقت که کردم فهمیدم از اون زمان شروع شده
ولی من فردا صبحش یه خواب بد و عجیب دیدم و دوستم صمیمیم که چند سال قبل از من
مبتلا شده رو تو خواب دیدم و وقتی بلند شدم گزگز تو کف دست و پا داشتم و علاوه بر اون
انگشت های دستم و از شکم به پایین تقریبن بی حس بودم،با خودم گفتم اگه برا خودش خوب شد تا 48 ساعت
که هیچ اگر نه یه جای سیستم عصبیم مشکل داره و شاید ام اس باشه خلاصه خوب که نشد هیچ بدتر هم شد
و زانوهام هم سنگین شد.24بهمن صبحش رفتم ام آر آی دکترم چون از اقواممه همراهم بود و نتیجه ام آر آی رو
مستقیم همون جا دید و من از چهره اش فهمیدم که ام اسه بهش گفتم فقط بگو چن تا پلاک دارم.
بیخیال بابا این قسمت از تایپیک بیشتر خاطرات بد رو میاره توی ذهنمون
ادامش ندید
گرچه خودبخود برامون تداعی میشه ولیخب یاداوریش نکنید دیگه بالاخره یکی توی زندگیش خاطرات خیلی شیرینی داره یکی تلخ یکی معمولی یکی بد یکی هردو
زندگی پستی و بلندی داره دیگه
راز زندگی آرام اینست امروز را در کنار خدا گام بردار و فردا را به او بسپار
من چشم چپم نابینا شد و دکتر متوجه نشد واسه چی با اینکه تو ام آر آی همه چیز مشخص بود البته نه این دکتر یه دکتر دیگه. بعدشم گفتن باید آمپول بزنی اما نگفتن واسه چی؟
خدایا تمام خنده های تلخ امروزم را می دهم
یکی از آن گریه های شیرین کودکیم را پس بده
2013/06/16, 11:19 AM (آخرین ویرایش در این ارسال: 2013/06/16, 06:18 PM، توسط neda.n.)
خب وقتی آدم یه نیمچه فضول باشه و با دیدن یه سری علائم تو خودش اینترنت رو زیر و رو کنه ، نتیجه اش این میشه که صاف میره دکتر مغز و اعصاب و می گه گزگز دست و پا دارم . بعد اون دکتر مغز و اعصاب اگه یه ذره زیادی ریلکس باشه میگه : پاشو برو دیگه هم نیا سراغش تو این سن و سال دنبال هیچ چیز عجیب غریبی نگرد. ماله استفاده زیاد از موس و کامپیوتره بعد وقتی چند تا دکتر دیگه هم تشخیص اشتباه بدن خب طبیعتا ولش می کنی .بعد سه سال بعد یهو یه چشمت تار میشه و اینبار یه سری دکتر دعوات می کنن که چرا وقتی گزگز دست و پا داشتی جدی نگرفتی ای بابا !!!
خلاصه که اینبار دکتر جون اصرار داشت که من مریضیم رو نفهمم به همین خاطر برام توضیح داد که نتیجه ام آر آی چیزی نیست و یه التهاب خفیفه که باید مراقبش باشیم . خب ... زبون درازی و سرچ زیاد به درد این مواقع میخوره براش توضیح دادم که نتیجه ام آر آی نوشته مولتیپل اسکلوریز و من این بیماری رو به خوبی میشناسم و براش با دیتیل توضیح دادم اونم خندید و گفت میخوای بیای جای من بشینی
اعتراف می کنم چند روز اول بد گذشت و مثه خیلیا این سوال بود که چرا من ؟؟!! اما ..... یه روز صبح زندگی دوباره رنگی و پر هیجان شد . تلنگره خورد و یادم افتاد چقدر کار و تجربه تو دنیا هست که دلم میخواد برم سراغش و انجامش بدم . و این شد که من و ام اس شروع کردیم به زندگیه رنگی کردن
من هیچ فکری در مورد بیماریم نمیکردم فکر میکردم یه مشکل کوچیکه وممکنه واسه هر کسی پیش بیاد (من اصن نمیدونستم ام اس چی هست)
اولین باری که رفتم دکتر مغزو اعصاب برام ام ار ای نوشت وهفته بعد که ام ار ای رو دید خیلی راحت بیماریمو تشخیص داد
وخود دکتر رو کرد به منو بیماریمو بهم گفت به همین سادگی
عاقا یعنی بعضی موقع ها فکر میکنم این دکتره چطوری تونست صاف تو چشمای من نگاه کنه و اسم بیماریمو به خودم بگه
تو رو آرزو نکردم
این یعنی نهایت درد
خیلی چیزا هست تو دنیا که نمیشه آرزو کرد
منم اخرای خرداد بود دقیقا تو فرجه ها و من که درسام خیلی برام مهم بود زبان خارجیمو هیچی بلد نبودم دونبال بهونه میگشتم
تا بعد از ام ار ای دکترم گفت مشکلمو راستش خیلی خوشحال بودم نمی دونستم که ام اس چیه فقط فکر این بودم که زبانمو حذفش کنم
مامان بابام به دکتر گفتن امتحاناشو نده دکترم با کمال...واسه چی نده هیچ طوریش نیست بره امتحاناشو بده داروهاشم بخوره 10 روز دیگه
بیاد خیلی ناراحت شدم واسه امتحانم که باید میدادم اخه من بابام خیلی رو درسام حساس بودن راستش خودم زدم به مریضی گفتم چشمم
دوبینیش زیاد شده وقتی رفتم دکتر دکتر گفت در عرض دو روز بدتر شدی داری دروغ میگی خلاصه دستم رو شد بد جور ابرومم رفت ولی امتحان ندادم
2013/06/16, 03:02 PM (آخرین ویرایش در این ارسال: 2013/06/16, 03:10 PM، توسط کارون.)
وقتی بابام جواب اولین mri رو گرفت اومد خونه رفت تو اتاق دراز کشید دستش رو گذاشته بود روی سرش به سقف زل زده بود گفتم بابا جوابش چی بود؟الکی گفت mri سوخته بود باید یبار دیگه بدی
تعجب کردم گفت سوخته
بعد فردا رفتم mri دومی رو که بدم mri اولی رو تو ماشین دیدم جوابش رو خوندم نوشته بود ضایعات متعدد تعداد پلاکها بیش از 9 تا و ....
دو زاریم افتاد ولی به رو خودم نیوردم وقتی mri دومی رو گرفتم بابام دلش نیومد بهم بگه رفتم پیش دکترم اون گفت ام اس داری زیاد جا نخوردم چون داداشمم 10 سال ام اس داره انگار عادی بود واسم
ولی بعدش فهمیدم ام اس چیه تا 3 ماه هرشب گریه کردم
ولی الان توپم
گاهی مرا یاد کن...
من همانم که اگر ساعتی از من بی خبر بودی آسمان را به زمین میدوختی
(2013/06/16, 03:02 PM)کارون نوشته است: وقتی بابام جواب اولین mri رو گرفت اومد خونه رفت تو اتاق دراز کشید دستش رو گذاشته بود روی سرش به سقف زل زده بود گفتم بابا جوابش چی بود؟الکی گفت mri سوخته بود باید یبار دیگه بدی
تعجب کردم گفت سوخته
بعد فردا رفتم mri دومی رو که بدم mri اولی رو تو ماشین دیدم جوابش رو خوندم نوشته بود ضایعات متعدد تعداد پلاکها بیش از 9 تا و ....
دو هزاریم افتاد ولی به رو خودم نیوردم وقتی mri دومی رو گرفتم بابام دلش نیومد بهم بگه رفتم پیش دکترم اون گفت ام اس داری زیاد جا نخوردم چون داداشمم 10 سال ام اس داره انگار عادی بود واسم
ولی بعدش فهمیدم ام اس چیه تا 3 ماه هرشب گریه کردم
ولی الان توپم
وقتی بابام جواب اولین mri رو گرفت اومد خونه رفت تو اتاق دراز کشید دستش رو گذاشته بود روی سرش به سقف زل زده بود گفتم بابا جوابش چی بود؟الکی گفت mri سوخته بود باید یبار دیگه بدی
تعجب کردم گفت سوخته
بعد فردا رفتم mri دومی رو که بدم mri اولی رو تو ماشین دیدم جوابش رو خوندم نوشته بود ضایعات متعدد تعداد پلاکها بیش از 9 تا و ....
دو هزاریم افتاد ولی به رو خودم نیوردم وقتی mri دومی رو گرفتم بابام دلش نیومد بهم بگه رفتم پیش دکترم اون گفت ام اس داری زیاد جا نخوردم چون داداشمم 10 سال ام اس داره انگار عادی بود واسم
ولی بعدش فهمیدم ام اس چیه تا 3 ماه هرشب گریه کردم
ولی الان توپم
ازنوع قلقلیش؟
خدایا تمام خنده های تلخ امروزم را می دهم
یکی از آن گریه های شیرین کودکیم را پس بده