•  قبلی
  • 1
  • ...
  • 12
  • 13
  • 14(current)
  • 15
  • 16
  • ...
  • 35
  • بعدی 
امتیاز موضوع:
  • 9 رأی - میانگین امیتازات : 3.22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
وقتی فهمیدین ام اس دارین چه احساسی پیدا کردین؟(و کی بهتون گفت)
چون نمیدونستم چیه هیچی
فقط گفتم درمان ؟ گفت نداره
گفتم دارو ؟ گفت باید بستری شی
گفتم من بمیرم هم بستری نمیشم گفت بیا ده تا آمپول مینویسم هر 12 ساعت به سرم نیم لیتری وصل میکنی
گفتم دیگه چی ...هیچی
تازه بعدا فهمیدم ام اس چیه سی آی اس چیه
تازه فهمیدم
وقتی یادم میاد خندم میگیرهlaughing3laughing3laughing3
نیم کیلو باش ولی مرد باش...!!!!
 تشکر شده توسط : sargol , DavidBili , maedeh , گيتي
اولین باروقتی دکترآم ارای منودیدگفت بیماری ام اس داری ازم پرسیدمیدونی ام اس چیست؟گفتم آقادکترمن بطورکامل نمیدونم امامن یک داستانی خوندم که یکی بیماری ام اس داشت کل اعضاش روازدست دادآخرش مرددکترگفت عجب داستان وحشتناکی خوندی ام اس اینی نیست که توی داستان خوندی بمن گفت اگرباهاش دوست بشی باتوراه میادمن درجواب گفتم آقای دکترمن برای این وحشت نکردم من میگم آم ارای اشتباه نشون داده است.
اے دنیا کے مسافر منزل تیری قبرھیں اے کر رھا ھیں جو تو دو دن کا یہ سفرھیں موت ھیں تیرا ان دیکھا ساتھی آچانگ تجھے نگل لے گا:ای مسافر دنیا خونه ی توقبر است ای که هرکاری میکنی سفر دو روزه هست مرگ رفیق ندیده ی تو است یکهو نفست رو می گیره
 تشکر شده توسط : DavidBili , maedeh , گيتي
شهرستان دانشجو بودم. دستم از کار افتاد یه کسی نگفتم رفتم همونجا دکتر و تمام آزمایشا رو دادم. موند ام آر آی، از دکتره پرسیدم حدست چیه گفت ام اسه احتمالا. اومدم تهران واسه ام آر آی مجبور شدم به نامزدم بگم که از ترمینال شام نبرتم خونه ی خودشون قاشق نمیتونستم دست بگیرم ضایع بود badtaste
هنوزم که هنوزه دارم مامانمو دلداری و قوت قلب میدم confused
ما برای فروریختن آنچه کهنه شده است، آفریده شده ایم
در ما دمیدند که طغیانگر و شورش آفرین باشیم... fighting0030.gif
 تشکر شده توسط : DavidBili , maedeh , گيتي
من خودم بیش دکتر رفتم وبهم گفت که ام اس دارم وبعد خونه مامانم رفتم ....ولی انگار نه انگار بهشون هم که می گم مریضم میگه مگه تو چطه؟؟؟؟؟angry3angry3angry3میخوام خودمو بکشممممangryangryangryangryخیلی به مرگ فکر میکنم و به همه میگم تا 35 بیشتر زنده نیستمsadsadsadsadsadsad
 تشکر شده توسط : maedeh , گيتي
سلام من تو مسابقات قایقرانی بودم
کلا بدنم گرفت قفل کرد
رفتم دکتر بهم گفت ام اس داریrolleyesrolleyesrolleyesrolleyesrolleyesrolleyesrolleyesrolleyesrolleyesrolleyesrolleyesrolleyesrolleyesrolleyes
ام اس
آخر عشق و دوست داشتن نیست!
 تشکر شده توسط : نازلی , maedeh , گيتي
سلام اولین مرحله بیماری من باسرگیجه عدم تعادل وگوش دردشدیدهمراه بودبهمین علت به متخصص گوش مراجعه کردم وبعدازMRI به مغزواعصاب که تشخیص ام اس داده شدالبته درمرحله اول ناراحت شدم اماخیلی زودنرمال شدم چون این بیماری بخشی اززندگی من شده
 تشکر شده توسط : نازلی , asmg , maedeh , گيتي
سلام
منم خودم فهمیدم
از روی داروی مورد استفادمم هم فهمیدم
و کلی با خودم حال کردمagreement2 که تنهایی فهمیدم
و همین بهم کمک کرد تا راحت تر با این موضوع کنار بیامsmiling
هر که در این بزم مقرب تر است جام بلا بیشترش می دهند
(شکرsmiling)
 تشکر شده توسط : maedeh , گيتي
من برای اینکه دست و پام سر میشد و پایچپم را روی زمین میکشیدم راه برم به دکتر مغز و اعصاب مراجعه کردم mri دادم گفتند ام اس داری تا 1 ماه گریه میکردم که چرا من باید اینجوری بشم ولی بعدش عادی شد.Blush
 تشکر شده توسط : maedeh
من چون رشته دانشگاهیم زیست بود از وضع عمومی خودم متوجه شده بودم که ام اس دارم و همیشه به مامانم می گفتم.اما وقتی چشم چپم تار شد و دکتر منو برا ام ار ای فرستاد و بعد مادرم جواب رو برد دکتر و متاسفانه وقتی تو بیمارستان بستری شدم نه دکترم و نه خانوادم چیزی نگفتن.چیزی که بیمار رو بیشتر از همه آزار می ده شک و شبهه و نگرانی هستش. روز آخر مرخصی با خوندن پرونده پزشکیم متوجه شدم.هیچ ترسی یا غمی نداشتم فقط ناراحت بودم که چرا خانوادم در مورد بیماریم چیزی بهم نگفتن.
 تشکر شده توسط : nazaninamiri70 , rahaei , maedeh
من اصن هنگ هنگ بودم.باورم نمیشد.فکر میکردم فقط عصب دستم گرفته که با امپول خوب میشهsmiling
کم کم اشنا شدم با ام اس عزیز.بعدشم دوران قبول نکردن بیماری و گریه بود
حالام مگه دخترم میزاره من یادم بیاد چیزی به نام ام اس هم وجود داره!!!
 تشکر شده توسط : nazaninamiri70 , سیدرضا , rahaei , maedeh , mari
  
  •  قبلی
  • 1
  • ...
  • 12
  • 13
  • 14(current)
  • 15
  • 16
  • ...
  • 35
  • بعدی 




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
17 مهمان