2012/08/05, 12:55 PM
ناهید جان فکر میکنم این تاپیک مناسب این بحث نباشه.
ولی این بار هم پاسخ میدم. من که هیچ شکی ندارم اما اگر به نظر شما و دیگران قطعیتی هم نداشته باشه، انجام دادنش هم ضرری نداره. (بحث مفصلی هست که از ادامه دادنش صرفنظر میکنم.)
در مورد دوستانی که اشاره کردی، من سعید را از نزدیک ندیدم و آشنا نشدم. اما با احسان سال گذشته همسفر بودیم (خیلی به هممون خوش گذشت). تلاش احسان ستودنی ست. روزی یکساعت با واکرش میرفت پیاده روی و در تلاش بود. اما سر میز غذا هرکس ظرف ماستش را نمیخواست، اون میخورد...
کلی من و مامانم باهاش صحبت کردیم و متقاعدش کردیم که رعایت کنه و قول داد که یک برنامه آزمایشی بمدت چندماه داشته باشه ولی روز آخرش در مورد دلایلی که نمیتونست این رژیم را رعایت کنه صحبت کرد که تا حدودی قانع کننده بود. چون شرایطش را نداشت.
البته اگر کسی باور داشته باشه میتونه به هرشکلی شرایط را ایجاد کنه. مشکل اصلی همون باور هست و تاحدود زیادی تنبلی
دوست عزیزم، من هم از خاطراتم چندتایی نوشتم. در مورد بالا و پایین رفتن از پله ها باید بگم که این کار هر روز من بود که یکساعت طول بکشه تا به بالای پله ها برسم. تازه نه به تنهایی با کلی کمک از دیگران. اما من تسلیم نشدم و مقاومت کردم. حتی تا مدتها حاضر نشدم که اتاقم را به طبقه همکف منتقل کنم تا اینکه بتونم مجبور به فعالیت بشم...
(فکرمیکم در بخش خاطرات من و ام اس، نوشته باشم.)
ولی این بار هم پاسخ میدم. من که هیچ شکی ندارم اما اگر به نظر شما و دیگران قطعیتی هم نداشته باشه، انجام دادنش هم ضرری نداره. (بحث مفصلی هست که از ادامه دادنش صرفنظر میکنم.)
در مورد دوستانی که اشاره کردی، من سعید را از نزدیک ندیدم و آشنا نشدم. اما با احسان سال گذشته همسفر بودیم (خیلی به هممون خوش گذشت). تلاش احسان ستودنی ست. روزی یکساعت با واکرش میرفت پیاده روی و در تلاش بود. اما سر میز غذا هرکس ظرف ماستش را نمیخواست، اون میخورد...
کلی من و مامانم باهاش صحبت کردیم و متقاعدش کردیم که رعایت کنه و قول داد که یک برنامه آزمایشی بمدت چندماه داشته باشه ولی روز آخرش در مورد دلایلی که نمیتونست این رژیم را رعایت کنه صحبت کرد که تا حدودی قانع کننده بود. چون شرایطش را نداشت.
البته اگر کسی باور داشته باشه میتونه به هرشکلی شرایط را ایجاد کنه. مشکل اصلی همون باور هست و تاحدود زیادی تنبلی
دوست عزیزم، من هم از خاطراتم چندتایی نوشتم. در مورد بالا و پایین رفتن از پله ها باید بگم که این کار هر روز من بود که یکساعت طول بکشه تا به بالای پله ها برسم. تازه نه به تنهایی با کلی کمک از دیگران. اما من تسلیم نشدم و مقاومت کردم. حتی تا مدتها حاضر نشدم که اتاقم را به طبقه همکف منتقل کنم تا اینکه بتونم مجبور به فعالیت بشم...
(فکرمیکم در بخش خاطرات من و ام اس، نوشته باشم.)
من هم ام اس داشتم.