وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس

نسخه کامل: نحوه برخورد خانواده همسر پس از ازدواج
شما در حال مشاهده نسخه تکمیل نشده می باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8
بالا امدن تابپک
سلام دوستان گفتم دوستان قبل که جواب دادن توی این تاپیک شاید دوست داشته باشن نظر های خودشون بعد یک مدتی که گذشته مجددآ تکمیل کنند ویا دوستان جدید تجربه جدید رو مطرح کنند ممنونم
وای چقدر ترسیدمSadمن خانواده همسر نمیدونن و همسرم هم تا حالا خیلی خوب بوده. البته که منم تا حالا مشکلی نداشتمconfused2واقعا هم دلم نمیخواد خانوادش بفهمن. به ظاهر که خیلی اهل درک هستن اما .....
من مادرشوهر و خواهرشوهرم در جریانن . تا حالا هیچوقت نشده از من چیزی بپرسن یاعکس العمل نشون بدن . خدارو شکر که شعورشون بالاست. حتی ی وقتایی آمپولامو خواهرشوهرم برام می زنه. خیلی طبیعی رفتار می کنن
من خونواده ی همسرم در جریانن
تا این ساعتم یه بارم به روم نیاوردن
خدا را شکر درک و فهمشون بالاست
من اولین بار که دچار حمله شدم و هنوز بیماریمو نمیدونستم، تو خونه پالس تراپی شدم. هر روز کلی آدم برا ملاقاتم میومدن. مادر شوهر و خواهر شوهرام زیاد میومدن. بعدش که فهمیدم بیماریمو دیگه صداشو درنیاوردم ولی فکر کنم همه خودشون فهمیدنو به روشون نیاوردن.جدیدا مادر شوهر هی تو صحبتاش پای ام اسو میکشه وسط.مثلا یهویی میگه فلفل زیاد بخورید ام اس نگیرید.یا میگه خیلی فیلم طلا و مسو دوست دارم.یا فلانی ام اس داره و ... .راستش برام اهمیتی نداره بدونن. و حتی حاضرم خودم بهشون بگم. از تیکه پرونی خوشم نمیاد. در مورد همسرم هم میتونم بگم آدم کم تحملیه و اونقدر ادا درمیاره و آه میکشه که من ترجیح میدم خودم تنها کارامو بکنم. تنها برم آمپول بزنم.حالم بد باشه صدامو درنیارم.دکتر تهنایی برم. طوری که اون آب تو دلش تکون نخوره و اصلا حس نکنه من بیمارم. گاهی دلم میخواد بزارمو برم. ولی بخاطر خانوادم و جامعه فعلا کوتاه میام....فقط اینجا ممکنه کسی حال منو بفهمه وقتی میبینم دوستم برا یه سرماخوردگی ساده چقدر خودشو لوس میکنه و شوهرش چقدر نازشو میکشه و من چه شبهایی که از درد عوارض آمپول به خودم پیچیدم ولی صدامو درنیاوردم که شوهرم نفهمه!
بالا امدن تابپک
سلام دوستان گفتم دوستان قبل که جواب دادن توی این تاپیک شاید دوست داشته باشن نظر های خودشون بعد یک مدتی که گذشته مجددآ تکمیل کنند ویا دوستان جدید تجربه جدید رو مطرح کنند ممنونم
همه مثل هم نیستن.
من دقیقا یه سال و نیم بعد از عروسیم دچار حمله و بستری شدم.
همه عالم و آدم فهمیدن و اومدن ملاقاتم
پدرشوهرم پیگیر کارام بود و منو و جواب آزمایشامو ام ار آیمو پیش دکترای مختلف و شهرای مختلف برد.
بابام فقط یه بار اومد ملاقاتم . بعد رفت خونه و همه اش گریه میکرد.
خدا رو شکر پدرشوهر فهمیده ای دارم که منو اندازه بچه هاش دوس داره. و همش میگه اینو بخور خوبه اونو نخور ضرر داره. حرص نخور برات خوب نیس و...
و شوهر منم گوش شیطون کر ! به باباش رفته icon_biggrin
مادر شوهرمم خوبه و طبیعی رفتار میکنه. البته ناگفته نماند که منم کاملا سالم و عادی هستم و با حمایتهای خونواده خودم و شوهرم خوب خوب خواهم شد...
به امید بهودی همه angellove51
خیلی ناراحت میشم واسه عزیزانی مثل پروا جان که مجبورن این برخورد هارو ببینن و تحمل کنن..
و خوشحالم که بعضی آدم ها هم هستن که در وجودشون انسانیت هنوز پیدا میشه..

من دو ساله که عقد کردم.. قبل از عقد به همسرم میگفتم یا به خانواده ت بگو و یا اصلا نیا واسه خواستگاری.. ولی همسرم اصرار داشت خانوادش از بیماریم باخبر نشن..
در نهایت قبول کردم و هرچند الان خیلی راحت نیستم پیششون اما خوشحالم که نمیدونن.. چون مطمئنم اصلا انسانی برخورد نمیکردن..
شکر خدا وضعیت جسمیم خیلی خوبه و فقط یکم خستگی اذیت میکنه.. ترجیح میدم هرگز هرگز هرگز متوجه بیماری من نشن
سخته اونی که همسرش هست ودرکش نمیکنه من که لااقل خودمودلداری میدم که همسرم نیست ازکجامغلوم شوهرم زنده بودو مبتلامیشدم کنارم میموند یادرکم میکرد بازم شکراماخداکنه هیچ زنی که بیماره بدون تگیه گاه نمونه
اگه آدم فكر كنه كه اين بيماري فقط واسه ديگرانه خيلي احمقه
از كجا معلوم اونايي كه همسراشونو به خاطر ام اس ترك مي كنن خودشونگيرن؟
ياحتي بدتر از اونو بگيرن؟
ام اس چيزيه كه اگه خوب مراقب باشيم تا آخر عمر اتفاق خاصي نمي افته
اما سرطان چي؟
به آدم رحم مي كنه؟
خدا به داد هممون برسه كه با كيا زندگي مي كنيم
گاهي يادمون مي ره هممون آدميم و احتمال مريضي اونم تو هر نوعي برا همه هست
آرزوي سلامتي براي همتون دارم
هميشه به همسرم ميگم تا وقتي زندم هستم
هميشه هستم
صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8