ارسالها: 518
موضوعها: 143
تاریخ عضویت: May 2010
تشکر های اهدا شده: 1625
تشکر های دریافت شده :3627 بار در 894 پست
سال تشخيص بيماري : 1380
دكتر معالج : دکتر آیرملو و دکتر صحرائیان
داروي مورد استفاده : متوترکسات
محل سکونت : تبریز ـ الآن تهران
2012/01/03, 09:13 PM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2012/01/03, 09:48 PM، توسط havaars.)
من این تاپیک را راه انداختم، برای اینکه دوستی از من پرسیده بودند اینکه میگویم «شاد زندگی کنید» یعنی چی؟ و چطوری؟
در همین انجمن سلامت روان بچهها زحمت کشیدند و تعریفهایی از خود شادی و روشهای شاد زیستن را ذکر کردهاند. اینکه من چه چیز جدیدی میخواهم اضافه کنم، در واقع بهتر است بگویم چه چیز فراموششدهای را میخواهم گوشزد بدهم این است که چطور با وجود این بیماری مزمن و خسته کننده، میتوان شاد زیست و از زندگی لذت برد؟
آتچه اینجا خواهم نوشت، تجربهای است که طی این ده سال درگیریام با این بیماری به دست آوردهام. احیاناً بیشتر شما نیز همین تجربیات را داشته و دارید و تنها خواهشی که دارم این است که:
1. من هر روز یک تجربه را اینجا خواهم نوشت همراه یک میشود گفت دستورالعمل کوچک.
2. لطفاً اگر تجربهی مشابهی داشتهاید ابراز کنید، نه اینکه بیایید اینجا منفیبازی در بیاورید و این صحبتها که
3. وقتی مورد جدیدی عنوان شد خواهش میکنم در مورد موضوع جدید بحث شود و موضوعات قبلی را دخالت ندهید.
امیدوارم اینطوری یاد بگیریم و به هم یاد بدهیم که چطوری به عنوان یک بیمار ام.اسی شاد و پرتوان زندگی کنیم و ام.اس را از رو ببریم.
با تشکر از دوستان خوبم.
بیاموزیم که سخت نگیریم!
تجربه:
من در محل کارم با دو خانم مطلقه همکار بودم. هر دو لیسانس پرستاری داشتند و همسن و هم رتبه بودند. هر دو زمانی عاشق شده و ازدواج کرده بودند و هر دو حضانتِ فرزندشان را به عهده داشتند.
زن A یک خانم سختگیر و بدبین بود. از آن تیپ آدمهای مطلق گرای یا یک یا صفر. اهل مهمانی نبود، اگر هم با میزبان رودربایستی داشت، همان پنج دقیقه انتهای مهمانی پیدایش میشد با لباس مشکی. اصلاً مسافرت نمیرفت، تا اواخر شب در دو جا کار میکرد تا پول کلاسهای فوقالعادهی کنکور فرزندش را تأمین کند. زیرا دخترش یا باید دکتر میشد یا هیچی! دخترش بعد از پنج شش سال پشت کنکور ماندن و افسردگی گرفتن، در دانشگاه آزاد پزشکی قبول شد.
زن B یک خانم بسیار خونسرد و خوشبین بود. اهل مهمانی و رقص بود و همیشه جزو اولین مهمانهایی که میرسند. لباسهای رنگ روشن میپوشید حتی اگر ارزان قیمت باشند و خصوصاً به مسافرت با پسرش اهمیت زیادی قائل بود. تقریباً همه ایران را سفر کرده بودند، حتی عسلویه! تنها یک شیفت کار میکرد و بعد میرفت خانه و نقشه میکشید برای شام چه نوع غذای تازهای درست کند! پسرش ابتدا کاردانی قبول شد و بعد کارشناسی ناپیوسته و در نهایت ارشد.
هیچکدام از این دو زن ربطی به ام.اس ندارند، اما من وقتی نتیجهی تحصیل بچههای این دو همکارم را دیدم، به این نتیجه رسیدم که نباید سخت بگیرم.
هرگز نگویید «باید». ولی از خودتان بخواهید تمام سعیاش را بکند. اگر نشد، خودخوری نکنید. برای آیندهای که هیچکس نمیتواند پیشبینیاش کند، اکنون و حالِ خودتان را خراب نکنید. چون فردا هرگز نخواهید رسید. هر روز که بیدار میشود «امروز» است، نه «فردا»!
مرا آفرید، آنکه دوستم داشت.
تشکر شده توسط : | بی تـــا , arezoo_azizi , بهــار , naz.gigili , Narges , hamed , najva , MFhealth , احمدرضا , paeeze , yummy , esmaeil , فرناز , ساغر , mina , i3aran , parivash , *sharzad.s* , hanie , arezooo82 , fireboud , nooresefid333 , سـاناز , sadaf , Saina , TootFarangi , آنا , O#!!! , shokolat , شفا یافته , عمومهربان , بابک57 , neda.n , فرشاد , nahid , Matilat , paeazan , visko , پدیده , الي جون , zohaa , اميدوار , ارزو , زیبا* |
|
ارسالها: 197
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Oct 2011
تشکر های اهدا شده: 3811
تشکر های دریافت شده :1401 بار در 446 پست
سال تشخيص بيماري : 88
دكتر معالج : حمیدرضا ترابی
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : تهران
دقبقا منم مثل خانم Bفک میکنم و دیدم به زندگی همینه وهمیشه در هر شرایطی سعی میکنم بیشتر در شادیهام بخشنده باشم
ارسالها: 272
موضوعها: 5
تاریخ عضویت: Apr 2011
تشکر های اهدا شده: 2988
تشکر های دریافت شده :1696 بار در 436 پست
سال تشخيص بيماري : تیر 89
دكتر معالج : -----------
داروي مورد استفاده : سینووکس
محل سکونت :
من عقیده دارم که در حال زندگی کردن یکی از رموز شاد زندگی کردنه. متاسفانه من زیاد بلد نیستم در حال زندگی کنم. یا در آینده ام و یا در گذشته.
در آینده بودن به آدم استرس میده و باعث میشه اگه همچی همین جوری که تصور می کردی پیش نره عصبی و غمگین بشی و در گذشته بودن، کلا آدم رو غمگین میکنه چون حسرت لحظه ها رو می خوری یا یاد شکست هات میفتی.
اما یه تجربه خوب در مورد تمرینی در رابطه با زندگی در حال:
چند وقت پیش خواهرم رو بعد از چندین ماه اومده بود خونمون و همدیگه رو دیدیم و تصمیم گرفتیم بریم مهمونی ولی من طبق معمول یه عالمه کار داشتم و از همه مهم تر باید برای کلاس فردا کلی مطلب آماده می کردم. مونده بودم برم ویا بمونم کارام رو انجام بدم. چشام رو بستم و از خودم پرسیدم کدوم یکی لذت بخش تره و انتخاب کردم... رفتم مهمونی و کلی خوش گذشت وقتی برگشتم نتونستم کارم رو تموم کنم کمی خودم رو زدم به بیخیالی و با خودم گفتم فوقش کمی وراجی می کنم و اول کلاس هم مطالب جلسه گذشته رو مرور می کنم و بعد 4 تا سوال سخت میدم و کوئیز می گیرم خلاصه بعد از کلی فکر خبیثانه رفتم دانشگاه. چی فکر میکنید دانشگاه تعطیل بود (بارون اومده بود دانشگاه غرق شده بود)
و تمام مدت تو راه برگشت داشتم به این موضوع فکر می کردم که اگه دیشب نرفته بودم الان چه حسرتی می خوردم و چه شب قشنگ و خاطره انگیزی رو از دست میدادم.
با درد بساز چون دواي تو منم، در كس منگر كه آشناي تو منم
تشکر شده توسط : | arezoo_azizi , paeeze , baran1390 , ساغر , pariya , havaars , najva , *sharzad.s* , arezooo82 , Narges , parisa2011 , sadaf , O#!!! , عمومهربان , فرشاد , nahid |
|
ارسالها: 638
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Sep 2011
تشکر های اهدا شده: 10876
تشکر های دریافت شده :8350 بار در 2587 پست
سال تشخيص بيماري : 1389
دكتر معالج : دکتر نسترن مجدي نسب
داروي مورد استفاده : مب ترا - Roche Pharma
محل سکونت : اهواز
سوسن جون حرفتون رو کاملا قبول دارم
من قبلا خیلی سخت گیر بودم.لباس و کلاس ملاس و ... خیلی برام مهم بود،اگه یه چیزی کم و زیاد میشد کلی حرص می خوردم.اگه یه همکار اذیتم می کرد تا یه هفته تو فکر بودم حتی موقع خواب هم ذهنم درگیر بود اما از وقتی فهمیدم سخت گیری اینهمه واسم ضرر داره سعی کردم ریلکس باشم و خدا رو شکر تا حد زیادی موفق بودم
بازم ممنون از مطلب خوبتون
براى تو
براى چشمهايت..
براى من
براى دردهايم..
براى ما
اى كاش خدا كارى بكند...
ارسالها: 530
موضوعها: 25
تاریخ عضویت: Jan 2010
تشکر های اهدا شده: 2409
تشکر های دریافت شده :2925 بار در 1018 پست
سال تشخيص بيماري : مهر1388بیمار شد
دكتر معالج : دکتر بانکی
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : تهران
شاد زندگی کردن یه هنره که همونطوری که سوسن جون گفت مربوط به قشر خاصی نمیشه بلکه همه آدما حق دارند شاد زندگی کنند و شاد بمونند.
منم معتقدم برای شاد بودن باید از افراد یا شرایطی که باعث ایجاد ناراحتی در آدم میشه دوری کنم.
اگر احساس کنم حضورم در جمعی هر چند که یک مهمانی باشد، باعث فکر مشغولی و ناراحتی میشه از اون جمع فاصله میگیرم.
ترجیح میدم در جمعی باشم که بتونم احساس تعلق به اونها داشته باشم و نسبت دوری یا نزدیکی هم برام ملاک عمل نیست.
حتی گاهی اوقات یه همسایه میتونه بهتر از نزدیکات این حسو به تو القا کنه.
شخصيت منو با برخوردم اشتباه نگير!
شخصيت من چيزيه كه "من" هستم اما برخوردِ من بستگي به اين داره كه "تو" كي هستي...!
ارسالها: 518
موضوعها: 143
تاریخ عضویت: May 2010
تشکر های اهدا شده: 1625
تشکر های دریافت شده :3627 بار در 894 پست
سال تشخيص بيماري : 1380
دكتر معالج : دکتر آیرملو و دکتر صحرائیان
داروي مورد استفاده : متوترکسات
محل سکونت : تبریز ـ الآن تهران
2012/01/04, 10:00 AM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2012/01/04, 10:01 AM، توسط havaars.)
گذشت داشته باشید!
تجربه:
من آدم خیلی حساسی بودم. طوریکه اگر کسی جواب سلامم را طور دیگری میداد ذهنم درگیر میشد که چرا؟ اگر رئیسم به همکار دیگری لبخند میزد و احیاناً با من سرسنگین بود، تا چند روز ذهنم و فکر درگیر بود. اگر توی کوچه و خیابان کسی به من تنه میزد حرص میخوردم. اگر متلکی میگفت شکنجه میشدم! اگر مزاحمتی پیش می آمد خودم را گناهکار میدانستم و خودم را عذاب میدادم تا آن گناه از من رفع بشود.
سال 82 یکی از رزیدنتهایمان یک سری نوار آقای آزمندیان را داد و گفت اینها را گوش بده، حتی اگر قبولش نداشته باشی. من قبول نداشتم خوب! ولی چون آن خانم دکتر برایم محترم بودند، کاری که کردم این بود. در منزل نوارها را میگذاشتم و صدایش را طوری که هر جای خانه باشم خوب بشنوم بلند میکردم و همینطور به کارهایم میرسیدم، نه که بنشینم و گوش بدهم.
آقای آزمندیان میگوید اگر کسی در خیابان به شما تنه زد و رفت بگویید عجله داشته! مشکلی دارد و اگر من جای او بودم شاید همین اتفاق میافتاد و به کسی تنه میزدم!
دورهی نوارها تمام شد. من نکتههای لازم را گرفته بودم. یعنی ذهن ناخودآگاه من آنها را گرفته بود. نتیجه این شد که آدمها را میبخشیدم و از تنهها و متلکها و مزاحمتها و سوءتفاهمها میگذشتم. این موضوع یکباره جلو نرفت. طول کشید، ولی اتفاق افتاد و من حالا از مقدار حساسیتی که قبلاً داشتم 90 درصد کم شده است.
امتحان کنید!
مرا آفرید، آنکه دوستم داشت.
تشکر شده توسط : | ساغر , i3aran , ehsan 10054 , najva , parivash , arezoo_azizi , *sharzad.s* , hanie , arezooo82 , Narges , MFhealth , esmaeil , parisa2011 , sadaf , TootFarangi , آنا , shokolat , O#!!! , شفا یافته , عمومهربان , فرشاد , nahid , Matilat , زهرا59 , zohaa , ارزو |
|
ارسالها: 558
موضوعها: 67
تاریخ عضویت: Jul 2011
تشکر های اهدا شده: 4235
تشکر های دریافت شده :2443 بار در 630 پست
سال تشخيص بيماري : 1362
دكتر معالج : طباطبائی
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : تهران
منم دقیقا همین خصوصیات را داشتم ولی دیدم که بیشتر زندگیم بخاطر این حساسیتها بر باد رفته و مدتیست که با خواندن کتاب متد سیلوا خیلی از این خساسیتها رو که در زندگی داشتم ، کنار گذاشتم و هر شب با اعصابی آسوده بخواب میرم و همین آرامش را هم به خانواده ام داده ام .
البته گذشت کردن راحت نیست ولی با اجرای متد سیلوا برام خیلی راحت تر شده . به دوستان توصیه میکنم حتما این کتاب رو بخونند.
مهم این نیست که در کجای این دنیا ایستاده ایم
مهم اینست که در چه راستائی گام برمیداریم.
ارسالها: 197
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Oct 2011
تشکر های اهدا شده: 3811
تشکر های دریافت شده :1401 بار در 446 پست
سال تشخيص بيماري : 88
دكتر معالج : حمیدرضا ترابی
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : تهران
منم خیلی حساس بودم وخیلی اذیت شدم, منم همایشهای آقای آزمندیان رو خیلی سال پیش شرکت کردم و نوارو فیلم وکتابهایی که ایشون معرفی کردن میخوندم وتقریبا هر روز تمرین می کردم......از وقتی که معنای واقعی گذشت رو تو زندگیم نه در حد شعار بلکه عمل کردن احساس کردم تو همه قسمتهای زندگیم تاثیر خیلی خوبی داشت .........کتاب باور کن تا ببینی نوشته آقای وین دایر هنوز هم همیشه جلوی چشمم تا هیچ وقت فراموشکار نشم.
ارسالها: 16
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jan 2012
تشکر های اهدا شده: 233
تشکر های دریافت شده :63 بار در 25 پست
سال تشخيص بيماري : 89
دكتر معالج : دکتر سلطان زاده
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : تهران
2012/01/04, 02:22 PM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2012/01/04, 02:23 PM، توسط *sharzad.s*.)
سلام من هم مثل شماها خیلی حساس بودم الان دارم سعی میکنم که حساسیتم را کم کنم.البته من اعتقاد دارم تربیت نقش مهمی تو حساس شدن من داشته .وقتی بچه بودم خیلی توقعات اطرافیان از من زیاد بود واصلا نباید هیچ اشتباهی می کردم.همه می گفتن شهرزاد خیلی عاقله !!!!!!!!! خلاصه از همون اول من حواسم به بقیه بود که مبادا کسی ناراحت بشه وحرفشونو پس بگیرن!!!!!!!
اما دیگه می خوام برای خودم زندگی و خودم رو دوست داشته باشم چون تو این مدت خیلی آسیب دیدم.
ارسالها: 518
موضوعها: 143
تاریخ عضویت: May 2010
تشکر های اهدا شده: 1625
تشکر های دریافت شده :3627 بار در 894 پست
سال تشخيص بيماري : 1380
دكتر معالج : دکتر آیرملو و دکتر صحرائیان
داروي مورد استفاده : متوترکسات
محل سکونت : تبریز ـ الآن تهران
(2012/01/04, 02:22 PM)*sharzad.s* نوشته است: سلام من هم مثل شماها خیلی حساس بودم الان دارم سعی میکنم که حساسیتم را کم کنم.البته من اعتقاد دارم تربیت نقش مهمی تو حساس شدن من داشته .وقتی بچه بودم خیلی توقعات اطرافیان از من زیاد بود واصلا نباید هیچ اشتباهی می کردم.همه می گفتن شهرزاد خیلی عاقله !!!!!!!!! خلاصه از همون اول من حواسم به بقیه بود که مبادا کسی ناراحت بشه وحرفشونو پس بگیرن!!!!!!!
اما دیگه می خوام برای خودم زندگی و خودم رو دوست داشته باشم چون تو این مدت خیلی آسیب دیدم.
آفرین! دقیقاً تربیت خانوادگی خیلی تأثیر داره. بخشندگی را باید پدر و مادر یاد بدهند که متأسفانه متوجه نیستند و کوتاهی میکنند.
همین که تصمیم گرفتهای خیلی عالی است فقط باید بدانیم تغییرات رفتاری و خلقی سخت هستند و طول میکشند، باید صبوری کنید
مرا آفرید، آنکه دوستم داشت.
|