2010/03/07, 02:48 PM
دوستان خوب سعیده و مهدی
انتقادهایتان را منطقی و دوستانه بیان کردید. از شما سپاسگزارم. دیروز با خواندن مطالب دوستان خیلی بهم ریختم. تصمیم گرفتم دیگر به فعالیت در این سایت ادامه ندهم. اما تا امروز نظرم عوض شد و تصمیم گرفتم نوعی دیگر بیان کنم.
دوستان عزیز
حق با شماست موضوع خیلی احساسی بیان شد. اما احساس هم مسئله مهمی است، نباید آنرا نادیده گرفت.
"دانش مجوعه ای از اطلاعات است، دانستن توانایی دیدن و فهمیدن است. دانش هیچگاه کسی را دگرگون نمیکند. میتواند تو را یک دانشور بزرگ کند اما دانشور مانند یک رادیوضبط است فقط مطالب را تکرار میکند. اما یک شخص دانا میداند و به اعتبار خود میداند. او به چیزی باور ندارد، میبیند. او یک مسیحی نیست، یک مسیح است. یک بودایی نیست، یک بودا است..." اوشو
من دوران سختی را گذراندم. خدا را شکر میکنم که اکثر شماها در دوران خاموش بیماری بسر میبرید و از صمیم قلب آرزو دارم که هر چه زودتر به هر روش ممکن درمان شوید و هیچگاه مراحل سیر بیماری را تجربه نکنید.
من هر روشی را که پیشنهاد میشد امتحان میکردم. در هر روشی که شکست میخوردم ناامید نمیشدم و بدنبال روش جدیدی میگشتم. شاید چون اطلاعاتم را براحتی در اختیار شما قرار دادم برایتان بی ارزش است و آنرا جدی نمیگیرید و من چون خیلی برای رسیدن به این اطلاعات زحمت زیادی کشیدم، بنابراین خوب هم آنها را بکار بستم.
فقط برای ملاقات آقای خدادادی و دریافت راهنمایی اش برای تغذیه نزدیک 2سال پیگیری کردم (هنوز هم ایشان را ملاقات نکردم!) اما بطریق مکاتبه رژیم غذایی اش را گرفتم. رعایتش هم برایم ساده نبود چون باید از تمام خوراکیهایی که دوست داشتم خودم را محروم میکردم. غذاهایی را که گفته بود طعمشان را دوست نداشتم اما مدت زیادی طول نکشید تا ذائقه ام تغییر کرد و طعمهای جدید برایم دلپذیر شد.
آقای ملکیان را هم موقعی بهم معرفی کردند که کاملا ناتوان شده بودم و امیدم به تزریق سلولهای بنیادی بود. شخصی که ایشان را معرفی کرد خودش دکتر شیمی بود و با توضیحاتی که داد منهم اطمینان کردم. (آقای ملکیان را هم تاکنون ملاقات نکردم و بصورت تلفنی ارتباط داشتم.)
این روزنه امید هر روز نور بیشتری به من تاباند و امروز من خورشید را میبینم.
طبق نظر برخی دوستان حتی اگر من درمان هم نشده باشم باز هم با علم جدید، دارویی نمیتوانست انگشتان دست من را که منحنی شده بودند به حالت اول برگرداند، پایم که حتی تکانی نمیتوانستم بدهم قادر به راه رفتن کند، خستگی مفرطی که همیشه بر من مستولی بود درمان بخشدو و و...
بیماری من دیگر پیش رونده-پس رونده نبود و فقط پیش رونده بود. دکتر معالجم از متخصصان بنام ایران بود (که البته من احترام زیادی برای ایشان قائلم و در تخصصشان هم اصلا شکی ندارم) اما ایشان که داروساز نبودند و تنها میتوانستند داروهای موجود را با دوزهای متفاوت و فاصله های زمانی متفاوت تجویز کنند. تا جایی که لازم میدانستند داروها را تجویز کردند اما نتیجه منفی بود..
داروهای شیمیایی موجود طبق اعلام کلیه منابع باعث کندی روند پیشرفت بیماری میشوند پس داروی شیمیایی ای موجود نیست که بتواند بیماری را به عقب برگرداند. (اگر هم چنین موردی وجود دارد مربوط به مرحله پیش رونده_پس رونده میباشد)
حتی اگر من درمان هم نشده باشم بیماری پیش رونده من به عقب برگشت و پس رونده شد. خیلی هم سریع این اتفاق افتاد در کمتر از یکسال!
پس مسئله کم اهمیتی نبود.
همه ما یک هدف مشترک داریم و طبق قانون سینرجی "زمانی که دو یا چند عنصر، جریان یا عامل با هم همیاری و تعامل داشته باشند معمولاً اثری بوجود میآید. اگر این اثر از مجموع اثرهایی که هر کدام از آن عناصر جداگانه میتوانستند بوجود آورند بیشتر شود در اینصورت پدیده همافزایی رخ داده است. از قدیم گفتهاند «همکاری نتیجه بهتری میدهد». آن نتیجه بهتر همین همافزایی است. مقدار همافزاییرا میتوان با محاسبه برآیند کار گروهی و از سوی دیگر محاسبه مجموع نتیجه کار تک تک افراد در حالت کار جدا و تکی و سپس کسر کردن نتیجه محاسبه اول از دوم بدست آورد. در اينصورت ممكن است 2 به علاوه 2 برابر با عددي بيش از 4 شود. ضرب المثل يك دست صدا ندارد هم به نوعي اين مفهوم را تداعي ميكند، چرا كه صدايي كه از يك دست در مي آيد صفر است، پس جمع صدايي كه از دو دست بر مي آيد نيز بايد صفر باشد ولي اينگونه نيست.."
پس ما با داشتن نیرویی عظیم به هر طریق ممکن به این بیماری غلبه خواهیم کرد.
شاد باشید
مریم
انتقادهایتان را منطقی و دوستانه بیان کردید. از شما سپاسگزارم. دیروز با خواندن مطالب دوستان خیلی بهم ریختم. تصمیم گرفتم دیگر به فعالیت در این سایت ادامه ندهم. اما تا امروز نظرم عوض شد و تصمیم گرفتم نوعی دیگر بیان کنم.
دوستان عزیز
حق با شماست موضوع خیلی احساسی بیان شد. اما احساس هم مسئله مهمی است، نباید آنرا نادیده گرفت.
"دانش مجوعه ای از اطلاعات است، دانستن توانایی دیدن و فهمیدن است. دانش هیچگاه کسی را دگرگون نمیکند. میتواند تو را یک دانشور بزرگ کند اما دانشور مانند یک رادیوضبط است فقط مطالب را تکرار میکند. اما یک شخص دانا میداند و به اعتبار خود میداند. او به چیزی باور ندارد، میبیند. او یک مسیحی نیست، یک مسیح است. یک بودایی نیست، یک بودا است..." اوشو
من دوران سختی را گذراندم. خدا را شکر میکنم که اکثر شماها در دوران خاموش بیماری بسر میبرید و از صمیم قلب آرزو دارم که هر چه زودتر به هر روش ممکن درمان شوید و هیچگاه مراحل سیر بیماری را تجربه نکنید.
من هر روشی را که پیشنهاد میشد امتحان میکردم. در هر روشی که شکست میخوردم ناامید نمیشدم و بدنبال روش جدیدی میگشتم. شاید چون اطلاعاتم را براحتی در اختیار شما قرار دادم برایتان بی ارزش است و آنرا جدی نمیگیرید و من چون خیلی برای رسیدن به این اطلاعات زحمت زیادی کشیدم، بنابراین خوب هم آنها را بکار بستم.
فقط برای ملاقات آقای خدادادی و دریافت راهنمایی اش برای تغذیه نزدیک 2سال پیگیری کردم (هنوز هم ایشان را ملاقات نکردم!) اما بطریق مکاتبه رژیم غذایی اش را گرفتم. رعایتش هم برایم ساده نبود چون باید از تمام خوراکیهایی که دوست داشتم خودم را محروم میکردم. غذاهایی را که گفته بود طعمشان را دوست نداشتم اما مدت زیادی طول نکشید تا ذائقه ام تغییر کرد و طعمهای جدید برایم دلپذیر شد.
آقای ملکیان را هم موقعی بهم معرفی کردند که کاملا ناتوان شده بودم و امیدم به تزریق سلولهای بنیادی بود. شخصی که ایشان را معرفی کرد خودش دکتر شیمی بود و با توضیحاتی که داد منهم اطمینان کردم. (آقای ملکیان را هم تاکنون ملاقات نکردم و بصورت تلفنی ارتباط داشتم.)
این روزنه امید هر روز نور بیشتری به من تاباند و امروز من خورشید را میبینم.
طبق نظر برخی دوستان حتی اگر من درمان هم نشده باشم باز هم با علم جدید، دارویی نمیتوانست انگشتان دست من را که منحنی شده بودند به حالت اول برگرداند، پایم که حتی تکانی نمیتوانستم بدهم قادر به راه رفتن کند، خستگی مفرطی که همیشه بر من مستولی بود درمان بخشدو و و...
بیماری من دیگر پیش رونده-پس رونده نبود و فقط پیش رونده بود. دکتر معالجم از متخصصان بنام ایران بود (که البته من احترام زیادی برای ایشان قائلم و در تخصصشان هم اصلا شکی ندارم) اما ایشان که داروساز نبودند و تنها میتوانستند داروهای موجود را با دوزهای متفاوت و فاصله های زمانی متفاوت تجویز کنند. تا جایی که لازم میدانستند داروها را تجویز کردند اما نتیجه منفی بود..
داروهای شیمیایی موجود طبق اعلام کلیه منابع باعث کندی روند پیشرفت بیماری میشوند پس داروی شیمیایی ای موجود نیست که بتواند بیماری را به عقب برگرداند. (اگر هم چنین موردی وجود دارد مربوط به مرحله پیش رونده_پس رونده میباشد)
حتی اگر من درمان هم نشده باشم بیماری پیش رونده من به عقب برگشت و پس رونده شد. خیلی هم سریع این اتفاق افتاد در کمتر از یکسال!
پس مسئله کم اهمیتی نبود.
همه ما یک هدف مشترک داریم و طبق قانون سینرجی "زمانی که دو یا چند عنصر، جریان یا عامل با هم همیاری و تعامل داشته باشند معمولاً اثری بوجود میآید. اگر این اثر از مجموع اثرهایی که هر کدام از آن عناصر جداگانه میتوانستند بوجود آورند بیشتر شود در اینصورت پدیده همافزایی رخ داده است. از قدیم گفتهاند «همکاری نتیجه بهتری میدهد». آن نتیجه بهتر همین همافزایی است. مقدار همافزاییرا میتوان با محاسبه برآیند کار گروهی و از سوی دیگر محاسبه مجموع نتیجه کار تک تک افراد در حالت کار جدا و تکی و سپس کسر کردن نتیجه محاسبه اول از دوم بدست آورد. در اينصورت ممكن است 2 به علاوه 2 برابر با عددي بيش از 4 شود. ضرب المثل يك دست صدا ندارد هم به نوعي اين مفهوم را تداعي ميكند، چرا كه صدايي كه از يك دست در مي آيد صفر است، پس جمع صدايي كه از دو دست بر مي آيد نيز بايد صفر باشد ولي اينگونه نيست.."
پس ما با داشتن نیرویی عظیم به هر طریق ممکن به این بیماری غلبه خواهیم کرد.
شاد باشید
مریم