•  قبلی
  • 1
  • ...
  • 348
  • 349
  • 350(current)
  • 351
  • 352
  • ...
  • 429
  • بعدی 
امتیاز موضوع:
  • 43 رأی - میانگین امیتازات : 4.33
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
ازدواج و ام اس
(2014/04/09, 10:16 PM)موناامیدوار نوشته است: توکل بخدا...انشالله که هیچ اتفاقی نمیوفته و خانواده دختره قبول میکنن...
کاش اقایونم یذره مثل خانما بودن...شاید امیدی بود

?!?
 تشکر شده توسط : مریییم , behzad mkh , sange sabor
(2014/04/09, 09:49 PM)مریییم نوشته است: من اگه جای شما بودم حتی لحظه ای نمی ترسیدم و شک به دلم راه نمیدادم
ترس همه چی رو نابود میکنه
ترس یه مکانیزم دفاعیه که اتفاقاً خیلی وقتها جلوی نابودی همه چیز رو می گیره ! از این جنبه هم می شه بهش نگاه کرد. موضوع اینه که من دارم تضمینی می دم که نه تنها خودم بهش اطمینان کامل ندارم بلکه هیچ کس دیگه ای هم تو دنیا نمی تونه این اطمینان رو بده، البته اینکه می گم تضمین منظورم این نیست که مستقیماً این کار رو می کنم ولی وقتی این سد مخالفتها رو با بی اهمیت جلوه دادن مشکلم می شکنم خودش یه جور تضمین اخلاقیه. اگر خودخواهانه بهش نگاه کنم که مسلماً نمی ترسم فقط به خواستۀ خودم فکر نمی کنم.


(2014/04/09, 09:50 PM)111reza نوشته است: 4 سال بابا دمت گرم agreement2 شوالیه هم بود کنار می کشیدsmiling
عاقا من ده 60 هستم نسل سوخته منو راهنمایی کن بلاخره شما بزرگتری 4 سالم تجربه داریsmilingwink2
خیلی شوالیه بازی در اوردم، دیگه تسلیم شده بوم. ام اس به دادم رسید .
خانواده خودم مخالف بودن و بعد از ام اس تا حدودی کوتاه اومدن. اول به این دلیل که عذاب وجدان داشتن که شاید فشارهای این مدت تو بروز ام اس بی تاثیر نبوده. در ثانی شاید نگرانن رو دستشون باد کنم wink2 البته اتفاقات دیگه ای هم دخیل بود. این قصه خیلی طولانیه!
ضمناً اگر واقعاً راهنمایی می خوای فقط این رو می تونم بگم که بی نهایت خوشحالم که تو اون سن ازدواج نکردم. حتی اگر با کسی می بود که الان انتخاب کردم !

(2014/04/09, 09:58 PM)matin نوشته است: خب خانواده دختر حق داره نگران باشه...
اما آخرش مهم دختر خانمی هست که شما بهش علاقه داری اگر اون مشکلی نداره مهم نیست که اگر مطمئن باشید مشکلی پیش نمیاد مطمئن باشید همه چیز خوب پیش میره می تونید برید پیش دکتر حتی با هم تا خیال خونواده هم راحت بشه....
امیدوارم که خوشبخت شین icon_biggrin
متین جان ممنون از راهنمایی و همچنین آرزوی خوبت. اتفاقاً قرار شد که اول با هم بریم پیش دکتر خودم. اینکه بعد از اون پیش کی میرن مثل استعلام ادارات می مونه؛ من نمی تونم دخالتی توش داشته باشم.
ولی چطور می شه مطمئن بود که مشکلی پیش نمیاد؟

(2014/04/09, 10:16 PM)موناامیدوار نوشته است: توکل بخدا...انشالله که هیچ اتفاقی نمیوفته و خانواده دختره قبول میکنن...
کاش اقایونم یذره مثل خانما بودن...شاید امیدی بود
چون می خواستم برم سر کار و با عجله نوشتم منظورم رو درست نرسوندم. نگران این نیستم که قبول می کنن یا نه. نگرانم که به واسطۀ اینکه من خیالشون رو راحت کردم بپذیرن و بعداً شرایطم جوری بشه که شرمنده بشم. مشکل اینه که ام اس قابل پیش بینی نیست، اگر بود و می دونستم مثلاً حتی 10 سال دیگه مشکل حاد خواهم داشت به کلی ازدواج رو فراموش می کردم، با وجود اینکه سخته اصلاً با عذاب وجدان اون موقع برام قابل مقایسه نیست.
ضمناً نفهمیدم اگر آقایون هم مثل خانمها بودن چه اتفاقی می افتاد که امید بخش بود.

(2014/04/09, 11:06 PM)mahdimotamedi نوشته است: مشكل شما رو كه نه ولي آدم اگه واقعا به كسي علاقه منده و كنارش احساس آرامش ميكنه نبايد براي رسيدن بهش تسليم محيط و فشاراش بشه
کاملاً همینطوره . ولی در مورد اینکه می گی نباید تسلیم فشار محیط شد باید بگم گاهی اوقات این فشارها به قدری زیاده که باعث سلب آرامش می شه.
 تشکر شده توسط : 111reza , matin , همسر یک قهرمان , behzad mkh
ضمناً اگر واقعاً راهنمایی می خوای فقط این رو می تونم بگم که بی نهایت خوشحالم که تو اون سن ازدواج نکردم. حتی اگر با کسی می بود که الان انتخاب کردم !

چه جالب خوب هرکس در هر سن و شرایطی یه چیز میگه بازم خدا رو شکر شما راضی هستید
 تشکر شده توسط : Kamyar
(2014/04/10, 09:01 PM)111reza نوشته است: چه جالب خوب هرکس در هر سن و شرایطی یه چیز میگه بازم خدا رو شکر شما راضی هستید
می شه گفت این موضوع بستگی به شرایط شخص داره. وقتی به خودم نگاه می کنم و می بینم معیارهام نسبت به قبل چقدر تغییر کردن باید هم راضی باشم.
 تشکر شده توسط : مریییم , همسر یک قهرمان , shadiring , behzad mkh
آقا کامیار من به داشتن فکر مثبت و اعتقاد صد در صد به چیزی که تو ذهنه آدمه خیلی ایمان دارم چون وقتی رو یه چیزی تمرکز کردم و بهش ایمان آوردم همون شده اگر آدم هی تمرکز کنه رو بیماریش که من ال میشم من بل میشم خب میشه چون یه آدم کاملا سالم هم اگر هی تلقین کنه که بیماره مطمئنا بعد مدتی مریض میشه. راهی که بچه های فعال سایت رفتن و جواب داده بهترین کاریه که می تونیم انجام بدیم ورزش کنیم پر انرژی باشیم و مثبت گرا باشیم من که خودم دارم همین راهارو میرم .
بعدم اینی که می گم شاید شعارگونه باشه اما داریم هر روز می بینیم تو زندگیامون هیچکس از آیندش خبر نداره حالا که اینجوریه پس زندگی کنیم از الان لذت ببریم من به عمق این ماجرا قبل از عید پی بردم که شاید گاهی باز هم تو ذهن خودم از آینده هراس داشتم که به طور ناگهانی رئیس جوون و موفق و بااخلاق یه قسمت از شرکتی که خواهرم توش کار می کنه تصادف کرد و درجا فوت شد یه دختر 2 ساله هم داشت بعد با خودم گفتم زندگی تا این حد غیرقابل پیش بینی و عجیبه دیگه واقعا نمی دونم فردا چی میشه پس الان که سرپام و حالم خوبه از همه چی لذت ببرم! وی خب ما آدما فراموشکاریم دیگه، هرزگاهی یه تلنگر می خوایم.
بازهم بهترین ها رو براتون آرزو می کنم خبر خوش عروسیتونم یادتون نره به ما بگید و خوشحالمون کنید icon_question
آرزوهاتو يه جا يادداشت کن و يکی يکی به خدا بگو. خدا يادش نميره،ولی تو يادت ميره چيزی که امروز داری، آرزوي دیروزت بود...
 تشکر شده توسط : مریییم , مریم امیدوار , رهاورد , Kamyar , shadiring , behzad mkh
کیه که از ازدواج بدش بیاد از این کهیههمدم همراه کنارش باشه یه تکیه گاه محکم و استوتر همچون کوه مشکل اینه کهجامعه بد شده دیگهمردا مثل قدیم به زن و زندگیشون تعهد ندارن زنشون سالم باشهاگه یکی بهشون چراغ سبز نشون بده بدشون نمیاد وای به روزی که زش مریض باشه من قصد توهین به اقایون رو ندارم اما زمونه بدی شده نه زن مثل زنای قدیمه نه مرد پس تنها باشم بهتر از اینه که رها بشم و شکست روحی و عاطفی بخورم و بیماریم بدتر بشه تورو خدا همه قدر همو بدونید و خوشبخت کنارهم زندگی کنید معذرت میخوم دلم پر بود شرمنده دوستانم هستم
 تشکر شده توسط : Kamyar , shadiring , نازلی , برگ 7 , m.moza , behzad mkh , علی ۶۵
(2014/04/10, 11:48 PM)matin نوشته است: آقا کامیار من به داشتن فکر مثبت و اعتقاد صد در صد به چیزی که تو ذهنه آدمه ...

متین جان با همه حرفهات موافقم و جالبه که خودم هم اعتقادم دقیقاً همینه، ولی چه می شود کرد که با این وجود باز هم سخت می شه نگران نبود.
یاداوری ای که کردی حس خیلی خوبی بهم داد، تلاش می کنم همین رویه ای رو که گفتی پیش بگیرم. ممنون از همراهی و همفکریت
.
 تشکر شده توسط : matin , shadiring , behzad mkh
(2014/04/09, 09:44 PM)Kamyar نوشته است: .
بالاخره پام به این تاپیک باز شد.
مورد اورژانسیه وگرنه الان هم نمی اومدم smiling
.
شرح ماجرای 4 ساله خیلی طولانیه نه وقت می شه و نه شاید لازم باشه کامل شرح بدم.
اصل مطلب اینه که بعد از 4 سال ماجراهای مختلف قصۀ ازدواج من با کسی که بهش علاقه دارم به اینجا رسیده که خانوادش به خاطر ام اس به شدت مخالفت می کنن. تا اینکه امشب بالاخره به شرط اینکه با چند تا دکتر مختلف مشورت کنن راضی شدن. اواخر آذر ماه 92 مشکل حسی داشتم و ام اس تشخیص داده شده ولی دکتر مشکل حسی ای رو که حدود 20 سال پیش داشتم رو حملۀ ام اس دونست و با استناد به اینکه 20 سال ام اس کاری به کارم نداشته استدلال می کرد از اون کیسهاییه که خوش خیمه و جای هیچ نگرانی نیست.
ولی مگه می شد نگران نبود. مخصوصاً اینکه تا قبل از اینکه خودم مبتلا بشم من هم مثل عوام الناس اصلاً اطلاع درستی از ام اس نداشتم و اگر بین خودمون بمونه و مسخره نکنید فکر می کردم کسی که ام اس داره بعد از چند سال می میره ! چه شاهکاریم من ! تا اینکه با گذشت زمان تا حدود زیادی خیالم راحت شد که احتمال اینکه ام اس بخواد به این زودیها مشکل حادی بوجود بیاره کمه، مخصوصاً اینکه 20 سال بین دو تا حمله فاصله بوده.
ولی ... الان دلشورۀ عجیبی به جونم افتاده. بحث تعهده.
خیلی دوست دارم بدونم کسی شرایط مشابه من رو داشته یا نه؟
یا اینکه شما اگر جای من بودید همین کار رو می کردید؟
.

من هم تقریبا شرایطی مشابه شما داشتم !
توی 11 سالگی هنگام بلوغ علائم حسی خیلی مشکوکی داشتم ، دستم قفل می شد و برای چند ثانیه نمیتونستم تکونش بدم! ولی خودش در عرض یک ماه خوب شد و دیگه کسی پیگیرش نشد!
ولی تو 17 سالگی موقع کنکور و استرس هاش دوباره درگیر شدم و ایندفعه تشخیص MS بود و گفتن تو از 11 سالگی MS داری
و تا دانشگاه قبول شدم و یکی دو ترم رو گذروندم دائما درگیر حمله های MS بودم، ولی بعد یکی از پسرای هم رشته ایم بهم ابراز عشق کرد ! و اینطوری شد که دیگه حمله نداشتم !!
نگران نباش دوست من ، کلا قانونش اینجوریه که وقتی از یه در عشق وارد میشه MS از در دیگه میره بیرون !!
 تشکر شده توسط : ms13 , نازلی , Kamyar , مریییم , برگ 7 , behzad mkh
(2014/04/16, 07:03 PM)shadiring نوشته است: من هم تقریبا شرایطی مشابه شما داشتم !
توی 11 سالگی هنگام بلوغ علائم حسی خیلی مشکوکی داشتم ، دستم قفل می شد و برای چند ثانیه نمیتونستم تکونش بدم! ولی خودش در عرض یک ماه خوب شد و دیگه کسی پیگیرش نشد!
ولی تو 17 سالگی موقع کنکور و استرس هاش دوباره درگیر شدم و ایندفعه تشخیص MS بود و گفتن تو از 11 سالگی MS داری
و تا دانشگاه قبول شدم و یکی دو ترم رو گذروندم دائما درگیر حمله های MS بودم، ولی بعد یکی از پسرای هم رشته ایم بهم ابراز عشق کرد ! و اینطوری شد که دیگه حمله نداشتم !!
نگران نباش دوست من ، کلا قانونش اینجوریه که وقتی از یه در عشق وارد میشه MS از در دیگه میره بیرون !!

سخت امیدوارم.
نتیجۀ نهایی ای که بهش رسیدم اینه که:

باید پارو نزد، وا داد
باید دل رو به دریا داد
خودش می بردت هر جا دلش خواست
به هر جا برد بدون ساحل همونجاست ...

ممنون که وقت گذاشتید.
.
 تشکر شده توسط : shadiring , farbod bahmani , برگ 7 , behzad mkh
ما ام اسی ها از هیچ چیز نمیترسیم چه برسه ازدواج انشاءالله قبول میکنه براتون آرزوی خوشبختی دارم
 تشکر شده توسط : Kamyar , behzad mkh , sange sabor , موناامیدوار
  
  •  قبلی
  • 1
  • ...
  • 348
  • 349
  • 350(current)
  • 351
  • 352
  • ...
  • 429
  • بعدی 


موضوع های مرتبط با این موضوع...
موضوع: نویسنده پاسخ: بازدید: آخرین ارسال
  داستان ازدواج یک ام اسی آذرستون 36 25,196 2020/07/18, 08:37 PM
آخرین ارسال: یاسمین123
  بیماری خود را قبل از ازدواج با همسر آینده مطرح کنید آیدا 35 10,751 2019/12/01, 08:57 PM
آخرین ارسال: آرزو
  نحوه برخورد خانواده همسر پس از ازدواج عمومهربان 76 43,434 2017/07/26, 09:57 PM
آخرین ارسال: famoon
Heart موافق و مخالف ازدواج shams_taban2000@yahoo.com 160 93,886 2017/07/12, 11:58 AM
آخرین ارسال: famoon
  آمادگی و شرایط مناسب برای ازدواج m_o 0 4,115 2013/02/01, 11:49 AM
آخرین ارسال: m_o



کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
11 مهمان

علت بوجود آمدن بیماری ام اس چیست