ارسالها: 71
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Feb 2011
تشکر های اهدا شده: 1015
تشکر های دریافت شده :738 بار در 366 پست
سال تشخيص بيماري : ----
دكتر معالج : ندارم
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : تهران - بابل
نمی دونم شما می گی چی بزاریم؟
ذهنهای بزرگ دربارهی ایدهها صحبت میکنند.
ذهنهای متوسط دربارهی رویدادها ،
و ذهنهای کوچک دربارهی دیگران . . .
ارسالها: 449
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Apr 2011
تشکر های اهدا شده: 439
تشکر های دریافت شده :1869 بار در 644 پست
سال تشخيص بيماري : 1389
دكتر معالج : kasmayi
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : تهران
2011/04/26, 12:19 PM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2011/04/26, 12:24 PM، توسط sama.)
من میگم راست بگید ولی همیشه ا درصد احتمال بدید که شاید روزی شمارو تنها بزاره و زیره حرفش بزنه که با این مشکله شما تا همیشه کنارتون هست چون اگر وابستش بشید و بره چی واسه آدم میمونه فقط بیشرفت بیماری .
(2009/07/18, 08:51 AM)Sina نوشته است: میشه گفت بحث شما باید عنوانش باشه صداقت نه ازدواج....
چون همتون دارین در مورد صداقت بعد از ازدواج صحبت میکنین
عنوان بحث این کلمه رو به آدم القا میکنه که اصلا ازدواج برای ما خوبه یا نه ؟؟؟ ازدواج بکنیم یا نه ؟؟؟
من هم مثل فریبا دور ازدواج و خط کشیدم ... یعنی از قبل هم خوشم نمیومد چه برسه به حالا ....
فکر نمیکنم به استرسش بیارزه ....
شما آقایون فقط صداقت داشته باشید خانما با همه چی کنار میان من با همه چیز کنار اومدم صداقت و راستی ندیدم شدم یک بیمار ام اسی
ارسالها: 185
موضوعها: 6
تاریخ عضویت: Apr 2011
تشکر های اهدا شده: 9786
تشکر های دریافت شده :4786 بار در 1687 پست
سال تشخيص بيماري : ^-^
دكتر معالج : ^-^
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : تهران
2011/04/27, 01:36 AM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2011/04/27, 01:41 AM، توسط O#!!!.)
سلام می خوام از یک عشقی بگم که.............
من یه دوستی دارم که دیالیزیه وشرایط جسمانی زیاد خوبی نداره ...البته اینطور نبود یه هو شد.
یه استادی داشت که خیلی دوستش داشت همینطور استاده خلاصه این دو بدون اینکه بدونن همو دوست دارن می رفتند ومی اومدن.
دوستم قبل از استادش میرفت سرکلاس وبعد از استادش می رفت بیرون.....
یه روز که دیگه استادش مطمئن شد وقتشه ودوستم دیگه طاقت صبر کردن نداشت گفت: ببخشید خانم... شما لطفا بعد از کلاس بمونید می خوام باهاتون صحبت کنم.
کلاس تموم شد نشست بود سرجاش که استادش رفت روی صندلی 2یا3تا جلوترش نشست.......بلاخره گفت اونی که دوتاشون منتظر بودن رو گفت البته باکلی منمن ازاین حرفای عشقولانه......من شما رو دوست دارم وتصمیمم روبرای ازدواج با شما گرفتم..
دوستم باخودش فکر کرد کی بهش گفته از کجا فهمیده من که هیچ وقت نگذاشتم بفهمه قبل ازاون می اومدمو بعدش می رفتم ........بهش گفت کی بهتون گفته خودتون فهمیدن یعنی شما هیچ مشکلی ندارین ..یعنی منو این جوری قبول دارین.....
باتعجب بهش نگاه کرد وگفت : از چی حرف می زنید..من چیزی نمیدونم...باید چیو بدونم.
دلش هوری ریخت نمی دونه .نه نمی دونه .دیگه تصمیمشو گرفت گفت حالا وقتشه ...
از جاش بلند شد بلند شد تا وضع پاهاشو ببینه ...هیچ وقت دوست نداشت اون رو این طو.ری ببینه..
حالا مدت ها نزدیک به 2سال که از اون روز گذشته................... اون فقط دید که پاهاش نمی تونن راست قامت بایستند..خوبه جای زخمای دیالیزشو ندید.. اون هرگز زخمی که به دلش زد رو ندید.....هیچ وقت دل شکست شو ندید.
از اون روز حالش کمی بد شده ............. کاش هیچ وقت بهش نمی گفت دوست دارم.........کاش هیچ وقت _ _ _ _
برای دوستم دعا کنید .تشکر
ارسالها: 1,064
موضوعها: 157
تاریخ عضویت: May 2009
تشکر های اهدا شده: 5522
تشکر های دریافت شده :6961 بار در 1909 پست
سال تشخيص بيماري : اسفند 1385
دكتر معالج : دكتر عبدالرضا ناصر مقدسي
داروي مورد استفاده : ریتوکسی ماب
محل سکونت : تهران
وای غم انگیزه. خیلی خیلی
ادمها انقدر مادی شدن احساس مرده انگار
من یه مدت ام اس اذیتم کرد درست زمانیکه میخواستم به درخواست ازدواج به کسی جواب بدم.
خودمو کنار کشیدم اما این راهش نبود.
الان ایمان پیدا کردم اعتماد به نفسم با ایمانه زیاد شد الان ام اس دیگه دشمنم نیست.
یه فاکتوریه برای متعجب بودن افرادی که باهم درارتباطن.میدونید چی میخوام بگم؟
ارسالها: 48
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Apr 2011
تشکر های اهدا شده: 562
تشکر های دریافت شده :273 بار در 141 پست
سال تشخيص بيماري : 1386
دكتر معالج : جلیلی
داروي مورد استفاده : فامپیرا
محل سکونت : اندیمشک
عجب آدم چه داستانهایی میشنوه
ولی آخه مگه یک آدم مریض به چی احتیاج داره
یه روحیه خوب خیلی سخته که خیلیاتامیشنوند
پابه فرارمیزارندواقعامتاسفم برای این افراد
ارسالها: 1,146
موضوعها: 32
تاریخ عضویت: Aug 2009
تشکر های اهدا شده: 167
تشکر های دریافت شده :2748 بار در 1040 پست
سال تشخيص بيماري : ماه رمضان 1386
دكتر معالج : .....
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : یه جایی
ارسالها: 236
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Nov 2010
تشکر های اهدا شده: 1278
تشکر های دریافت شده :1396 بار در 446 پست
سال تشخيص بيماري : 87
دكتر معالج : دكتر عبدالناصر مقدسی
داروي مورد استفاده : بتافرون
محل سکونت : تهران
بغض داره خفم ميكنه فكر كنم گلوم ديگه پاره شه! حالم بده تو رو خدا يكي بهم روحيه بده.الكيم شده بهم بگين فردا بهتر از امروزه.دارم خودمو ميبازم.نميخوام تسليم شم ولي ديگه خسته شدم.كاش تموم ميشد.كاش ايمانم بيشتر بود.مسخرس اما براي اينكه ديگه نخوام ازدواج كنم قرصايي خوردم كه ميلم كم شه.كم شد اما سيستم هورمونيه بدنم به هم ريخته حالا موندم چه غلطي كنم.امروز مجبور شدم به مامان نگرانم بگم.اون عصبانيه و من دارم زار زار گريه ميكنم.آخ كه چقدر آهنگ غمگين به درد ميخوره اينجور وقتا
راستي بغضم تركيد
ارسالها: 48
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Apr 2011
تشکر های اهدا شده: 562
تشکر های دریافت شده :273 بار در 141 پست
سال تشخيص بيماري : 1386
دكتر معالج : جلیلی
داروي مورد استفاده : فامپیرا
محل سکونت : اندیمشک
2011/04/27, 09:09 PM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2011/04/27, 09:10 PM، توسط نسیم.)
باباچراانقدرناامیدهستید!
خداییش من بعدازبچه دومم هیچ کاری نتونستم انجام بدم یعنی دیگران کارهاموانجام میدادن
شماکه تازه اولش هستیداینجوری خودتونو باختیدمن چی بگم
ولی بازبخاطرهمسر مهربانم وبچه هام سعی میکنم روحیه ام راحفظ کنم
ارسالها: 1,146
موضوعها: 32
تاریخ عضویت: Aug 2009
تشکر های اهدا شده: 167
تشکر های دریافت شده :2748 بار در 1040 پست
سال تشخيص بيماري : ماه رمضان 1386
دكتر معالج : .....
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : یه جایی
لیلی جون چی شده ؟
بخاطر ازدواج ناراحتی ؟
بابا خدای ما هها هم کریمه خب منم قید ازدواج رو زدم بیخیال این حرفا چیه ؟
ارسالها: 449
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Apr 2011
تشکر های اهدا شده: 439
تشکر های دریافت شده :1869 بار در 644 پست
سال تشخيص بيماري : 1389
دكتر معالج : kasmayi
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : تهران
(2011/04/27, 08:33 PM)ليلي نوشته است: بغض داره خفم ميكنه فكر كنم گلوم ديگه پاره شه! حالم بده تو رو خدا يكي بهم روحيه بده.الكيم شده بهم بگين فردا بهتر از امروزه.دارم خودمو ميبازم.نميخوام تسليم شم ولي ديگه خسته شدم.كاش تموم ميشد.كاش ايمانم بيشتر بود.مسخرس اما براي اينكه ديگه نخوام ازدواج كنم قرصايي خوردم كه ميلم كم شه.كم شد اما سيستم هورمونيه بدنم به هم ريخته حالا موندم چه غلطي كنم.امروز مجبور شدم به مامان نگرانم بگم.اون عصبانيه و من دارم زار زار گريه ميكنم.آخ كه چقدر آهنگ غمگين به درد ميخوره اينجور وقتاراستي بغضم تركيد
سلام عزیزم این کارا چیه گوش کن اول اینکه خیلی الان سالمند ولی با یک تصادف فلج میشم و ما شاید تا 10 20 ساله دیگه داریم به هم میگیم ما خوبیم بعدش این کارا چیه مگه الان این همه دختر پسر مجرد قرصه هورمونی میخورن ... دختر جون این کارا چیه خدا خودش باهامونه