2011/04/27, 04:59 PM
سال سوم دبيرستان بوديم كه با بچه ها رفتيم غار علي صدر اردو. وقتي از غار ديدن كرديم از قايقران خواستيم كه تكه اي از قنديلهاي سقف غار رو برامون بكنه منو دوست جون جونيم كه بايد مي رفتيم يه جايي از بچه ها جدا شديم بقيه بچه ها دبه كردند و خواسته بودند كه اون قايقرانه يه باره ديگه بگردونشون تو غار. از بس هول زده بودند قايق چپه شده بود افتاده بودند تو آب مي دونيد كه تو غار علي صدر وقتي كسي بيفته تو آب خيلي وحشتناكه خييييييييييييييييييلي خلاصه وقتي ما برگشتيم ديديم بچه ها همه پنجر و در حال گريه بودند اون وسط من اون قنديله رو كه عين يه گل گلم بزرگ بود ديدم كه بي صاحب اون وسط افتاده زودي ورش داشتم گذاشتم تو كيفم دوستم ديد. فردا كه رفتيم مدرسه تهديد كرد اگه با من نصفش نكني به بچه ها مي گم كه تو اونو ورداشتي خلاصه انقده صدا داد تا باعث شد كه قنديل به اون قشنگي رو با قندشكن خورد كنم ولي بزرگترينش رو براي خودم برداشتم و هنوز هم دارمش بيست و چند ساله كه دارمش البته مي دونم كه كار غير اخلاقي و فرهنگي كردم.
وقتی تنها شدی تنها تر از تمام غریبان روزگار
از قیل و قال حادثه باری دلت گرفت
بر خویش تکیه کن برعرش
از قیل و قال حادثه باری دلت گرفت
بر خویش تکیه کن برعرش