نقل قول: ... و داشت تلاش می کرد یکی از دستبندهای میهن رو حتی به خودش بفروشه .
فربود کاری کرد که حتی عکسشم که می بینم (مخصوصاً عکس اول) بلند بلند می خندم . شانس آوردم کسی پیشم نیست که به عقلم شک کنه .
ضمن تشکر از ندا به خاطر نوشتۀ روان و زیباش یه مطلبی در مورد خودش بگم. وقتی من رسیدم بنیاد، غرفۀ ام اس سنتر دو تا میز داشت که وسایل روی اونها چیده شده بود، ولی بین این دو تا میز یه میز دیگه هم بود که مربوط به غرفۀ دیگه ای می شد . در واقع غرفۀ ام اس سنتر تبدیل به دو تا جزیرۀ جدا از هم شده بود . ظاهراً اول کار فقط یه میز داده بودن و با توجه به اینکه همۀ وسایل روی فقط یه میز جا نمی شدن حمید پیگیری کرده بود و یه میز دیگه هم گرفته بود .
وقتی ندا رسید و وضعیت رو دید گفت خیلی بده که این میزا از هم جدا هستن، بیاید جابجاشون کنیم، همه رو بسیج کرد، خودش هم دست به کار شد و وسایل و میزهای هر دو تا غرفه به سرعت جابجا شد.
شاید این اتفاق خیلی خاص به نظر نرسه . ولی پیگیری و تلاش ندا به قدری دلسوزانه بود و می شد حس تعلق رو توش دید که من تازه وارد تو اون لحظه یاد حرف حمید افتادم که تو تیزر همایش میگفت:
ام اس سنتر رو نه یه نفر اورده بالا و نه یه نفر می تونست بیاره بالا.
.