(2010/07/29, 11:27 PM)aztab نوشته است: با سلام خدمت تک تک دوستان عزیز امیدوارم حال همه خوبه خوب باشه و همچنین خوشه خوش انشالله
درسته آقای مدیر هم یه جای دیگه را معرفی کرده ولی به هر حال شرمنده من اینجا نوشتم و ممنون از خانم مریم عزیز بابت ایجاد این موضوع . خوب صد در صد همه ماها از بیماریمان خاطرات و مشکلات وخوشیها و بدیهای که ایجاد کرده زیاد داریم اولش باعث شد تا مسیر زندگیم کاملا عوض شود حالا نمی دانم خوب بود یا بد ولی مشکلاتش بیشتر بود مثلا در عوج جوانی باشید و در عوج ارتقا رتبه حالا نمی خوام بگویم کجا (صنعت).ولی بفهمی که یه مهمان ناخوانده دارید البته اولش خیلی ازش خوشم میامد ولی گفتگوی که با خواهر سارا (مسیحی) توی امریکا داشتم دیدم نسبت به مریضی کاملا عوض شد دیگه از ام اس بدم اومد بطوری که کاملا ام اس را از زندگیم حذف کردم حالا بد نشد خاطراتم هم زیاد داشتم از بیمارستان گرفته تا بیرون .یادش بخیر توی بیمارستان که ورزش میکردم دکترم که آقای هاشمیلر باشه که سینا قشنگ میشناسد میگفت ورزش نکن برات خوب نیست که تعجب کردم با خودم گفتم یعنی چه! البته موقعی که باعث شد تشخیص ام اس در من داده بشه از دست دادن تعادلم بود البته با بچه های محله که بیرون میرفتم مثل الکلیها میشدم به بچه ها هم میگفتم که بچه ها الان همه فحش میدن که عجب بی ملاحضه هستن که در جاهای عمومی الکل مصرف میکنند البته دو سه روز اینطوری شد و باعث شد ام اس تشخیص داده بشه ولی وقتی رفتم بیمارستان و پالس تراپی گرفتم چشمم تار شد کاملا دوبینی در چشمم ایجاد شد البته وقتی از دکترم میپرسیدم که آقای دکتر من چرا بستری شدم یا چرا چشمهای من تار میبینن مشکل چی هست میگفت کتاب میارم میخونی متوجه میشی با خودم گفتم که لا مذهب من میگویم چشمام تار میبینم اونوقت شما میگوید کتاب میارم البته وضعیتم زیاد خوب نبود درسته من همان بیمارستان خودم کشف کردم که مریضی من ام اس است به صورت تصادفی که تو سالن بیمارستان با آقای محمدی قدم میزدیم یه لحظه چشم متوجه یه مقاله شد که در مورد ام اس نوشته بود دیدم که علایمش در من صدق میکنه که به آقای محمدی گفتم که مریضی من این است که گفت ای بابا پس چیزی نیست الان هم خدا را شکر مشکلی ندارم اگر هم داشته باشم سعی میکنم دفنش کنم تا خودش(ام اس)نامید بشه و بره پی کارش اما سختی هم سعی کردم که راه ندم سعی میکنم اگر سختی هم داشت تبدیل به خوشی کنم بچه ها اینی که میخوام بنویسم باور کنید باور کنید که تبلیغ نیست حالا خود دانید هر فکری که میخوای بکنید. بکنید ولی سعی کنید کتاب مقدس را بگیرید و بخونید ذهن آدم خیلی خیلی خیلی آروم میگیره همه مشکلات از ذهن آدم پاک میشه اصلا خودش حل میشه زیاد نمی خوام چیزی در این مورد بنویسم دوست دارم خودتان برید و تحقیق کنید ولی مریم عزیز نمی دانم چطور ما میتوانیم با بیان خاطرات و مشکلات در مورد بیماریمان به شما کمک کنیم ولی انشاالله همه چی درست میشه .درسته شاید به دردت نخوره به هر حال خیلی همتونو دوست دارم .الان دیر وقته زیاد نتونستم چیزی بنویسم میرم که بخوابم .ممنون به امید روزهای خوب و نجات تمام بشریت از دست حکومتهای فاسد و...
ممنون که خاطرتون رو نوشتین.ولی من با خاطرتون فقط گریه کردم.دلیلشو نفهمیدم
متنفرم از ام اس.حالم ازش بهم میخوره.هیچ مشکلی واسم ایجاد نکرده ولی از اینکه تا کسی می فهمه ام اس دارم نسبت بهم حس ترحم پیدا میکنه این عذابم میده.متنفرم ازت
خداوندا ، قرارم باش
یارم باش
جهان ، تاریکی ِ محض است
میترسم ؛ کنارم باش . . .
یارم باش
جهان ، تاریکی ِ محض است
میترسم ؛ کنارم باش . . .