2013/09/14, 11:23 PM
پدر و مادرم. برادرم و 2 تا خواهرام و همسرانشون. یه ساله که 2 تا از دوستام هم می دونن(ما یه گروه 3 نفره بودیم قرار بود واسه ادامه تحصیل بریم کانادا یکیمون رفت نوبت من بود که من گفتم نمیام در پی پرسش دلیل گفتم)
عادت ندارم وقتی کسی ازم چیزی نپرسیده چیزی بگم. کسی ازم نپرسیده چته تا بگم اینه
اینکه ام اس دارم یا نه به حال دیگرون فرقی نمی کنه جز اینکه این وسط یه عده پیدا پیدا می شن ماجرا رو شلوغش می کنن و از کاه کوه میسازن واسم.
با خاله هایی که من دارم اگه حمید و فربود و گروه نارنجی پوشان ... بودن هم ام اس رو انکار می کردن اگه به تموم دنیا بگم ام اس دارم باید از اونا هر جوری هست پنهان کنم. حتی اگه ام اس فلجم بکنه نمی گم
عادت ندارم وقتی کسی ازم چیزی نپرسیده چیزی بگم. کسی ازم نپرسیده چته تا بگم اینه
اینکه ام اس دارم یا نه به حال دیگرون فرقی نمی کنه جز اینکه این وسط یه عده پیدا پیدا می شن ماجرا رو شلوغش می کنن و از کاه کوه میسازن واسم.
با خاله هایی که من دارم اگه حمید و فربود و گروه نارنجی پوشان ... بودن هم ام اس رو انکار می کردن اگه به تموم دنیا بگم ام اس دارم باید از اونا هر جوری هست پنهان کنم. حتی اگه ام اس فلجم بکنه نمی گم
با درد بساز چون دواي تو منم، در كس منگر كه آشناي تو منم