چطور با عشق های شکست خورده کنار بیاییم؟ مجموعه: رازهای موفقیت
در این هنگام ممکن است احساس گناه کنید، تقصیر خود را بسیار بزرگتر از آنچه واقعا بوده ببینید، پر از خشم و نفرت شوید یا احساس بی ارزشی کنید.
وقتی شما در نامزدی تان شکست می خورید، یعنی سرمایه گذاری عاطفی روی فرد دیگر و انتظار آینده ای روشن در کنار او از بین رفته و بنابراین احساس فقدان حاصل از این قطع رابطه ها، شما را تا مرز افسردگی می برد. در این هنگام ممکن است احساس گناه کنید، تقصیر خود را بسیار بزرگتر از آنچه واقعا بوده ببینید، پر از خشم و نفرت شوید یا احساس بی ارزشی کنید.
کنار آمدن با این احساسات منفی کار ساده ای نیست و پشت سر گذاشتن آن تنها با تلاش مستمر به دست می آید. اینکه چگونه می توانید با چنین فقدان هایی کنار بیایید یا چگونه موضوع یا فرد مورد علاقه تان را فراموش کنید، به دیدگاه و نگرش خود شما بستگی دارد. در هر حال، اگر ناچار به کنار گذاشتن رابطه شده اید، پس چاره ای جز فراموش کردن ندارید، در غیر این صورت فقط خود را عذاب خواهید داد شاید بهترین باور شما در این مورد بعد از خداوند، گذر زمان باشد.
_ قبول کنید که موضوع را تمام شده بدانید. هر زمان به یاد نامزد سابق یا خاطراتی که با او داشته اید می افتید، در یک لحظه فکر خود را منحرف کنید و به خود فرمان «فکر بس» بدهید.
_ از اعضای خانواده تان کمک بگیرید و از آنها بخواهید بدگویی کردن از طرف مقابل را خاتمه دهند چون این بدگویی ها به هر حال شما را به یاد بدشانسی که داشته اید و اتفاق بدی که برایتان افتاده می اندازند.
_ اگر احساساتتان شما را از زندگی انداخته، می توانید موضوع را با روان شناس یا مشاور مطرح کنید.
_ گاهی با خودتان خلوت کنید و اگر مایل بودید وضعیت خود را بنویسید. نوشتن در چنین شرایطی برای عده ای بسیار کمک کننده است و در تخلیه عاطفی موثر است.
_ می توانید یک وبلاگ بسازید و عواطف منفی خود را در آن بنویسید. از این طریق به طور ناشناس عواطف خود را بروز داده اید و در عین حال فرصت دارید تا از نظرات کسانی که در موقعیت مشابه شما قرار داشته اند استفاده کنید. این وضعیت به تسکین شما کمک زیادی خواهد کرد.
ورزش را فراموش نکنید. در جمع دوستان بودن و روابط سالم دوستانه داشتن، چیزی است که شما را سرپا می کند. شنا، ورزش های جمعی و کوهنوردی بهترین گزینه هایی هستند که حتی اگر شده اجباری هم باید به آنها بپردازید
_ خود را شکست خورده تصور نکنید این تجربه پلی برای موفقیت های بعدی شما است که می تواند برای ساختن زندگی بعدی به شما کمک کند. آن هایی که در زندگی چیزی را از دست داده اند، ارزش زندگی را بهتر و بیشتر از دیگران می دانند.
_ در شرایط شما، افسردگی خیلی رایج است. سعی کنید تنها نمانید و تا حد ممکن در جمع ظاهر شوید، فعالیت های مورد علاقه تان را انجام دهید و به خودتان کمک کنید که به زندگی برگردید.
_ از گوش دادن به موسیقی های غمگین، شنیدن اشعار عاشقانه، خواندن داستان شکست خوردگان عاشق برای مدتی هم که شده دست بردارید. با نمک پاشیدن به زخم خود، مدام خودتان را ضعیف تر می کنید و قدرت بلند شدن را از خود می گیرید.
_ ورزش را فراموش نکنید. در جمع دوستان بودن و روابط سالم دوستانه داشتن، چیزی است که شما را سرپا می کند. شنا، ورزش های جمعی و کوهنوردی بهترین گزینه هایی هستند که حتی اگر شده اجباری هم باید به آنها بپردازید.
منبع : tebyan.net
ام اس شاید مسیر را برایمان ناهموار کند، اما مانع حرکتمان نخواهد شد
من هرکاری میکنم یادش می افتم!! وقتی غذا میخورم وقتی ورزش میکنم وقتی میخوابم وقتی مسافرت میرم اگه 100 نفر هم کنارم باشن خیالش ولم نمیکنه !!کلا وقتی زندگی میکنم به یادشم !!وقتی فکر میکنم شاید یه روز فراموشش کنم قلبم میگیره
گفت وگو با دکتر محمود دهقانی، روانشناس بالینی و عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران
نویسنده: نسیم موسوی
عشق و فقدان دو روی یک سکه هستند. شکست و فقدان پیامد شایع بسیاری از عشق هاست و هزینهای است که باید پرداخته شود. این تجربه ها و واکنشهایی که آدم ها به آنها نشان می دهند، بخشی از تحول، تکامل و ذات زندگی است. شکست عشقی می تواند برای هر فردی ضربهای بزرگ محسوب شود، ضربهای که باعث می شود تا مدتی همه امیدها، آرزوها و رویاهایش را از دست بدهد و مدتی طول میکشد تا بتواند به کارکرد قبلی خود بازگردد.
Submit
با وجود اهمیت این موضوع و شیوع بالای آن بین جوانان، تاکنون پژوهش های بسیار کمی روی آن انجام گرفته است. در این باره با دکتر محمود دهقانی، روانشناس بالینی و عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران، که در زمینه روان درمانی شکست عشقی پژوهش گستردهای انجام داده است، هم صحبت شدیم.
در کار بالینی خود چقدر با افرادی برخورد کردهاید که به دلیل شکست عشقی که داشته اند به شما مراجعه کرده اند؟
دلیل اینکه من سراغ این حوزه رفتم این بود که زمانی که در مراکز مختلف مشاوره دانشگاهی مثل دانشگاه تهران، پلیتکنیک و هنر کار می کردم، تعداد زیادی که اغلب شان خانم بودند را می دیدم که با علایم اضطراب، افسردگی و واکنشهایی که به فقدان نشان می دادند، مراجعه می کردند. این باعث شد تصمیم بگیرم روی این موضوع کار کنم و آن را به عنوان یک موضوع بالینی در نظر گرفتم که نیاز هست روی آن مداخلاتی صورت گیرد. باید اشاره کنم که ما فقط می توانیم بگوییم آقایان به دلایل متعدد کمتر جهت روان درمانی مراجعه می کنند و نمی توانیم بگوییم که شیوع این مساله در آنها کمتر است.
گاهی اثرات یک شکست عشقی آنقدر زیاد است که منجر به بروز سندرمی به نام «ضربه عشق» می شود. درباره این سندرم و نشانه های آن توضیح دهید.
اصطلاح سندرم را «ریچارد رُز»در سال 1999 مطرح کرد. وی تعدادی علایم خاص را در این افراد مشاهده کرده بود. خیلی ها نگاه منتقدانهای به او دارند و میگویند شکست عشقی هم یک جور فقدان (loss) است و نمی توان آن را سندرمی جداگانه در نظر گرفت چون هنوز شواهد کافی برای آن نداریم. بعدها هم ندیدم که خیلی از این اصطلاح استقبال شود و در ادبیات پژوهشی، شکست عشقی را هم یک جور فقدان در نظر میگیرند.
در بعضی افراد این علایم بلافاصله بعد از فروپاشی رابطه شروع می شود و در بعضی با تاخیر. در خیلی ها هم ممکن است چنین واکنشی را نبینیم و راحت از کنارش بگذرند یا عملکردشان تنها برای مدت کوتاهی مختل شود. در این افراد طیف گستردهای از علایم مانند اضطراب، افسردگی و گوشهگیری، بیقراری، پرخاشگری و سوءمصرف مواد را ممکن است ببینیم.
آیا این سندرم یا هر نامی که بر آن بگذاریم، می تواند عوارض خطرناکی هم داشته باشد؟ مثلامنجر به خودکشی یا مرگ شود؟
این موضوع فرد به فرد متفاوت است. آن چیزی که به افراد ضربه وارد می کند، معنای این فقدان برای آنهاست. برای یک نفر ممکن است معنایش این باشد که: «خب، او نخواست با من باشد.» اما برای دیگری این معنی را می دهد که «چون من دوستداشتنی و خواستنی نیستم، نخواست با من باشد. من آدم بیکفایتی هستم». اینها یک سری تصورات بنیادین هستند. اگر معنای نهفتهای که در ذهن فرد هست، با یک بار منفی و یک ارزیابی منفی درباره خود همراه باشد، وقتی جواب رد میشنود یا در یک رابطه شکست میخورد، این هویتش است که زیر سوال می رود. هرقدر هویت به شکل جدیتری زیر سوال رود، احتمالااین فرد بیشتر به هم خواهد ریخت.
اما اینکه چه نوع رفتاری نشان داده شود، باز به شخصیت فرد برمی گردد. یک نفر ممکن است خیلی خشمگین شود و دست به یکجور دیگرآزاری بزند. کسی که حق تحکم و پرخاشگری به خود می دهد، مثل کسی که اسیدپاشی می کند، احساس استحقاق دارد و فکر می کند این حقش نبوده. اما یک نفر ممکن است کاملاافسرده و گوشهگیر شود یا خودکشی کند، که این خود می تواند دو دلیل داشته باشد: عدهای ممکن است احساس بیکفایتی و خواستنینبودن کنند و فکر کنند «من آدم بیارزشی هستم» و آنقدر این شکل بودن دردناک و رنجآور است که اقدام به خودکشی می کنند و این خشم معطوف به خودشان می شود. عدهای دیگر سعی می کنند با آسیب رساندن به خود، در طرف مقابل احساس گناه ایجاد کنند، یعنی این احساس ضعف و ناتوانی را دارند اما چون نسبت به طرف مقابل خشم دارند و نمی توانند این خشم را در یک رابطه مستقیم بروز دهند، سعی می کنند با آسیب رساندن به خودشان به طرف مقابل بگویند: حالاکه تو تصمیم گرفتی با من نباشی، من هم سعی می کنم با خودکشیام داغی را به دل تو بگذارم و در تو احساس گناه ایجاد کنم.
چطور می شود که بعضیها در برابر چنین ضربه هایی آسیب میبینند اما بعضی می توانند با موفقیت از آنها عبور کنند؟
همه آدم ها ذخیرهای از عزتنفس و احترام به خود دارند، یک خوددوستداری و عشق به خود کاملاسالم. اگر این احساسها به شکل سالم و کافی در آدم ها وجود داشته باشد، وقتی یک تلنگر به آنها زده می شود، فرو نمیپاشند. ممکن است برای مدت کوتاهی به هم بریزند اما از پا درنمیآیند. اما وقتی کسی این ذخیره را ندارد و حسی که از خودش دارد مثبت نیست یا خیلی متزلزل است، با یک نه از طرف دیگران، این «حس از خود» زیر سوال می رود. میزان این ذخیره به گذشته افراد برمی گردد، به خانوادهای که در آن بزرگ شدهاند، رابطهای که با والدین و بقیه اعضای خانواده داشتهاند و اجتماعی که در آن بزرگ شدهاند. وقتی کسی عاشق می شود از طرف مقابل در ذهن خود چیزی را میسازد که دوست دارد و نمی تواند آنچه که طرف مقابل هست را ببیند. قطعا عشقهای آتشین زاده چیزی است که عاشق ندارد و نه آنچه که واقعا معشوق دارد، بلکه آنچه تصور می شود معشوق دارد.
عده ای معتقدند درمان این افراد شبیه درمان اعتیاد است، یعنی به کسی وابسته بوده اند و حالاباید بتوانند دوری اش را تحمل کنند. آیا واقعا این طور است؟ چه کمکی می توان به آنها کرد؟
شاید اعتیاد اصطلاح مناسبی نباشد. همه آدم ها به نزدیکترین افراد زندگیشان وابستگی متقابل سالم (دلبستگی) دارند و این وابستگی بیمارگونه نیست. همه ما وقتی نزدیکترین آدم های زندگیمان را از دست می دهیم واکنشهای سوگواری را تجربه می کنیم و این رفتار کاملاطبیعی است. اگر از واژه اعتیاد استفاده کنیم، جنبه کاملاسالم آن را نادیده گرفتهایم. بهتر است اسمش را یک شکل سوگواری بگذاریم. من به کرّات مراجعانی را دیدهام که از مرگ نزدیکترین آدم های زندگیشان آنقدر به هم نریختهاند که از مرگ یا از دسترفتن شریک عشقیشان.
اما، کاری که باید انجام دهیم این است که به آنها فرصت دهیم بتوانند درباره احساساتشان، ناراحتیهایشان، یا خاطرات منفی و مثبتی که از آن آدم داشتهاند صحبت کنند، گریه کنند و هیجانات شان را بروز دهند، چون اگر این احساسات بیرون ریخته نشوند، می توانند خاصیت مسمومکننده داشته باشند. آدم ها یک ظرفیت محدود از انرژی روانی دارند و وقتی کسی میمیرد یا از دست می رود، سرمایهگذاری عاطفی که روی او کردهاند باید تا حدی از روی او برداشته شود تا فرد بتواند دوباره روی آدم های جدید سرمایهگذاری کند. در اینجا باز دو دیدگاه وجود دارد: یک دیدگاه این است که لازم است فرد تمام گره های عاطفیاش را به طور کامل از کسی که از دستش داده رها کند، این دیدگاهی است که روی استقلال شخص تاکید دارد. دیدگاه دیگر معتقد است لازم نیست شخص همه این گره های عاطفی را رها کند، بلکه کافی است بتواند دوباره با آدم های جدید وارد ارتباط شود و در حد محدودی، در دنیای درونی خودش، همچنان با آن شخصی که از دست رفته یک اتصال عاطفی داشته باشد. این هم می تواند یک سوگواری سالم باشد.
تفاوت مهم بین سوگواری برای یک فرد از دست رفته و چنین شکستهایی این است که وقتی کسی میمیرد، اطرافیان در کنار ما هستند و کمک می کنند از این مرحله عبور کنیم، اما در شکستهای عشقی، فرد اطرافیانش را چندان مطلع نمی کند. وجود شبکه حمایتی مناسب در اطراف فرد، چقدر موثر است؟
این موضوع خیلی مهم و تعیینکننده است. در مقیاس وسیع ممکن است خیلی ها مطلع نشوند و شخص به کسی نگوید که چنین اتفاقی برایش افتاده، چون فکر می کند اگر بگوید واکنش خوبی نشان داده نمی شود، درکش نمی کنند و ممکن است شروع به سرزنش و نصیحت کردن کنند. پس احتمالاترجیح می دهد سکوت کند. اتفاق دیگری که میافتد این است که اطرافیان شروع می کنند به گفتن اینکه تو از او بهتری، تو از او سرتری و شروع می کنند به نصیحت و پند و اندرز که طرف مقابل آدم بدی بوده. مساله اصلااین نیست که آن آدم خوب بوده یا بد، بلکه مهم این است که این شخص کسی را دوست داشته و او را از دست داده. نباید اشتباه کنیم، موضوع حجم وسیع عواطف و احساس دوست داشتن است و نه خوب و بد بودن کسی. اینها بحثهای منطقی هستند که در یک موقعیت عاطفی و در یک بحران عاطفی کمکی نخواهند کرد، مثل اینکه یک نفر فقط فرانسه بلد باشد و با او آلمانی حرف بزنیم. شبکه اجتماعی که دور این شخص است، دوستانش یا هرکس دیگری، اگر بتوانند ناراحتی او را بفهمند و درک کنند مفید خواهد بود.
در خیلی از مواقع دیدهام که نه تنها اطرافیان، بلکه خود این افراد هم شروع می کنند به سرزنش کردن خود که «این رابطه به درد من نمیخورد، چرا واردش شدم؟». من معتقدم که تنبیه و سرزنش خود، کمکی به فرد نمی کند و به ارتقای بهداشت روان منجر نخواهد شد. فراموش نکنیم که نه تنها حق اشتباه داریم بلکه اشتباه اجتنابناپذیر است، موضوع فراتر از حق داشتن است.
آیا باید توقع داشت که این قضیه سریع حل شود؟
در افراد مختلف متفاوت است. ممکن است برای یک نفر یک ماه طول بکشد و برای دیگری یک سال و گاهی بیشتر. اما در فقدان، انتظار می رود بعد از یک ماه شخص کم کم کارکردهای طبیعی خود را شروع کند، مثل خواب و غذاخوردن و رفتوآمد معمول. اگر کسی در یک دوره زمانی طولانی و بعد از چند ماه نتوانست با این مساله کنار بیاید نیاز به مداخله پیدا می کند. باید به یک روانشناس، روانپزشک یا مشاور مراجعه کرده و کمک بگیرد.
چه موقع شخص می تواند یک رابطه جدید را شروع کند؟ به نظر می رسد بعضی افراد هیچوقت نمی توانند تنها بمانند و فورا از یک رابطه به رابطه بعدی می روند و خودِ این برایشان مشکلساز می شود.
این موضوع بستگی دارد به اینکه رابطه چقدر جدی و عمیق و عاطفی بوده. مسلم است وقتی کسی دو سال رابطهاش را ادامه داده و قرار بوده ازدواج کند، قطع آن برایش مثل این است که پدر یا مادرش را از دست داده باشد. ما به محض اینکه کسی همسرش را از دست داد به او پیشنهاد نمی کنیم برای اینکه تنها نباشد برود ازدواج کند. شخص نیاز به زمان دارد که این برای هرکس فرق می کند. مهم این است که شخص بتواند به شکل موثری برای کسی که از دست داده سوگواری کند و با نبودن او کنار بیاید. کمترین زمانی که ما پیشنهاد می کنیم، حدود شش ماه است. مهم این است که شخص نباید کسی را جایگزین دیگری کند. هیچکس نمی تواند جای دیگری را به طور کامل پر کند.
افرادی هم هستند که به لحاظ منطقی به این نتیجه رسیده اند که طرف مقابل برای آنها مناسب نیست اما به لحاظ عاطفی نمی توانند خود را از رابطه بیرون بکشند. آیا این افراد باید سعی کنند رابطه را قطع کرده و تمام نشانه های آن فرد را از بین ببرند؟
پیشنهادی که ما می دهیم کمی متفاوت است. آدم هایی که سعی می کنند به گونهای منطقی با یک داستان عاطفی برخورد کنند، احتمالابه شکل موثری به آن موضوع و به احساساتشان نپرداختهاند. اگر کسی به خشمی که در رابطه با فرد مقابل دارد نپردازد، یا سعی کند به طور منطقی خودش را متقاعد کند که خشمگین نباشد، به احتمال زیاد روی خشمش کنشی انجام می دهد. این خیلی مهم است که آدم ها علیرغم اینکه سعی می کنند یک دیدگاه واقعبینانه و منطقی داشته باشند، که آیا یک رابطه مفید است یا آسیبزننده، بتوانند به خود بگویند: این درست که شاید این آدم مناسبی برای من نباشد اما من او را دوست دارم. شخص باید بتواند به احساسات خود نسبت به طرف مقابل بپردازد.
این به معنی آن نیست که حتما باید با او بماند یا ازدواج کند، بلکه باید بتواند احساساتش را ببیند، انکار نکند، دربارهاش صحبت کند و به خود حق بدهد که دلتنگ باشد. پرداختن به احساسات باعث می شود کمتر درباره آنها اقدامی انجام دهیم. این ظاهرا یک پارادوکس است در حالی که این طور نیست. در یک مثال ساده، اگر یک مادر خشمش را نسبت به بچهاش نادیده بگیرد و سعی کند آن را انکار و سرکوب کند، احتمال اینکه در جایی آن را بروز دهد بیشتر از مادری است که خشمش را نسبت به بچهاش میبیند و میپذیرد. این مادر به احتمال بیشتری خواهد توانست خشمش را مدیریت کند.
وقتی شخص نمی تواند یک رابطه را قطع کند، باید بررسی کند که این رابطه برایش چه معنایی دارد و چه چیز این از دست دادن برایش سخت است. هر رابطهای تا زمانی ادامه پیدا می کند که کارکردی داشتهباشد و نفعی به فرد برساند، وگرنه به شکل اجتنابناپذیری قطع می شود. ممکن است چیزی که یک فرد از رابطه میگیرد کنترلشدن باشد، شاید برای او معنایش این است که چون مرا دوست دارد کنترلم می کند، یا به این شکل دارد به من توجه می کند. باید ببینیم چگونه عشق و کنترل با هم پیوند یافتهاند. فرد باید به این موضوع بپردازد که اگر دلتنگ می شود، این دلتنگی از کجا میآید؟ این رابطه دارد برای او چه کار می کند؟ جملهای که می توانم بگویم این است که تحلیل، فرشته ویرانگر عشق است. اگر فرد بتواند به اندازه کافی به این حسها و رویاها و خیالپردازیهایش بپردازد، این تحلیلکردن می تواند کاملاترمیمکننده و تسهیلگر باشد و درد فقدان را قابلتحمل کند. اگر بدانیم چرا یک فشار را تحمل می کنیم، این فشار قابلتحملتر می شود و می توانیم مداخله موثرتری کنیم. به قول ویکتور فرانکل: «کسی که چرایی برای زندگی دارد، می تواند با هر چگونگی بسازد».
خود فرد به تنهایی می تواند این تحلیل را انجام دهد؟
نه، مسلما کار خیلی سختی است، هیچ وقت نمی توانیم با یک دوربین خطای همان دوربین را بگیریم. به میزانی که این موضوع برای فرد وخامت پیدا کند، لازم است شخص بتواند با کسی حرف بزند و قطعا لازم است آن آدم یک متخصص باشد، روانشناس یا روانپزشک یا هرکسی که در سیستم سلامت روانی کار می کند.
و صحبت پایانی.
زندگی انسان در ذات خود مملو از تجربه های عشق و فقدان است. طبیعت یک ذات تخریبکننده و ترمیمکننده دارد. شاید بهتر باشد که ایمان بیاوریم به دستان بیرحم اما شفابخش طبیعت. عشق و فقدان در معنای گسترده تر، اجتنابناپذیرترین بخش تجربه انسان بودن است، برای مثال آن گونه که اجتنابناپذیر بودن عشق به زیبایی توسط سلطان غزل حافظ به تصویر کشیده شده است:
هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم/ نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
و یا آن گونه که اجتنابناپذیر بودن فقدان، توسط استاد سخن سعدی ترسیم شده است:
شرابخورده ساقی زجام صافی وصل/ ضرورت است که دردسر خمار کشد
تو
ملــودی کـدام تــرانــه ى عـــاشقــانــه ای کــه تمـــام اشتيـــاقــم بـــر وزن نگـــاهت شعـــر مـى شــود..
2013/07/23, 02:56 PM (آخرین ویرایش در این ارسال: 2013/07/23, 02:58 PM، توسط naarin.p.)
(2013/07/23, 02:50 PM)kaveh_plus نوشته است:
(2013/07/23, 02:44 PM)shahrzad.s نوشته است: زخمی که شکست عشقی بر دل میگذارد خیلی کاری وعمیق است و شاید کمرنگ بشه ولی هیچ وقت از بین نمیره
چرا از بین میره فقط نیاز به زمان داره (شاید زمان زیاد بخواد ولی از بین میره)
به شرطی که درست برخورد کنیم باهاش؛ نبش قبر خاطرات قدیمی باعث میشه فقط زخم عمیق تر بشه؛ باید با این حقیقت روبرو شد که اگر عشقی بود ؛ به جدائی و خیانت نمی انجامید
تو
ملــودی کـدام تــرانــه ى عـــاشقــانــه ای کــه تمـــام اشتيـــاقــم بـــر وزن نگـــاهت شعـــر مـى شــود..
(2013/07/23, 03:02 PM)shahrzad.s نوشته است: من تجربه خودم را گفتم درضمن فکر میکنم آقایون همیشه راحتتر با ابن مسائل کنار میان چون منطقی تر هستن ولی خوب ما حساس تریم و عاطفی تر
عزیر دلم حیف این چشما نیست که اشک توش جمع بشه؛ خب ما که محکوم به احساسی رفتار کردن نیستیم . ما هم یاد بگیریم مثل آقایون منطقی برخورد کنیم. به قول یه دوست عزیز
تو
ملــودی کـدام تــرانــه ى عـــاشقــانــه ای کــه تمـــام اشتيـــاقــم بـــر وزن نگـــاهت شعـــر مـى شــود..