•  قبلی
  • 1
  • ...
  • 29
  • 30
  • 31(current)
  • 32
  • 33
  • ...
  • 35
  • بعدی 
امتیاز موضوع:
  • 9 رأی - میانگین امیتازات : 3.22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
وقتی فهمیدین ام اس دارین چه احساسی پیدا کردین؟(و کی بهتون گفت)
تا حالا ده تا دکتر رفتم و همه با قطعیت مثال زدنی گفتن بیمار نیستی.دو بار ام آر آی دادم که این آخری از مغز و گردن و نخاع بوده ولی نرمال بوده ظاهرا و بر همین اساس دکترا می گن ام اس نداری ولی من مطمئنم که ام اس (یا یه بیماری مشابه) دارم چون علائم ام همین علائم ام اس هستوفقط نمی دونم چرا تو این همه سال یه پلاک ناقابل هم تو ام آر آی نبوده تا از این بلاتکلیفی دربیام.به هر حال از همون شروع خودم فهمیدم چون از نوجوونی راجع به بیماری ها می خوندم و ام اس رو می شناختم.
 تشکر شده توسط : اميدوار , sange sabor , مُنا_منتظر المهدی
دکتر بهم گفت...

اول یه نگاه به ام آر آیم کرد بعد یه نگاه به من ...

گفت خدارو شکر چیز زیاد مهمی نیست ، ام اس داری ! من اول فکر کردم مظورش اس ام اسه
ولی وقتی به گوشیم نگاه کردم دیدم خبری نیست یه نمه نگران شدم ...

خلاصه بعدش فهمیدم منظورش ام اس بوده ...
چـــــــــی فکر میکردیم چی شد ! من همش فکر میکردم شاید ویروس باشه که باعث سرگیجمه
ولی با این وجود احساس خاصی بهم دست نداد ...
اگه شد ، شد ، اگرم نشد میرم آلمان ...Dash2
 تشکر شده توسط : Exhautless , mahdiye1989 , glassheart , ayda.m , elhamtanha , zenith , sange sabor , مرجان مولایی نژاد , مُنا_منتظر المهدی
من وقتی فهمیدم کلی گریه کردم وگفتم حتما خداجون دیگه دوسم نداره،چون درک ازام اس نداشتم ولی الان حیفم اومد به اونهمه گریه که چرابی خودی هدر دادم الان میدونم من بنده خاص خدام منو لایق میدونه زندگیم با ام اس تغییر کرد
آنچیز که مرا قویتر نمیکند، نمیتواند مرا نیز از پای درآورد
 تشکر شده توسط : sara.a , sange sabor , مُنا_منتظر المهدی
سلااااااااااااااااااااااااااامicon_biggrin
دکتر به من گفت ام اس نیست سی آی اس هست
که اونم ینی شبه ام اس اما من خودم تو ام آر آی دیدم نوشته 1پلاک اکتیو
هیچی دیگه من تا فهمیدم کلی ذوق کردم و گفتم چقد بیماری باکلاسیه
برم باهاش پز بدم و کلی خوشحال بودم
اما کم کم که ترحم و دلسوزیای بی جهت بقیه رو دیدم فهمیدم چی هست و بباروم شده به ناتوانی میرسم
هرچند همین الانم خیلی با سرعت داره پیشرفت میکنه...DodgyConfused
بچه ها امید واینکه کلا بیخیال باشیم بهترین درمانه
باآرزوی موفقیت و شادی برای شما دوستان عزیزlove51agreement2
 تشکر شده توسط : ayda.m , اميدوار , Exhautless , nahid , saeid.jahansouz , maryam.N , masiha2 , kohedard , محمد جواد , zenith , sange sabor , arezooo82 , hadisss , nojan.mrs01 , مرجان مولایی نژاد , مُنا_منتظر المهدی
دکتر من همون اول به خودم گفت بیماریت ام اس هست ولی نگران نباش منم اومدم خونه دل سیر گریه کردم برا خودم و به خودم گفتم دیگه فلج شدم بدبخت شدم ولی الان از خودم خجالت میکشم که چرا گریه کردم اخه هیچی نشد خدارو شکر بهم والانمک که داروش داره درست میشه پس بیخیال شدم
 تشکر شده توسط : محمد جواد , saeid.jahansouz , zenith , masiha2 , sange sabor , جلال علایی موسوی , arezooo82 , hadisss , nojan.mrs01 , مرجان مولایی نژاد , مژگان68 , مُنا_منتظر المهدی
دو بینی داشتم
دکترم بهم گفت باید چند روزی بری بیمارستان دارو بگیری [منم بی خبر از همه جا] confused2
رفتم بیمارستان گفتن برو تخت شماره ۲
رفتم دیدم بالا سر تخت اسم منو نوشته , زیرشم نوشته
تشخیص : ms
در اصل کسی نگفت ام اس داری , خوندم که ام اس دارم Smile (16)
با پدر بودم , جفتمون حالمون گرفته شد
بابام واسه من ناراحت بود , منم واسه پول آمپولا wink2
تاریک ترین ساعت شب درست ساعات قبل از طلوع خورشید است
پس همیشه امید به روشنایی داشته باش

 تشکر شده توسط : arezooo82 , hadisss , nojan.mrs01 , مرجان مولایی نژاد , مژگان68 , مُنا_منتظر المهدی
خودم میدونستم ام اس دارم...وقتی رفتم دکتر و گفتم ام اس دارم آقای دکتر،واسم ام آر آی نوشت و وقتی جوابشو بردم گفت درسته! ام اس داری!وقتی تایید کرد حرفمو،دنیا واسم تموم شد...زندگیم به آخر رسید!!! فقط گفتم چرا من ؟؟!! ولی الان اعتراف میکنم که من هرچی دارم از ام اس عزیز و دوست داشتنی خودم دارم...
به یاد آرزوهایم سکوتی میکنم بالاتر از فریاد..
 تشکر شده توسط : hadisss , nojan.mrs01 , TINAJOON , مرجان مولایی نژاد , مُنا_منتظر المهدی
من اصلا چیزی در موردش نمیدونستم. فک میکردم مثلا یه ماه درگیرشم بعدش خوب میشه. تا اینکه دکترم آروم آروم بهم گفت . از نظر معنوی هم یه سری چیزا بهم یاد داد. مثلا شب قبل از خواب نیم ساعت دستامو رو به اسمون و مرتب از خدا تقاضای درمانی کنم.صبح وقتی از خواب بیدار میشم یک ساعت همین حالت تقاضای دارویی درمانی کنم.حمله اولم خیلی شدید بود چشام کاملا تار شد و نصف بدنم فلج شد دو سه هفته ای رو ویلچر بودم. اوایل خیلی بیتابی میکردم. همش گریه میکردم.خونوادم که سنگ تموم گذاشتن.ولی استادم هم خیلی تو اون شرایط سخت کمکم کردن. این که تونستم تحمل کنم مدیون استادم هستم. استاد حسین رضاپور ممنونم و عاشقتم.icon_question
......
 تشکر شده توسط : hadisss , nojan.mrs01 , laleh , nahid , مُنا_منتظر المهدی
سلام منم حدود یک ماهه که متوجه بیماریم شدم بعد از یه سرماخوردگی شدید یه روز که از خواب بیدار شدم دید یک چشمم خیلی کم شده بود که متاسفانه چشم پزشک تشخیص غلط داد و گفت از کمبود ویتامینه! بعد از دوهفته که بهتر نشدم رفتم بیمارستان نور تشخیص نوریت اپتیک دادن و منو فرستادن پیش پزشک مغز و اعصاب و دکترم بلافاصله دستور بستریم رو دادن و 5 پالس کورتون گرفتم وقتی من بیمارستان بودم مامان و بابا میدونستن ام اس دارم اما خودم نه... چند باری از دهن پرستارا پرید اما من توجهی نمی‌کردم می‌گفتم اینا حالیشون نیست angry2 خلاصه اومدم خونه و داروهامو که سرچ کردم فهمیدم...
تازه یکی دو هفتست که میتونم راحت بخوابم و آرامبخش دکتر بهم داده هنوز یکمی تو شوکم اما سعی میکنم شاد باشم تا اطرافیانم بیشتر ازین عذاب نکشن woman
 تشکر شده توسط : hadisss , nojan.mrs01 , laleh , nahid , مرجان مولایی نژاد , مُنا_منتظر المهدی
حقیقتن مورد من با همه فرق میکنه!!!!
عید 89 که عمم فوت کرد، بعد از یکی دوماه طرف چپ بدنم بی حس شد...
به هیچ کس نگفتم،حتی خواهر کوچولوم که هیچ چیز پنهانی ازش ندارمangry2
نمیدونم چه مدت طول کشید تا این حالت برطرف شد، ولی میدونم کامل برطرف نشده بود که حمله ی دوم رخ داد.confused
این بار نصف صورتم کامل بی حس شد.خدا قسمت هیچ کس نکنه تمام مدت احساس میکردم زبونم از دهنم بیرونه یا اینکه آب دهنم داره میره و چون همیشه داشتم به صورت دست میکشیدم
اطرافیان میگفتن چی شده، این چه تیکیه پیدا کردی؟؟؟angel
خدارو شکر این دوتا هم رفع شد تا اردیبهشت سال 90.دوباره نصف بدنم بی حس شده بود که تصادف کردم.laughing3
اون روز رو خوب یادمه، سه شنبه بود داشتم از دانشگاه برمیگشتم خونه که یه ماشین خلاف خیابون میومد و من متوجهش نشدم
تا قبل از تصادف یک متر قبل از ماشین خودمون بودم ولی بعد از تصادف 4-5 متر بعد ازماشینevilgrin0039.gif
نمیدونم خدا چه حکمتی دید که از اون تصادف جون سالم به در بردم تنها مشکلی که پیش اومد این بود که نخاعم ورم کردlaughing3laughing3laughing3
یعنی یه چیزی شبیه به همین ام اس البته از نوع پیشرفتش...وقتی تو خونه میرفتم رو حیاط دمش دمپایی می پوشیدم ولی وقتی میرسیدم اون سر حیاط میدیدم دمپاییم نیستconfused
جالب اینجاست که تمام مدت هم علائم ام اس برطرف نشده بود و هنوز طرف چپ بدنم بی حس بود.اون سال هم به خوبی گذشت. و ام اس بهم دوسال مرخصی داد.
ماه رمضون سال 92 بعد از یک ماه مبارک خیلی سخت،بعد از اینکه دوباره سمت چپ بدنم بی حس شد رفتم دکتر. برام ام آر آی نوشت و گفت چه مدت اینجوری شدی گفتم شاید یک ماه و نیمه.گفت کاش زودتر اومده بودی ولی خب هیچوقت دیر نیست. وقتی جواب ام آر آی رو دید گفت چیزی نیس خوب میشی برام 6 تا سرم کورتون نوشت (الآن میدونم کورتون بوده) بهش گفتم آقای دکتر حاشیه نرو!angry
مشکل چیه؟
مشکلی نیس ایشالا خوب میشی...
بهش گفتم آقای دکتر ام اسه و اگه ام اس باشه شما بهتر از من میدونی که خوب شدنی توش نیست...angry2angry2angry2angry2
و اینطوری بود که من به دکترم گفتم که ام اس دارم.....
هههههههههههه خخخخخخخ
همراهی خـــــدا با انسان مثل نفس کشیدن است: آرام ، بیصــدا و همیشگی...
 تشکر شده توسط : hadisss , مرجان مولایی نژاد , nahid , مژگان68 , مُنا_منتظر المهدی
  
  •  قبلی
  • 1
  • ...
  • 29
  • 30
  • 31(current)
  • 32
  • 33
  • ...
  • 35
  • بعدی 




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
22 مهمان