•  قبلی
  • 1
  • ...
  • 30
  • 31
  • 32(current)
  • 33
  • 34
  • 35
  • بعدی 
امتیاز موضوع:
  • 9 رأی - میانگین امیتازات : 3.22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
وقتی فهمیدین ام اس دارین چه احساسی پیدا کردین؟(و کی بهتون گفت)
من هردوپام کفش بی حس شده بود رفتم نت جستجو کردم نوشته بود از علایم چندتا بیماریه که ام اس هم یکی ازاون بیماریا بود به اطرافیان گفتم احتمالا ام اس دارم باور نکردن خلاصه بردنم پیش دکتر ارتوپد بعد از کلی ازمایش و نوار عصب مراجعه دوم به دکتر بهش گفتم زبونم بی حس شده گفت برو پیش دکتر مغزو اعصاب رفتم پیش دکتر تو مطبش یه خانومه بهم گفت نمیترسی ام اس داشته باشی یهو ته دلم خالی شد خلاصه دکتر نوشت ام ار ای خودم جواب ام ار ای که دیدم کلی گریه کردم رفتم پیش دکتر وقتی تایید کرد که ام اس دارم ناامید شدم فک میکردم دنیا به اخر رسیده ولی خیلی زود باهاش کنار اومدم البته من پنج ماهه که بیماریمو فهمیدم الانم بعضی وقتا ناامید میشمconfused
 تشکر شده توسط : hadisss , مرجان مولایی نژاد , nahid , مُنا_منتظر المهدی , امیر سام
امپول امپول امپول
شاید اگر 6 ماه پیش کسی بهم میگفت باید توی شکمت آمپول بزنی خیلی تعجب میکردم.حتی نمی دونستم امپول هایی هست که باید توی ران و شکم تزریق بشن.وقتی واسه پالس تراپی رفته بودم بیمارستان هیچ افق دیدی نسبت به بیماریم نداشتم فکر میکردم این پنج روز بیمارستان که بگذره فوقش 6 ماه چند تا امپول میزنمو تمام.همه چیز توی بیمارستان داشت خیلی خوب پیش میرفت هر روز صبح بعد از تزریق سرم دیشب حالم واقعا بهتر از روز قبل بود،بیماری من با مشکلات حرکتی دست و پا خودشو نشون داد وقتی میخواستم بستری بشم میتونستم راه برم ولی به سختی و برای همین مسئله با ویلچر بردنم که کمتر اذیت بشم، وقتی خواستم مرخص بشم خودم راه میفتم واسه همین فکر کردم همه چیز باید همین قدر ساده بگذره.
وقتی بعد از مرخصی و آزمایش دکتر گفت باید امپول هفتگیتو شروع کنی، چقدر غصه خوردم که باید هر هفته آمپول بزنم کلی حساب و کتاب کردم که چه روزی در هفته آمپول بزنم ولی بعد از چند روز خانوادم بعد از کلی دوندگی از یه دکتر دیگه نوبت گرفتن که وقتی ام ار ای و خودمو دید گفت باید یک روز در میون بتافرون استفاده کنم. یادمه انقدر گریه کردم که چشمام تار می دید، فکر یک روز در میون آمپول زدن هم دیوانه کننده بود
ولی گذشت ، حالا 4 ماهه دارم هر یک روز در میون توی شکم و ران و بازو و باسنم امپول میزنم و نمیدونم تا چند سال این داستان آمپول و آمپول و آمپول ادامه داره
همه چیزو فقط دارم با یاد خدا تحمل میکنم
 تشکر شده توسط : hadisss , مرجان مولایی نژاد , nahid , مُنا_منتظر المهدی
قبلا توی این تاپیک پست دادم. توی صفحه هفدهم
اما واقعا این تاپیک رو دوست دارم
دوس دارم یه روز سر فرصت بشینم و تک تک پستهاش رو بخونم

اما خب جهت اینکه اسپم نشه یه حرفهایی هم ناگفته از وقتی بیماریم رو فهمیدم دارم
من خودم علایمم رو در اینترنت که سرچ کردم رسیده بودم به ام اس و احتمال میدادم بیماریم ام اسه
اما اولش به من گفتن دویک داری icon_cry
یادمه به دکتره گفتم اسم این مریضی دویک رو بنویس برم سرچ کنم ببینم چیه Smile (16)
چشمتون روز بد نبینه فک کنین تازه تشخیص داده بودن من بیمارم بعدش روحیه م داغون sad

اومدم توی اینترنت دویکو سرچ کردم در همون مطالب اولیه ش جایی خونده بودم دویک کُشنده س laughing3
منو میگید دنیا جلو چشام تیره و تار شد که دویک کُشنده س و ای داد و ای بیداد الانه که بمیرم laughing3
بعدها این سایت رو پیدا کردم و اطلاعاتم رفت بالاتر و دیدم نه بابا کُشنده چیه laughing3
هر چند علایمم و MRI به طور نسبی دویک رو نشون میداد اما با آزمایشات و بررسیهای بیشتر در نهایت برام ام اس رو تشخیص دادن ashamed0006.gif wink2
عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من
قصـــه عشــق شود قصه بیماری من
 تشکر شده توسط : nazaninamiri70 , مرجان مولایی نژاد , nahid , مُنا_منتظر المهدی
یه جراح مغز واعصاب خیلی باحال
که فکر می کرد فقط خودش
سواد خوندن و نوشتن MS رو داره
تو یه نامه خیلی بزرگ نوشت
MS یه علامت سوال هم جلوش
ما اون شب قورمه سبزی داشتیم
اول اونو خوردم
چون من کلا مغزم دیر لود می شه
برا همین طول کشید
بعد یه ذره فکر کردم تازه فهمیدم چه خبره
تازه بعد از ام اس دیرتر هم می شه..
 تشکر شده توسط : hadisss , مرجان مولایی نژاد , nahid , saeid.jahansouz , paeeze , javad6788 , سمیرا67 , Reza_N , H-tanha , الیکا , fariba 68 , مُنا_منتظر المهدی
یه کم گیج شدم!من از جواب ام آر آی گردنم احتمال زیاد دادم که ام اس داشته باشم.از نتیجه ام آر آی مغز تقریبا مطمئن شدم.وقتی دکتر گفت بیا باید دارو شروع کنی 100 درصد مطمئن شدم.
من وقتی حمله اول بهم دست داد و نتیجه ام آی آی رو خوندم که سخت داشتم رو پایان نامه کار میکردم و تحت فشار شدید عصبی بودم.با استادی که به جرات میگم یکی از سختگیرترین اساتید دانشگاهمون بود smiling تقریبا دو ماه بعدشم دفاع کردم.حمله دوم وقتی رخ داد که چند هفته بود دفاع کرده بودم و داشتم واس کنکور دکتری میخوندم.یه هفته مونده به کنکور کل سمت چپ بدنم بی حس شد Smile (52)
راستش تو اون ایام گیج بودم!angry2
 تشکر شده توسط : nahid , paeeze , سمیرا67 , Reza_N , hyd69hyd , H-tanha , یاسی , الیکا , مُنا_منتظر المهدی
اول بار دکتر بهم گفت دخترم مغزت یکمی التهاب داره منم گفتم نه بابا؟پس اونکه میگن کلش باد داره منمconfusedconfused بعد که گفت ms منicon_cryHuhUndecidedsad2
ولی خیلی زود جمعش کردم چون بابام پشت در منتظرم بود.بازم اینطوری smilingاومدم بیرون به بابام گفتم باید بستری بشم یکم کم خونی شدید دارم مغزمو ملتهب کردهAngelAngel بستری شدم بیمارستان وپالس تراپی و....مرخص شدم .تاااااااااااااا زمان تشکیل پرونده برای گرفتن سینووکس که مسئولش صدا زد سمیرا...داروی ms وبابام شنید اونوقت بابامHuh منsad2 درعرض چند ثانیه موزاییک های زیر پام خیس شد از اشکconfused وشد آنچه شد الان منparty0048.gifparty0048.gifparty0048.gifparty0048.gif این روزا ms منrolleyesrolleyesangry3angry3angry3 خلاصه حالشو گرفتم نمیذارم نفس بکشهSmile (16)Smile (16)Smile (16)Smile (16)
وهمچنان ms خر استhappy0065.gifhappy0065.gifhappy0065.gifhappy0065.gif
به اندوه خود لبخند بزن...
 تشکر شده توسط : Reza_N , hamed_24 , javad6788 , mstoday , H-tanha , همراز , یاسی , nahid , الیکا , mahdi1004 , مُنا_منتظر المهدی
اول که نمیدونستم ام اس دارم چشمم تارشده بود
پیش 2تادکترچشم رفتم دومی گفت چیزی دیده نمیشه فرستادپیش فوق تخصص شبکیه
اون بهم گفت عصب چشمم ورم کرده فرستادمنو پیش مغزواعصاب همه این دکترارو توی 2و3ساعت رفتم بعد دکترواسم ام ارای نوشت ونوارچشم
بعدفهمیدکه ام اس دارم
روی دیوارمطب که نوشته درباره ام اس بود بهم گفت اونو خوندی گفتم نه گفتش که من میتونم به زندگی ادامه بدم درس بخونم .....
بعدگفت ام اس دارم اونموقعه شوکه شدم نمیفهمیدم چی میگه دکتر بعد که رفتم داروخونه کورتن بگیرم برم بیمارستان تازه فهمیدم که چه خبره
چقدرگریه کردم توی داروخونه همه منو نگاه میکردن اشکام همینجورمیریخت
اماهمون بوددیگه تموم شد الان ام اس به من کاری نداره کهSmile
روز را با خنده شروع کن تا زندگی با خنده در دستانت شکوفا شود
 تشکر شده توسط : nahid , همراز , Reza_N , hamed_24 , javad6788 , سمیرا67 , معصومه عباسی , مُنا_منتظر المهدی
اما من ،من که بیگانه نبودم چون خواهرم هفت سال بود که ام اس داشت من که هیچ گونه مشکلی نداشتم فقط واسه انگشت دستم رفتم ام ار ای برا ام اس نوشت با حالت مسخره رفتم واسه ام ار ای جوابشو که بردم مامانم با هام بوددکتره فکر کرد چون خواهرم این مریضی رو داره کاملا این مریضی برای من هم طبیعیه بدون هیچ مقدمه ای گفت تو هم مثل خواهر سرت پر پلاکه گفتم یعنی چی گفت یعنی تو هم این مریضی رو داری خلاصه من ودکتر یک دعوایی کردیم گفتم تو هیچی بلد نیستی گفت بجا ی اینکخ خدارو شکرکنیکه من زود تشخیص دادم ایطوری میکنی مامانم فقط گریه میکرد دکترچنان عصبی شد ام ار ای پرت کرد گفت این شهر پرمتخصص برو پیش اونها من گفتم مطمئن باش شما بگن شفا میدید دیگه میزارم خواهرم هم بیاد پیشتون وخلاصه تمام متخصصها رو گشتیم تغزه تهران هم چند تا متخصص ازجمله دکتر صحراییان شد حرف همون دکتر اولی اگه بخوام بنویسم یه رمان چند صد صفحه ای میشه
ساقیا امشب صدایت با صدایم سازنیست
یاکه من بسیارمستم یاکه سازت ساز نیست
ساقیا امشب مخالف مینوازد تارتو
یا که من مست وخرابم یا که تارت تارنیست
 تشکر شده توسط : یاسی , nahid , همراز , Reza_N , hamed_24 , javad6788 , الیکا , مژگان68 , سمیرا67 , tinookhe , مُنا_منتظر المهدی , kamran.k
[size=medium]اولش شوک شذم ولی خیلی حالم بدبود اطرافمونمیفهمیدم اما ازقبلش میدونستم یه بلایی سرم میادمساعل روانی عاطفی بدی واسم اتفاق افتاده بودازون طرفم استرس کنکورارشد ودغدغه شاگرداولی خبرآی شوک آور هنوزمساعلم حل نشده بود ام اس اومد حتی یه قطره اشکم نریختم فقط میخاستم ازین مخمصه دربیام امابدگرفتارم کرد فقط به تحقیق وجستجودرباره بیماری وداروهاپرداختم که رسیدم به ام اس سنترخیلیم راضیم love28
من ام اس دارم اماام اس مرانداردShy
 تشکر شده توسط : یاسی , الیکا , javad6788 , مژگان68 , سمیرا67 , nahid , niloofary , معصومه عباسی , مُنا_منتظر المهدی
راستش من از قبل با بیماری ام اس و نشانه هاش آشنا بودم چون خواهر دوستم این بیماری رو داشت اولین علائمی ام که داشتم سوزن سوزن شدن بود شک کرده بودم اما نمی خواستم باور کنم که بعد از مدتی وقتی بلند میشدم تو کمرم احساس برق گرفتگی میکردم که شکم بیشتر شد و بی معطلی یه راست رفتم سراغ متخصص مغز و اعصاب که برام ام آر ای مغز نوشت خودم میدونستم ام اسه و سعی میکردم قبل از اینکه تشخیصش قطعی بشه این مسئله رو برای خانوادم زمینه سازی کنم که خیلی ناراحت نشن اما خداییش ناراحتیام از وقتی شروع شد که قطعی شد ام اسه و دیگه بالبخند نمیگفتم مامان چیزی نیس ام اسه دیگهsad
 تشکر شده توسط : javad6788 , مژگان68 , سمیرا67 , یاسی , nahid , niloofary , مُنا_منتظر المهدی
  
  •  قبلی
  • 1
  • ...
  • 30
  • 31
  • 32(current)
  • 33
  • 34
  • 35
  • بعدی 




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان