2014/08/19, 05:30 PM
من سال ٨٤ كه به اين مريضي مبتلا شدم ، دقيقا همون ترم اول دانشگاه بود كه با همسرم اشنا شدم ، منم دقيقا همين شرايط داشتم ، افسرده بودم ، ناراحت بودم ، نمي خواستم با هم دانشگاهيم( همسرم ) صحبت كنم !! ولي اون منو تنها نزاشت ، موقعي كه براي پالس تراپي رفتم بيمارستان ، هر روز چند بار زنگ ميزد!!! اگر دوسش دارين و ميتونين شرايط بيماريشا بپذيريد، باهاش عادي برخورد كنيد ، از بيماريش خيلي نپرسيد!!بعد از يه مدت بيماريش براش عادي ميشه و قبول ميكنه با اين شرايط بايد زندگي كنه !!پس چه بهتر كه عادي زندگي كنه!!!
نمي دونم چند وقته بيماريشون تشخيص داده شده ولي اگه مدت كمي ميگذره ، اين افسردگي عاديه ، البته سن ايشونم مهمه !!! رفتن پيش روانشناس خيلي ميتونه كمك كنه ، منم اينكارو كردم!!
البته اين تجربه من بود ، ادما ، روحياتشون ، شرايطشون ،... با هم فرق داره!!
نمي دونم چند وقته بيماريشون تشخيص داده شده ولي اگه مدت كمي ميگذره ، اين افسردگي عاديه ، البته سن ايشونم مهمه !!! رفتن پيش روانشناس خيلي ميتونه كمك كنه ، منم اينكارو كردم!!
البته اين تجربه من بود ، ادما ، روحياتشون ، شرايطشون ،... با هم فرق داره!!
یه غبار یخی یه ستاره سرد / یه شب از همه چی به خدا گله کرد/ یک دفعه به خودش همه چی رو سپرد /دیگه گریه نکرد فقط حوصله کرد