سلام سلام
اصل داستان رو اینجا بخونید بدون سانسور
شب بود کنار دریا
در یک عملیات انتحاری قصد جان علیرضا رو کردم (بنا پیوستهای قبلی که گفته بودم میندازمش تو دریا)
عملیات اون شب با موفقیت انجام شد و علیرضا رو خیلی قشنگ انداختیم تو دریا تا حدی که فی .... هم خیس آب شد اونا هم به تلافی منو بعد از چند دقیقه به صورت نامردی 2 به 1 کولشون گرفتن و انداختن تو آب بعدش آتیش روشن بودیم و علیرضا کنار آتیش وایستاده بود تا خشک بشه تا این که با موفقیت خشکاندن علیرضا به پایان میرسید که بلال ها رو رو آتیش پختیم و خوردیم دست حسین عزیزم هم درد نکند بعد بچه ها عین لشکر شکست خورده رفتند که بخوابن
اما نمیدونستن که تو مخ من چه نقشه هایی براشون داره ترسیم میشه .
برگشتیم هتل رفتیم اتاق بچه ها تا یه دست ... بازی کنیم که نتیجه البته از قبل هم معلوم بود ( بردیم )
بعد سینا رفت که بخوابه
هاااااااااااااااااااااااااااااااااا نقشه های زیبا و دوست داشتنی من داشت شکل میگرفت
بالاخره داستان شروع شد
همه پایه ، اول حمله کردیم اتاق کناری حامد اینا
احسان بود فربد بود و فکر کنم حمید یا سلمان
داد میزدیم پاشین دیر شد جا موندین وای قیافه ها خنده دار بود در حد خفن
احسان تو چشمهای من زل زده بود میگفتم پا شو دیگه پا شو نمیدونست چی کار کنه هنگ کرده بود
بعد که بچه ها ساعت رو دیدن و موبایلهاشونو لو رفتیم
اتاق بعدی گفتیم قبل از پا تک ساعت رو جلو بکشیم بزاریم رو هفت
وای اونا چقدر ..... شده بودن کلی خندیدیم
بعد عملیات اصلی اتاق سینا اینا بود رفتیم در قفل بود جلال رفت پذیرش گفت که من کلیدم جا مونده کلید یدکی رو بدین اونا هم گفته بودن که ما کلید یدکی نداریم
بالاخره تصمیم گرفتیم که نقشی رو بازی کنیم و به موبایلها زنگ بزنیم بگیم حال یکی خرابه بیایین پایین وقتی درو باز کردن حمله کنیم
اما هیچ کس موبایل جواب نمیداد
تا اینکه حامد عزیزم
پرنس فداکار طرح را عملی کرد وقتی سینا در رو باز کرد دو پادشاه آن سرزمین علیرضا و مهدی در اتاق دوبلکس ( طبقه دوم سوییت ) در کمال نا باوری به اسارت ما در اومدن
وایییییییییییییییییییییییییییییییی
از حمید بگم مثل
آ آ باکلاه خوابیده بود انقدر جریان رو جدی گرفت رفت دستشویی صورتش رو شست و لباسهاشو پوشید تا بیاد پایین
وای مرده بودم از خنده
علیرضا وای وای داشتم از بالا مینداختمش پایین که متاسفانه عجلش نرسیده بود
تا اینکه نقشه خانومها سرم بود که بچه ها گفتن بی خیال اما اگه یکی همراهیم میکرد خانومها رو بیچاره میکردم
نتیجه اخلاقی :
بعد از این تو مسافرت حتما با لباسهای مناسب بخوابین تا من با خیال راحت بتونم برنامه هامو اجرا کنم فردا روز شرمندتون نشم خوب
ادامه دارد ...........
(2011/05/22, 11:46 AM)Sina نوشته است: اون که خوب منم حواسم کاملا جمع بود ... خواستم یه کم تفریح کنیم
سینا تو چشام نگاه کن
مطمئنی حواست جمع بود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
(2011/05/22, 11:40 AM)prime نوشته است: من کاملا حواسم جمع بود... خواستم به اهمیت کارتون های کودکی تاکید کنم و بگم که همین داستان ساده
چقدر میتونه آموزنده باشه...
علیرضا تو هم حواست جمع بود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تو هم مطمئن هستی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟//