•  قبلی
  • 1
  • 2(current)
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 8
  • بعدی 
امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امیتازات : 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
حمله ی قوم تاتار به انسان های بیگناه
#11
من کاملا حواسم جمع بود... خواستم به اهمیت کارتون های کودکی تاکید کنم و بگم که همین داستان ساده
چقدر میتونه آموزنده باشه... laughing3laughing3laughing3
اگه تلخم مثل گریه اگه تنهام اگه تاریک
اگه از ترانه دورم اگه با مرثیه نزدیک
اگه ناباور چشمام تو تماشای تو مونده
اگه اون نگاه اول منو پای تو نشونده:
How wonderful life is while you're in the world
 تشکر شده توسط : fireboud , pariya , havaars , سحــــــــر
#12
اون که خوب منم حواسم کاملا جمع بود ... خواستم یه کم تفریح کنیم
... وقتی تبر به جنگل آمد ، درختان فریاد زدند و گفتند :نگاه کنید دسته اش از جنس ماست !!. ... 1213.2

#13
وای سینا به دنبال تلافیستconfusedconfused

پس این داستان ادامه دارد و احتمالاً در سفرهای بعدی با هیجانات بیشتری همراه خواهد بود......................
شخصيت منو با برخوردم اشتباه نگير!
شخصيت من چيزيه كه "من" هستم اما برخوردِ من بستگي به اين داره كه "تو" كي هستي...!
#14
سینا زیاد دنبال تلافی نباش فعلا با این خاطره حال کن .
خداوندا ، سرنوشت مرا خیر بنویس . تقدیری مبارک ، تا هر چه را تو دیر می خواهی زود نخواهم و هر چه را تو زود می خواهی دیر نخواهم .
 تشکر شده توسط : pariya
#15
سلام سلام
اصل داستان رو اینجا بخونید بدون سانسور
شب بود کنار دریا
در یک عملیات انتحاری قصد جان علیرضا رو کردم (بنا پیوستهای قبلی که گفته بودم میندازمش تو دریا)
عملیات اون شب با موفقیت انجام شد و علیرضا رو خیلی قشنگ انداختیم تو دریا تا حدی که فی .... هم خیس آب شد اونا هم به تلافی منو بعد از چند دقیقه به صورت نامردی 2 به 1 کولشون گرفتن و انداختن تو آب بعدش آتیش روشن بودیم و علیرضا کنار آتیش وایستاده بود تا خشک بشه تا این که با موفقیت خشکاندن علیرضا به پایان میرسید که بلال ها رو رو آتیش پختیم و خوردیم دست حسین عزیزم هم درد نکند بعد بچه ها عین لشکر شکست خورده رفتند که بخوابن
اما نمیدونستن که تو مخ من چه نقشه هایی براشون داره ترسیم میشه .
برگشتیم هتل رفتیم اتاق بچه ها تا یه دست ... بازی کنیم که نتیجه البته از قبل هم معلوم بود ( بردیم )
بعد سینا رفت که بخوابه
هاااااااااااااااااااااااااااااااااا نقشه های زیبا و دوست داشتنی من داشت شکل میگرفت
بالاخره داستان شروع شد
همه پایه ، اول حمله کردیم اتاق کناری حامد اینا
احسان بود فربد بود و فکر کنم حمید یا سلمان
داد میزدیم پاشین دیر شد جا موندین وای قیافه ها خنده دار بود در حد خفن
احسان تو چشمهای من زل زده بود میگفتم پا شو دیگه پا شو نمیدونست چی کار کنه هنگ کرده بود
بعد که بچه ها ساعت رو دیدن و موبایلهاشونو لو رفتیم
اتاق بعدی گفتیم قبل از پا تک ساعت رو جلو بکشیم بزاریم رو هفت
وای اونا چقدر ..... شده بودن کلی خندیدیم
بعد عملیات اصلی اتاق سینا اینا بود رفتیم در قفل بود جلال رفت پذیرش گفت که من کلیدم جا مونده کلید یدکی رو بدین اونا هم گفته بودن که ما کلید یدکی نداریم
بالاخره تصمیم گرفتیم که نقشی رو بازی کنیم و به موبایلها زنگ بزنیم بگیم حال یکی خرابه بیایین پایین وقتی درو باز کردن حمله کنیم
اما هیچ کس موبایل جواب نمیداد
تا اینکه حامد عزیزم پرنس فداکار طرح را عملی کرد وقتی سینا در رو باز کرد دو پادشاه آن سرزمین علیرضا و مهدی در اتاق دوبلکس ( طبقه دوم سوییت ) در کمال نا باوری به اسارت ما در اومدن
وایییییییییییییییییییییییییییییییی
از حمید بگم مثل آ آ باکلاه خوابیده بود انقدر جریان رو جدی گرفت رفت دستشویی صورتش رو شست و لباسهاشو پوشید تا بیاد پایین
وای مرده بودم از خنده laughing3laughing3laughing3laughing3laughing3laughing3laughing3laughing3
علیرضا وای وای داشتم از بالا مینداختمش پایین که متاسفانه عجلش نرسیده بود
تا اینکه نقشه خانومها سرم بود که بچه ها گفتن بی خیال اما اگه یکی همراهیم میکرد خانومها رو بیچاره میکردم

نتیجه اخلاقی :
بعد از این تو مسافرت حتما با لباسهای مناسب بخوابین تا من با خیال راحت بتونم برنامه هامو اجرا کنم فردا روز شرمندتون نشم خوب
ادامه دارد ...........

(2011/05/22, 11:46 AM)Sina نوشته است: اون که خوب منم حواسم کاملا جمع بود ... خواستم یه کم تفریح کنیم

سینا تو چشام نگاه کن
مطمئنی حواست جمع بود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
(2011/05/22, 11:40 AM)prime نوشته است: من کاملا حواسم جمع بود... خواستم به اهمیت کارتون های کودکی تاکید کنم و بگم که همین داستان ساده
چقدر میتونه آموزنده باشه... laughing3laughing3laughing3

علیرضا تو هم حواست جمع بود ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تو هم مطمئن هستی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟//
[تصویر:  Iran-180-animated-flag-gifs.gif]

 تشکر شده توسط : fireboud , Prime , paeeze , Narges , hamed , pariya , MAHDI , سحــــــــر
#16
سلام این تاپیک رو حال بیاریم بچه ها
[تصویر:  Iran-180-animated-flag-gifs.gif]

#17
(2011/05/22, 04:10 PM)farshid نوشته است: نتیجه اخلاقی :
بعد از این تو مسافرت حتما با لباسهای مناسب بخوابین تا من با خیال راحت بتونم برنامه هامو اجرا کنم فردا روز شرمندتون نشم خوب

فرشید جون ... عزیز دلم
تو دیدار های بعدی یا نخواب یا اگه خوابیدی یه جایی بخواب که من پیدات نکنم یا اینکه برو تو بشکه فلزی یا با لباس های فولادی بخواب ....
احتمال داره که تا کیلومتر ها تیکه هات پیدا نشه ...
... وقتی تبر به جنگل آمد ، درختان فریاد زدند و گفتند :نگاه کنید دسته اش از جنس ماست !!. ... 1213.2

 تشکر شده توسط : fireboud , hamid , Prime , farshid
#18
من همش دارم حسرت می خورم که چرا بیهوش افتاده بودم اصلا هیچ سر و صدایی از این حمله نشنیدم
#19
خوابتو مديون مايي مهسا جان. وقتي مي خواستن بيان سراغ شما ما متقاعدشون كرديم كه از اين كار بگذرن وگرنه فكر كنم يه خونريزي برپا ميشد
هميشه مردم لباس هاي كهنه و پوسيده اشون رو دور مي ندازن دارم به اين فكر مي كنم كه چرا بعضي ها افكار كهنه و پوسيدشون رو هيچ وقت دور نمي ندازن
 تشکر شده توسط : مـه ســـا
#20
واااااااااااااااااای جای من حسابی خالی بوده

من آتیش بیار این جور کارا هستم

تو این جور مواقع هم اصلا برام مهم نیست که چه کسی رو درک کنم که مثلا گناه داره

همه رو یکی می بینم که همه جوره نقشه هام رو عملی کنم

کاش منم بودم اونوقت خیلی بدتر از اینا سرتون میاوردم

تازه برید خدا رو شکر کنید خیلی خیلی با لطافت باهاتون برخورد کردن

حقتون بود اول آب و کف تایدی صابونی رو صورتتون خالی می کردن بعد با اعمال منحصر به فردی یه بلاهای دیگه سرتون میاوردن

واااااااااااااااااای چرا وقتی رفتین بالا سرشون دور پتو نپیچیدنشون بعد حسابی کتکشون بزنین

واااااااای چه قدر مزه میده یکی تو خواب ناز باشه بعد از این بلاها سرش بیارم
خدا یا کیفیت رو فدای کمیت نکن. کمتر خلق کن ولی آدم خلق کن!
 تشکر شده توسط : farshid
  
  •  قبلی
  • 1
  • 2(current)
  • 3
  • 4
  • 5
  • ...
  • 8
  • بعدی 




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان