2011/04/18, 11:19 AM
من چند تا دکتر عوض کردم تا آخریش بعد یه سری آزمایش و ام آر آی گفت باید بستری بشی. توی بیمارستان پرستارها به هم میگفتن که ام اس دارم و وضعیتم رو به شیفت بعدی توضیح میدادن. دکترم که اومد بهش گفتم چرا همه میگن من ام اس دارم ولی شما راستشو بهم نمیگین. خندید و گفت حرفشونو باور نکن. با این حرف دکتر خیالم راحت شد. فرداش نزدیکای ظهر(دو ساعتی تا زمان ملاقات و اومدن خونوادم مونده بود) یه پرستار اومد و بالای تختم یه کارت گذاشت برگشتم ببینم چیه... تشخیص بیماریم رو ام اس نوشته بودن... اشکم در اومد فقط گریه میکردم. ساعت رو نگاه کردم دیدم چیزی تا اومدن خونوادم نمونده . قیافم تابلو شده بود. معلوم بود کلی گریه کردم. یه کم لوازم آرایش داشتم. یه کم به خودم رسیدم بعد به آشنامون که توی بیمارستان بود زنگ زدم اومد و از پرستار خواستیم که کارت رو برداره فعلا. من توی اوج ناراحتیم غصه بقیه رو می خوردم نمی خواستم ناراحتیشون رو ببینم.
بدون امضا