2011/10/20, 12:57 PM
من بنا به گفته مادرم در1سالگی بدنم جوشهای زیادی میزده وهیچ دارویی موثر نبوده و منو توی آب گرم سرعین فرو بردند بعد از آن جوشهایم خوب شده بچگی و نوجوانی شادی داشتم و هیچ بیماری نداشتم حتی سرما هم نمی خوردم و دائماً تو کوچه زیر نور خورشید با دوستانم بازی می کردم .در دوران بلوغ صورتم زیاد جوش میزد و تمام فکر و ناراحتی من اونموقع جوشهام بود!!! و بخاطر اون پیش دکتر رفتم کپسول تتراسایکلین برام تجویز کرد یه دوره خوردم ( بابام همیشه میگه همون داروها باعث ناراحتیت شده) همیشه هم درسم خوب بود و هم در کارهای خونه کمک می کردم و خرید روزانه خانه راهم میکردم و در ورزش هم همیشه نفر اول بودم و در مسابقات ورزشی شرکت میکردم و سال دوم دبیرستان در رشته والیبال حکم قهرمانی گرفتم.
ناراحتی من در خرداد68 زمانی که سوم دبیرستان بودم با کمردرد شروع شد پیش دکتر ارتوپد رفتیم 15 جلسه فیزیوتراپی نوشت همزمان با فیزیوتراپی پاهام دچار لرز شدیدی شد و ستون فقراتم کج شد فیزیوتراپ بدنم را با سانتی متر اندازه گرفت و تایید کرد که بدنم کج شده وبه مادرم گفت ممکنه در مغز یا نخاع مشکلی داشته باشه و فیزیوتراپی را در جلسه 7 قطع کرد
دوباره پیش دکتر ارتوپد رفتیم و حرفهای فیزیوتراپ را گفتیم دکتر عصبانی شد و گفت بدنت کج نشده ولی به دکتر مغز و اعصاب معرفی کرد دکتر در همان جلسه تشخیص ام اس داده بود ولی به ما نگفت و متاسفانه برخورد خیلی بدی با من داشت و به من گفت تو چشمات نمی بینه اگه هم ببینی هر چیزی را دو تا می بینی ( در حالی که خوشبختانه تا حالا چشمام هیچ مشکلی نداشته )و همچنین گفت تو نمی تونی ادرارت را کنترل کنی ، در حالی که تا آن موقع هیج مسئله ای نداشتم . چند تا آمپول بتامتازون عضلانی تجویز کرد بعد از تزریق چهارمین آمپول مادرم گفت شاید موقع زمین خوردن استخوان دنبالچه ات آسیب دیده( در زمستان 67 که سطح خیابان یخ زده بود، من زمین خوردم)پیش شکسته بند محلی رفتیم (همیشه دعایش می کنم) گفت دنبالجه ات کاملاً به طرف پای چپ خم شده ااستخوان را جایش انداخت و یک سری دستورات به مامانم داد که با انجام آنها هم کجی بدنم خوب شد وهم رفته رفته پاهام خوب شد 2 سال کاملٍآ خوب شده بودم موقعی که دانشگاه رفتم اوایل هیچ مشکلی نداشتم و چون تعهد دبیری داشتم ترم اول برای گرفتن تعهد تمام معاینات انجام شد و من هیچ موردی نداشتم (خداوند گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری)
اولین علامت در کلاس تربیت بدنی بصورت ناتوانی در انجام نرمشها و دویدن دیده شد و رفته رفته علائم دیگر دیده شد بصورت گرفتگی و سفتی و اسپاستیسیته در پای چپ وگرفتگی در پشت و قفسه سینه و یبوست و تکرر ادرار و گاهی بی اختیاری ادرارو بدنبال آن استرس و اضطراب و دلهره ای که همیشه با من بود پیش هر دکتری که میرفتیم با هر نوع معاینه ای که می کرد می گفت هیچ ناراحتی نداری . درسال 70 بعد از دیده شدن چند علامت پیش دکتر طب سنتی در تبریز رفتیم (آنموقع نه سی تی اسکن بودو نه ام آر آی و نه آمپول های اینترفرون ) اولین کسی که بدون هیچ دستگاهی تشخیص ام اس را داد همان دکتر سنتی بود و قابل ذکره که من علاقه زیادی به لبنیات و بخصوص ماست داشتم .
سال 72 دکترم برای سی تی اسکن ما را به تبریز معرفی کرد ولی دکتر تبریز به جای سی تی اسکن ،عکس رنگی از نخاع برام نوشت با تزریق ماده حاجب عکس رنگی من بیهوش شدم و عوارض دیگری برایم بوجود آمد بعد از آن رفته رفته تعادلم را از دست دادم و راه رفتنم سختتر شد و مسیر 2-3 دقیقه ای از در دانشگاه تا ساختمان کلاسها 45 دقیقه طول می کشید (بابام من و مامانم را با ماشین تا در دانشگاه میرسوند و من با مامانم تا کلاس میرفتم.) بعد گز گز و مور مور شدن سمت راست شکمم بوجود آمد یکسال و نیم گیاه درمانی کردم وطی این مدت 50 کیلو عسل خوردم ولی این بارقدرت انگشتان دست راستم کم شد تا حدی که خودکار را نمی توانستم در دستم نگه دارم به دکتر اعصاب و روان هم رفتیم چند جور قرص اعصاب داد که با خوردنشان فقط همیشه خواب آلود بودم. این باردرمان هومئوپاتی را شروع کردیم (تنها درمانی که از آن نتیجه گرفتم) با داروهای جلسه اول هم حالت گز گز شکم و هم ضعف دست راست کاملاً خوب شد .
با وجود سختی های زیادی که در دوران دانشجویی داشتم ، هر ترم معدلم الف میشد.بعد از تمام شدن دانشگاه آموزش و پرورش با استخدامم مخالفت کرد و 2 سال مرخصی بدون حقوق گرفتم بعد در سال 75 که دستگاه آم آر آی به ایران آمده بود در بیمارستان شهید شوریده تهران ام آر آی شدم و تشخیص قطعی داده شد ویک هفته در بیمارستان تهران تحت نظر دکتر سلطانزاده بستری شدم و کورتون درمانی شروع شد بعد از دوماه بعلت پوکی استخوان ناشی از کورتونها با زمین خوردن معمولی توی اتاق پای چپم بشدت شکست و 3 ماه پایم در گچ بود که سبب خشکی و کوتاهی پام شد از آن موقع عصا برداشتم.6 ماه مدام فیزیوتراپی رفتیم ولی کوتاهی پام خوب نشد در سال 76 تاندون آشیل پای چپم را عمل کردن و کوتاهی درست شد بعد دوباره برای استخدام به آموزش و پرورش رفتیم باز هم استخدام نمی کردن می گفتن تو با این شرایط نمی توانی کلاس اداره کنی و استثناء هستی و نامه ای به وزارت نوشتن قرار شد من به شورای عالی پزشکی تهران بروم در آنجا پزشک عمومی با استخدام من مخالفت کرد و منو پیش آقای دکتر کلانی که پزشک معتمد مغز و اعصاب آموزش و پرورش بود فرستادن دکتر گفت تو نقشی در بیماریت نداشتی و این حق توئه که استخدام بشی . بالاخره با استخدام من موافقت شد.
من در طول مدت استخدامم 3 سال تدریس داشتم که هم دانش آموزان راضی بودن هم کادر دبیرستان و با اینکه رشته ام زیست شناسیه علاوه بر تمام زیست شناسی ها همه نوع شناسی تدریس کردم مانند زمین شناسی، روانشناسی و... دینی و تاریخ ادبیات
در سال 83 در همایش انجمن علمی –آموزشی دبیران زیست شناسی استان آذربایجان غربی با عنوان بیماریهای انسانی مقاله ای درباره ام اس ارائه کردم که از بین تمام مقالات بعنوان مقاله برتر انتخاب شد
دو بار هم سابقه افسردگی دارم در سال 86 پیش دکتر مغز و اعصاب دیگری رفتیم و برایم بتافرون شروع کرد که بعد از آن رفته رفته بدترشدم و دست چپم هم ناراحت شد و درد شدیدی در دندانم بوجود آمد که ناشی از عصب سه قلوی صورته . یکسال و نیم بعد خودمان بتافرون را قطع کردیم . (بتازگی درمقاله ای خوندم که بتافرون برای کسانی موثره که خودشان بتوانند 10 قدم بدون کمک راه بروند و برای ام اسی هایی که سابقه افسردگی دارند نباید بتا فرون تجویز کرد )
حالا هم با اینکه روی ویلچرم و تدریس نمی کنم کارهایی که مربوط به کامپیوتره انجام میدم و بقول مدیرمان آچار فرانسه مدرسه هستم
این بود خلاصه ای از رنج نامه من و ام اس و تعجب می کنم از اینکه بعضی از دوستان میگن ام اس دوستشونه
ببخشید که خیلی پرحرفی کردم آخه 22 سال خودش یه عمریه و حرفهای زیادی داره
ناراحتی من در خرداد68 زمانی که سوم دبیرستان بودم با کمردرد شروع شد پیش دکتر ارتوپد رفتیم 15 جلسه فیزیوتراپی نوشت همزمان با فیزیوتراپی پاهام دچار لرز شدیدی شد و ستون فقراتم کج شد فیزیوتراپ بدنم را با سانتی متر اندازه گرفت و تایید کرد که بدنم کج شده وبه مادرم گفت ممکنه در مغز یا نخاع مشکلی داشته باشه و فیزیوتراپی را در جلسه 7 قطع کرد
دوباره پیش دکتر ارتوپد رفتیم و حرفهای فیزیوتراپ را گفتیم دکتر عصبانی شد و گفت بدنت کج نشده ولی به دکتر مغز و اعصاب معرفی کرد دکتر در همان جلسه تشخیص ام اس داده بود ولی به ما نگفت و متاسفانه برخورد خیلی بدی با من داشت و به من گفت تو چشمات نمی بینه اگه هم ببینی هر چیزی را دو تا می بینی ( در حالی که خوشبختانه تا حالا چشمام هیچ مشکلی نداشته )و همچنین گفت تو نمی تونی ادرارت را کنترل کنی ، در حالی که تا آن موقع هیج مسئله ای نداشتم . چند تا آمپول بتامتازون عضلانی تجویز کرد بعد از تزریق چهارمین آمپول مادرم گفت شاید موقع زمین خوردن استخوان دنبالچه ات آسیب دیده( در زمستان 67 که سطح خیابان یخ زده بود، من زمین خوردم)پیش شکسته بند محلی رفتیم (همیشه دعایش می کنم) گفت دنبالجه ات کاملاً به طرف پای چپ خم شده ااستخوان را جایش انداخت و یک سری دستورات به مامانم داد که با انجام آنها هم کجی بدنم خوب شد وهم رفته رفته پاهام خوب شد 2 سال کاملٍآ خوب شده بودم موقعی که دانشگاه رفتم اوایل هیچ مشکلی نداشتم و چون تعهد دبیری داشتم ترم اول برای گرفتن تعهد تمام معاینات انجام شد و من هیچ موردی نداشتم (خداوند گر ز حکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری)
اولین علامت در کلاس تربیت بدنی بصورت ناتوانی در انجام نرمشها و دویدن دیده شد و رفته رفته علائم دیگر دیده شد بصورت گرفتگی و سفتی و اسپاستیسیته در پای چپ وگرفتگی در پشت و قفسه سینه و یبوست و تکرر ادرار و گاهی بی اختیاری ادرارو بدنبال آن استرس و اضطراب و دلهره ای که همیشه با من بود پیش هر دکتری که میرفتیم با هر نوع معاینه ای که می کرد می گفت هیچ ناراحتی نداری . درسال 70 بعد از دیده شدن چند علامت پیش دکتر طب سنتی در تبریز رفتیم (آنموقع نه سی تی اسکن بودو نه ام آر آی و نه آمپول های اینترفرون ) اولین کسی که بدون هیچ دستگاهی تشخیص ام اس را داد همان دکتر سنتی بود و قابل ذکره که من علاقه زیادی به لبنیات و بخصوص ماست داشتم .
سال 72 دکترم برای سی تی اسکن ما را به تبریز معرفی کرد ولی دکتر تبریز به جای سی تی اسکن ،عکس رنگی از نخاع برام نوشت با تزریق ماده حاجب عکس رنگی من بیهوش شدم و عوارض دیگری برایم بوجود آمد بعد از آن رفته رفته تعادلم را از دست دادم و راه رفتنم سختتر شد و مسیر 2-3 دقیقه ای از در دانشگاه تا ساختمان کلاسها 45 دقیقه طول می کشید (بابام من و مامانم را با ماشین تا در دانشگاه میرسوند و من با مامانم تا کلاس میرفتم.) بعد گز گز و مور مور شدن سمت راست شکمم بوجود آمد یکسال و نیم گیاه درمانی کردم وطی این مدت 50 کیلو عسل خوردم ولی این بارقدرت انگشتان دست راستم کم شد تا حدی که خودکار را نمی توانستم در دستم نگه دارم به دکتر اعصاب و روان هم رفتیم چند جور قرص اعصاب داد که با خوردنشان فقط همیشه خواب آلود بودم. این باردرمان هومئوپاتی را شروع کردیم (تنها درمانی که از آن نتیجه گرفتم) با داروهای جلسه اول هم حالت گز گز شکم و هم ضعف دست راست کاملاً خوب شد .
با وجود سختی های زیادی که در دوران دانشجویی داشتم ، هر ترم معدلم الف میشد.بعد از تمام شدن دانشگاه آموزش و پرورش با استخدامم مخالفت کرد و 2 سال مرخصی بدون حقوق گرفتم بعد در سال 75 که دستگاه آم آر آی به ایران آمده بود در بیمارستان شهید شوریده تهران ام آر آی شدم و تشخیص قطعی داده شد ویک هفته در بیمارستان تهران تحت نظر دکتر سلطانزاده بستری شدم و کورتون درمانی شروع شد بعد از دوماه بعلت پوکی استخوان ناشی از کورتونها با زمین خوردن معمولی توی اتاق پای چپم بشدت شکست و 3 ماه پایم در گچ بود که سبب خشکی و کوتاهی پام شد از آن موقع عصا برداشتم.6 ماه مدام فیزیوتراپی رفتیم ولی کوتاهی پام خوب نشد در سال 76 تاندون آشیل پای چپم را عمل کردن و کوتاهی درست شد بعد دوباره برای استخدام به آموزش و پرورش رفتیم باز هم استخدام نمی کردن می گفتن تو با این شرایط نمی توانی کلاس اداره کنی و استثناء هستی و نامه ای به وزارت نوشتن قرار شد من به شورای عالی پزشکی تهران بروم در آنجا پزشک عمومی با استخدام من مخالفت کرد و منو پیش آقای دکتر کلانی که پزشک معتمد مغز و اعصاب آموزش و پرورش بود فرستادن دکتر گفت تو نقشی در بیماریت نداشتی و این حق توئه که استخدام بشی . بالاخره با استخدام من موافقت شد.
من در طول مدت استخدامم 3 سال تدریس داشتم که هم دانش آموزان راضی بودن هم کادر دبیرستان و با اینکه رشته ام زیست شناسیه علاوه بر تمام زیست شناسی ها همه نوع شناسی تدریس کردم مانند زمین شناسی، روانشناسی و... دینی و تاریخ ادبیات
در سال 83 در همایش انجمن علمی –آموزشی دبیران زیست شناسی استان آذربایجان غربی با عنوان بیماریهای انسانی مقاله ای درباره ام اس ارائه کردم که از بین تمام مقالات بعنوان مقاله برتر انتخاب شد
دو بار هم سابقه افسردگی دارم در سال 86 پیش دکتر مغز و اعصاب دیگری رفتیم و برایم بتافرون شروع کرد که بعد از آن رفته رفته بدترشدم و دست چپم هم ناراحت شد و درد شدیدی در دندانم بوجود آمد که ناشی از عصب سه قلوی صورته . یکسال و نیم بعد خودمان بتافرون را قطع کردیم . (بتازگی درمقاله ای خوندم که بتافرون برای کسانی موثره که خودشان بتوانند 10 قدم بدون کمک راه بروند و برای ام اسی هایی که سابقه افسردگی دارند نباید بتا فرون تجویز کرد )
حالا هم با اینکه روی ویلچرم و تدریس نمی کنم کارهایی که مربوط به کامپیوتره انجام میدم و بقول مدیرمان آچار فرانسه مدرسه هستم
این بود خلاصه ای از رنج نامه من و ام اس و تعجب می کنم از اینکه بعضی از دوستان میگن ام اس دوستشونه
ببخشید که خیلی پرحرفی کردم آخه 22 سال خودش یه عمریه و حرفهای زیادی داره