2013/03/07, 05:00 PM
من مطمئن هستم که علت بیماریم استرس خود خوری و با خودم جنگیدن بود . کلا روحیه خیلی خیلی شادی داشتم ولی اتفاقاتی باعث شد که شب و روزم بشه استرس تنش ............. دقیقا مرداد 88 استرس ها گریه ها و تنش هایی تو زندگی من بوجود آمد و ادامه داشت تا اردیبهشت 89 که احساس لرزش در دست و پا داشتم خرداد ماه احساسه برق گرفتگی در کمر و مرداد چشمه چپم تار شد و ام اس ........................
اگر میتونستم بهتر تصمیم بگیرم و به جای گریه و استرس راه بهتری رو انتخاب میکردم شک نداشتم ام اس نمیگرفتم..............
ولی بعد از مبتلا شدن خیلی وقت ها تو گلوم احساسه خفگی میکنم و حس میکنم یکی گلومو فشار میده ... حتی گاهی اوقات احساس میکنم تو خونی که از گردنم رد میشه انگار شن و ماسه وجود داره واقعا حسش میکنم .........نمیدونم به این نظریه ربطی داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اگر میتونستم بهتر تصمیم بگیرم و به جای گریه و استرس راه بهتری رو انتخاب میکردم شک نداشتم ام اس نمیگرفتم..............
ولی بعد از مبتلا شدن خیلی وقت ها تو گلوم احساسه خفگی میکنم و حس میکنم یکی گلومو فشار میده ... حتی گاهی اوقات احساس میکنم تو خونی که از گردنم رد میشه انگار شن و ماسه وجود داره واقعا حسش میکنم .........نمیدونم به این نظریه ربطی داره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
دارم دلشوره میگیرم
چقدر دنیات ازم دوره
پس چرا هیچ بارونی
تورو از من نمیشوره
چقدر دنیات ازم دوره
پس چرا هیچ بارونی
تورو از من نمیشوره