[مرتضی]

میگم حالا چه ترافیکی شده تو تاپیک
خوب زمانش کم باشه ادامش میاد اینجا دیگه حمید
ایشالا هوا گرم بشه دست تیم مدیریت هم مسلما بازتر میشه برای دیدار ها
من این جمع رو دیدم خدایی حسرت مسافرت شمال رو خوردم که نشد برم

[mahdie]

منم از اين هديه خوشكلا ميخوااااااااااااااام
نيلوفرجون

[مرتضی]

راستی تا یادم نرفته
خیلی ناراحت شدم نشد عکس دسته جمعی بندازیم
یه دیداره و عکس دسته جمعیش
فربود عزیز اگه میشه همون دو سه تا قاچاقی رو تورو خدا برامون بفرست
هرچند من تو یکیش کامل و تو اون یکی فقط سرم افتاد

---

الان همه میگن پسره چه نطقش باز شده
دیگه الان نگم پس کی بگم؟
غلط تایپی هم اگه داره ببخشید دیگه با گوشی بهتر از این نمیشه
راستش من اکثر افرادی که تو ردیف آخر نشسته بودن حالا چه خانم و چه آقا به علت فاصله زیاد سعادت سلام و احوالپرسی با همشون رو پیدا نکردم
خلاصه این برادر کوچیکترشون رو ببخشن

[ابراهیم]

سلام
آقا الان رسیدیم خونه
دست همگی درد نکنه
جاتون خالی شام عجب کوبیده ای بود
خیلی عالی ...
جاتون خالی گفتم نیومدین .... ضحی و دوستش هم تا قزوین اومدن ولی شام.....
دسر متنوع ، میوه ، شیرینی ، کیک عروسی واااااااااای لو دادم
قسمت همتون بشه شام ، عروسی دعوت بودم
عروسی یکی از دوستام بود
برای رسیدن به قزوین و عروسی گه گداری لائی میکشیدم البته با احتیاط
دو تا امانت دستم بود میخواستم سالم برسونمشون
شام خیلی زیاد بود کاش همه میومدین.......
آهان یه چیزی یادم رفت بگم.... یعنی میخواستم بگما اصلا اینقدر صمیمیت دوستان حواسمو پرت کرد که یادم رفت به فربود عزیز بگم اعلام کنه.....
سیروس عزیز هم دیروز طی تماسی که با هم داشتیم خیلی خیلی سلام رسوندو آرزوی سلامتی برای همه کرد.....

[nahid]

پس چیپ چیپس رو نبردین شام عروسی بهش بدین بعدم از اونجا پیاده بره خونشون ؟
پس اینهمه بهش گفتین شامت با من آخرش بی شام ولش کردین سر بی شام روی بالش صورتیش گذاشت ؟

[ابراهیم]

خب نیومد
یعنی گفتم بیاین ولی ........
عجب شامی بود...
حمید 147 هم نیومد

[baharan]

سرمایه حساب پرولبریز بانکی نیست....خونه شیک توبهترین جای دنیا وداشتن اخرین مدل ماشین بالوکس ترین وسایل زندگی نیست.......

سرمایـــــــــــــــه قلب هایی که در کنارهم در زمان کم نوا وطپش یکسانی داره،صدای شادی وامواج ذهنی موزونی که از عمق وجود برمی خیزه،پرش نگاه هایی که از پس فاصله های مجازی به عینیت میرسندوتا اخرین پله امید هم نوایی میکنند.هیچ نقاشی نمی تواند اوج زیبایی احساس شماهارو بر روی بوم حتا سایه روشن بزند.

تقدیم به تمام دوستانی که جای ماهارو در جمعشون سبز داشتند وبا حضورشون دنیا دنیا امید...عشق...شادی ....وپیوند با فردارو هدیه فرستادند.

به امید دیدار در یک روزبهاری دیگرباسعادت دیدار شما.

[Amir]

بچه ها واقعا عالی بود
من اولین دیداری بود که میومدم
یکم اولش سخت بود ولی هرچی زمان می گذشت بهتر شد
اصلا نفهمیدم 2 ساعت چجوری گذشت منی که یه جا میرم همه اش حواسم به ساعتمه...
واقعا خوشحال شدم از آشنایی با دوستان
و بالاخره چهره پشت نام کاربری ها رویت شد و اینکه تشابه یا تفاوت داشتند با اون چیزی که از روی آواتار و نوشته هاشون تجسم کرده بودم
در آخر.
جا داره از همه ی کسایی که واسه این دیدار زحمت کشیدن تشکر کنم
واقعا دیدار به مراتب از اون چیزی که فکر می کردم بهتر برگزار شده بود
مشخص بود که چقدر واسه تدارکش زحمت کشیده شده اون یادگاری هم که آخرش دادید خیلی قشنگه
در مجموع دستتون درد نکته

[همسر یک قهرمان]

خیلی همه چی عالی بود، از همه دوستان که زحمت کشیدند ممنون
به همسرم خیلی خوش گذشت، فکرش هم نمیکرد بچه ها انقدر خوب باشن با دو دلی اومد، ولی وقتی اومد جمع رو دید زودتر از من یخش باز شد با اوونیکی فربود خیلی سرو صدا میکرد، کودک درونش رو اونجا دیدم
فقط یک مشکلی داشتم و اون این بود که نتونستم مثل فربود آدمها رو با اسمشون به نام کاربریشون لینک کنم یعنی انقدر حافظه ام کند شده
جالب بود که خیلی از بچه ها در نگاه اول فهمیدند که نام کاربری من چیه، اونهایی که بعد فهمیدند اومدند باهامون احوالپرسی کردند گفتند خیلی خوشحالن که آدمی رو که پستهاش رو میخوندن از نزدیک دیدند ولی من شرمنده شدم که همه رو نمیشناختم حتی بچه ها حال مامانم رو میپرسیدند واقعاً متاثر شدم، همتون رو دوست دارم
برگشتنی افتخار داشتیم با پریا و مامانش تا یک مسیری همراه شیم، مامان پریا خیلی دوست داشتنی، موقع خداحافظی بوسیدمش، دلم میخواست دستش رو ببوسم که همراه دختر نازنینش تو هر جمعی میاد از اون مامانهای ناب
از اینکه تو جمعتون بودیم خوشحالیم

[ehsan 10054]

آمدم با کوله بارم اومدم دوباره گویا میخوام زنده شوم