[hamid]

دعوتنامه‌ی دیدار رو به پیام خصوصی ارسال کردم. برید آماده شید که بازی کنیم

مگه خود تو به من نگفتی نباید بازی کنم ؟  
آماده چی بشم ؟  
دیکتاتور

[atkh]

دعوتنامه‌ی دیدار رو به پیام خصوصی ارسال کردم. برید آماده شید که بازی کنیم

مگه خود تو به من نگفتی نباید بازی کنم ؟  
آماده چی بشم ؟  
دیکتاتور

 
همینیه که هست
تو‌ نباید بازی کنی.
میری اون گوشه‌ی کافه، یه پات و دستات رو بالا نگه میداری، به کارهای بدت فکر می‌کنی

[hamid]

همینیه که هست
تو‌ نباید بازی کنی.
میری اون گوشه‌ی کافه، یه پات و دستات رو بالا نگه میداری، یه کارهای بدت فکر می‌کنی

روایته که بچه بودم گریه میکردم، بابام منو میزاشت پشت پرده کرکره
انقدر گریه میکردم میمردم

[atkh]

روایته که بچه بودم گریه میکردم، بابام منو میزاشت پشت پرده کرکره
انقدر گریه میکردم میمردم

اوخی 
دلم سوخت برات
خب باشه، اون گوشه کافه یه لنگه پا وایسا ولی نمیخواد دستات رو بالا بگیری.

[hamid]

روایته که بچه بودم گریه میکردم، بابام منو میزاشت پشت پرده کرکره
انقدر گریه میکردم میمردم

اوخی 
دلم سوخت برات
خب باشه، اون گوشه کافه یه لنگه پا وایسا ولی نمیخواد دستات رو بالا بگیری.