2012/01/10, 01:51 PM
من که تو دانشگاه شاگرد تنبل بودم. تازه بعد از سالها فهمیدم که رشته ام را دوست نداشتم و شروع کردم به تحصیل در رشته مورد علاقه ام.
واااااااای ی که چقدر بچه و ساده بودیم. چهار تا دوست صمیمی بودیم که واقعا دوست بودیم و اینطور نبود که هرکس به فکر منافع خودش باشه.
استادمون یه پروژه انفرادی بهمون داده بود که هیچکدوممون بلد نبودیم. یه دوست خوبی هم داشتیم که باهاش خیلی صمیمی نبودیم اما اون همیشه دوست داشت در جمع ما باشه. شاگرد زرنگ هم بود. بنده خدا برای ما هم پروژه نوشت و ما هم مثل پت و مت، کلی زحمت کشیدیم و متغیرها را عوض کردیم، بدون توجه به اینکه که استاد به ساختار نگاه میکنه و اصلا کاری به متغیر نداره
استاد متوجه تقلب خنده دار ما شد و با خنده گفت: خوب میگفتید میخواهید گروهی کار کنید
ما اولش کلی جا خوردیم که چطور متوجه شد و بعدش کلی خندیدیم
واااااااای ی که چقدر بچه و ساده بودیم. چهار تا دوست صمیمی بودیم که واقعا دوست بودیم و اینطور نبود که هرکس به فکر منافع خودش باشه.
استادمون یه پروژه انفرادی بهمون داده بود که هیچکدوممون بلد نبودیم. یه دوست خوبی هم داشتیم که باهاش خیلی صمیمی نبودیم اما اون همیشه دوست داشت در جمع ما باشه. شاگرد زرنگ هم بود. بنده خدا برای ما هم پروژه نوشت و ما هم مثل پت و مت، کلی زحمت کشیدیم و متغیرها را عوض کردیم، بدون توجه به اینکه که استاد به ساختار نگاه میکنه و اصلا کاری به متغیر نداره
استاد متوجه تقلب خنده دار ما شد و با خنده گفت: خوب میگفتید میخواهید گروهی کار کنید
ما اولش کلی جا خوردیم که چطور متوجه شد و بعدش کلی خندیدیم
من هم ام اس داشتم.