2010/10/13, 12:14 PM
(2010/10/13, 12:08 PM)sahar نوشته است: من وقتی بخوام به بابام ابراز احساسات بکنم دستمو دور گردنش میگیرم میگم خفت میکنم
البته به شوخیا
اخه بابام اینجوری کلی میخنده
چه روحیه لطیفی حمید
من درد در رگانم، حسرت در استخوانم،چیزی نظیر آتش در جانم پیچید
سرتاسر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد تا قطره ای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم،از تلخی تمامی دریاها بر اشک ناتوانی خود ساغری زدم
سرتاسر وجود مرا گویی چیزی به هم فشرد تا قطره ای به تفتگی خورشید جوشید از دو چشمم،از تلخی تمامی دریاها بر اشک ناتوانی خود ساغری زدم