2014/11/22, 04:35 PM
من هفت و نيم رسيدم خونه هشت و نيم سر کار بودم انقدر خستم و منگم فقط دارم با چرت و پرتايى که مى گم آبروى خودم و مى برم اينجا فقط بگم خيلى خوش گذشت يکم مثه آدمى زاد شدم ميام تعريف مى کنم
آرزوهاتو يه جا يادداشت کن و يکی يکی به خدا بگو. خدا يادش نميره،ولی تو يادت ميره چيزی که امروز داری، آرزوي دیروزت بود...