2014/06/24, 03:53 PM
من از آبان 91 دردهام شرو شد و بهمن 91 بیماریم تشخیص داده شد. ولی با این حال بازم چون نوع بیماریم مشخص نبود کلی دوندگی کردم. هم توی همین جنوب و هم رفتم تهران برا مراحل تشخیص و درمانم.
کارمو ول کردم. خیلی فشار روم بود. یه دوره افسردگی داشتم. پارسال همین موقع ها بود که تزریقم شرو شد. روزای سختی بود. و هنوز تشخیص بیماریم شیش ماه رو نگذرونده بود که مامانم عزیزترین موجود زندگیم از دنیا رفت. مرداد 92
بعد از مرگ مامانم تازه فهمیدم که دردهای بزرگتر از ام اس هم در زندگیم وجود دارن. درد بی مادری ...
مرگش رو زود باور کردم و پذیرفتم.
مجبور شدم خودم بشم خانومه خونه و در کنارش با ام اسم و درمانم دست و پنجه نرم کنم.
یک سختی یی بزرگتر از ام اس، باعث شد من به روال عادی زندگیم برگردم.
خانواده و دوستان و ام اس سنتر در برگشتم به روال عادیه زندگیم هم خیلی نقش داشتند
در واقع مرگ مادرم، باعث شد ام اس برام عادی بشه. متاسفانه !
کارمو ول کردم. خیلی فشار روم بود. یه دوره افسردگی داشتم. پارسال همین موقع ها بود که تزریقم شرو شد. روزای سختی بود. و هنوز تشخیص بیماریم شیش ماه رو نگذرونده بود که مامانم عزیزترین موجود زندگیم از دنیا رفت. مرداد 92
بعد از مرگ مامانم تازه فهمیدم که دردهای بزرگتر از ام اس هم در زندگیم وجود دارن. درد بی مادری ...
مرگش رو زود باور کردم و پذیرفتم.
مجبور شدم خودم بشم خانومه خونه و در کنارش با ام اسم و درمانم دست و پنجه نرم کنم.
یک سختی یی بزرگتر از ام اس، باعث شد من به روال عادی زندگیم برگردم.
خانواده و دوستان و ام اس سنتر در برگشتم به روال عادیه زندگیم هم خیلی نقش داشتند
در واقع مرگ مادرم، باعث شد ام اس برام عادی بشه. متاسفانه !
عشق اگر با تو بیاید به پرستاری من
قصـــه عشــق شود قصه بیماری من
قصـــه عشــق شود قصه بیماری من