2012/04/26, 08:28 AM
(2011/07/13, 10:59 AM)Partow نوشته است: روزها می گذرند لحظه ها از پی هم می تازند
و گذشت ایام چون چروکی است که بر چهره من می آید
روزها می گذرند، که سکوتی ممتد ، بر لبم می رقصد
قصه هایی که زدل می آیند، زیر سنگینی این بار سکوت
بیصدا می میرند
یادش به خیر! روزگاری را که بسیاری از ناخوشیها را بیماری لاعلاج یا صعب العلاج می نامیدند، به خاطر داری؟!
روزی بیماری ام اس هم درمان خواهد شد! ...
یک روز ... شاید روزی که من دیگر نباشم ... چه فرقی می کند ... با ام اس یا بدون ام اس ...دیر یا زود ... امروز یا فردا ... من نیز، رهسپار سفری مبهم با جاده های پر پیچ و خم خواهم شد ... سفری مبهم تر از آینده مبهمم! سفری مبهم تر از زندگی با ام اس!
همسفرم خواهد بود اما ... دیگر به ام اس نخواهم اندیشید
بگذار در دنیا جا خوش کند! شاید با جسم پلیدم عهدی بسته باشد اما با روح پاکم، نه! روح، نه تنها از ام اس، که از تعلقات دنیای مادی رها خواهد شد!
حال را دریاب! آینده برای گذشتگان و آیندگان، نیز مبهم است!
چه متن خوشکلی
همه عمر بر ندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی