•  قبلی
  • 1
  • ...
  • 19
  • 20
  • 21(current)
  • 22
  • 23
  • ...
  • 35
  • بعدی 
امتیاز موضوع:
  • 9 رأی - میانگین امیتازات : 3.22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
وقتی فهمیدین ام اس دارین چه احساسی پیدا کردین؟(و کی بهتون گفت)
دقت کردید همه مون داستانمون یه جورایی شبیه بهم هستش؟؟!!...اولش یه شوک ناگهانی(حتی کسایی هم که مثلا امادگیشو داشتن).بعد جمله معروف: "آخه چرا من!!!"..بعد گریه و اشک و آه...بعد رسیدن به پوچی و در نهایت شرایط استیبل میشه و به ثبات میرسیم!!
شانه ات کو ؟

دنیایم باز به هم ریخته ...sad2
 تشکر شده توسط : saeid , zmm , sina gt , zohaa , visko , maedeh , 111reza , khatereh:)
دکتر شایگان نژاد در عینِ خونسردیmen

اگه بگم هیچ حسی دروغ گفتم

من تو خودم مُردمSleepy
برایِ من سخن از من نگو به دلجویی

مگیر آیینه,پیشِ زِ خویش بیزاران
 تشکر شده توسط : Exhautless , saeid , sina gt , zohaa , maedeh , zenith , 111reza
شاید باورتون نشه من اصلا ام اس رو نمیشناختم بعداز هفت ماه علاائم وخندهای. سرسری گرفتن مشکلات دکترعمومی من نه مغزواعصاب به من گفت داداش ام اس من که خودم خبر نداشتم میخندیدم وبقیه گریه.rolleyesتاوقتی که فهمیدم دنیا دست کیه confused2یکسال طول کشید تا بتونم باهاش کنار بیام ولی الان دیگه دوتا دوست وهم خونه ایمicon_biggrinicon_biggrinicon_biggrinالان خودم به همه میگم من یه ام اسی امicon_biggrinicon_biggrinicon_biggrin
 تشکر شده توسط : zohaa , الهام ج , visko , maedeh , zenith , 111reza
(2013/11/02, 06:30 PM)simin نوشته است: دقت کردید همه مون داستانمون یه جورایی شبیه بهم هستش؟؟!!...اولش یه شوک ناگهانی(حتی کسایی هم که مثلا امادگیشو داشتن).بعد جمله معروف: "آخه چرا من!!!"..بعد گریه و اشک و آه...بعد رسیدن به پوچی و در نهایت شرایط استیبل میشه و به ثبات میرسیم!!

بله سیمین درست می گه همینطوریه
اونایی که بتافرون میزنن و جلد دوم کتابچه های زندگی با ام اس
( تشخیص ام اس ) رو از شرکت بایر شرینگ گرفتن و خوندن حتما مراحل تشخیص تا کنار آمدن رو تو این کتاب دیدن
تشخیص
ضربه روحی
انکار
خشم
ترس
اضطراب
اندوه
افسردگی
پذیرش
کنار آمدن
 تشکر شده توسط : elham 66 , zohaa , visko , maedeh , zenith
قصه من با همه فرق داره چون بعد از دو ماه که بتافرون میزدم فهمیدم که ام اس دارم
یک بسته سیکار کنار پنچره
 تشکر شده توسط : maedeh , zenith , 111reza
اینقدر دلم می خواست بشم همون آدم قبل که بچه های کلاس باهام حال میکردم کاش میشد زمان به عقب برگرده و اون روز که فهمیدم ام اس دارم هیچوقت نمیومدSadSadSad
باید کاری کنی، آروم بگیرم Blush
 تشکر شده توسط : mahdi7 , nader_wanton , zohaa , peli , zenith , 111reza , DavidBili
خودم به دکتر گفتم طفره نره اونم صریح بهم گفت اصلا چیزی زیاد یادم نیست فقط میدونم انگار تو این دنیا نبودم اصلا قدرت فک کردن حتی ترسیدنم نداشتم
 تشکر شده توسط : mahdi7 , nader_wanton , zohaa , peli , zenith , 111reza , DavidBili
واو
واقعا بچه ها این لحظه براتون فوق العاده ترسناک بوده و سختsad2
من که ام اس ندارم اما فکرش که بشنوه ادم چقدر.....angry3angry3
 تشکر شده توسط : عسل راد , peli , zenith
هیچ کس بهم نگفت چون سنم کم بود ازم مخفی میکردن
ولی من انقدر تو m.r.i کنکاش کردم تا بالاخره علت استفاده این داروها رو فهمیدمangry2
و بعد از چند سال به مادرم گفتم که میدونم ام اس دارم و مادرم از شنیدن این حرف..............confusedsadrolleyesangry3
اللهم صل علی محمد و ال محمدوعجل فرجهمHeart ............
 تشکر شده توسط : همسر یک قهرمان , zenith , 111reza , DavidBili
من چون مرحوم شوهرم همه ازمایشات رو گذرونده بود تا بیماریش مشخص بشه که سرطانه تقریبا با علایم ام اس اشنا بودم و جا نخوردم دکترم گفت کارمو راحت کردی با اطلاعاتت اما مامان و بابام و خانواده ام کلی sad2برام کردن اما چه فایده من دیگه بیمار مبتلا به ام اس بودم با اینکه خداروشکر الان خیلی خوبم چند ساله علایمی نداشته بیماریم خدارو هزار مرتبه شکر icon_question
 تشکر شده توسط : zenith , 111reza , peli , DavidBili , همسر یک قهرمان
  
  •  قبلی
  • 1
  • ...
  • 19
  • 20
  • 21(current)
  • 22
  • 23
  • ...
  • 35
  • بعدی 




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
8 مهمان