•  قبلی
  • 1
  • ...
  • 21
  • 22
  • 23(current)
  • 24
  • 25
  • ...
  • 35
  • بعدی 
امتیاز موضوع:
  • 9 رأی - میانگین امیتازات : 3.22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
وقتی فهمیدین ام اس دارین چه احساسی پیدا کردین؟(و کی بهتون گفت)
(2014/01/13, 11:36 AM)شکوفه اویارحسینی نوشته است: نیلوفر جان ممنون از توجهت به سوالمhappy0065.gif
احتمالأ تو دختر مستقل و با عرضه ای هستیhappy0065.gif
میشه بگی تو زندگی چقدر به خودت فشار آوردی تا همه مشکلات و مسؤلیت هاتو به بهترین شکل انجام بدی؟
تا حالا شده احساس خستگی کنی ؟
آخرین بار کی بود؟

ممنون عزیزم ، چیزی که واضحه اینکه هرکس دوست داره کارها و مسئولیت هاش همیشه با موفقیت انجام بشه و منم یکیش ... wink2 من توی زندگی با تلاش برای واقع بینی و احساس مسئولیت سعی کردم مسئولیت هایی که بعهده ام گذاشته شده به نحو احسن انجام بدم حالا اینکه تا چه حد موفق بودم... confused2 اگه منظورتون از خستگی ، خستگی روحی باشه ، بله... هرکسی یه ظرفیتی داره برای تحمل ناملایمات زندگی من هم گاهی که ظرفیتم پر شده خسته شدم ... آخرین بار هم دقیقاً یادم نیست ...
یقین داشته باش روزی پروانه خواهیم شد ...
بگذار روزگار تا میتواند پیله کند ...
 تشکر شده توسط : شکوفه اویارحسینی
الان به نظرم اسم این تاپیک با سوالهای مطرح شده نظر سنجی دو تا چیز متفاوته . اما اگه بحث بر سر اولین احساس و فکر بعد از ام اسه ، این تاپیک مشابه در سایت وجود داره و بحث رو در همون تاپیک دنبال کنید دوستان عزیزم .

http://mscenter.ir/showthread.php?tid=4273
Peace begins with a smile
شکوفه جان این دقیقا قدرت 100 درصدی جذب ذهنه Shy
من با یوگا یاد گرفتم که تمرکز روی هر چیز همونو برات به ارمغان میاره که الهی شکر با تمرکز بر سلامتی کامل به این مهم دست یافتم الحمداللهagreement2agreement2agreement2

من با ام اس همراه شدم نه طردش کردم نه گذاشتم زودتر از من حرکت کنه در کنار هم داریم به خوبی زندگی می کنیم womanwomanicon_biggrinicon_biggrinicon_biggrin
به این میگن زندگی مسالمت آمیزlaughing3laughing3laughing3
گاهی نه گریه آرامت میکند و نه خنده

نه فریاد آرامت میکند و نه سکوت

آنجاست که با چشمانی خیس

رو به آسمان میکنی و میگویی

خدایا تنها تو را دارم

تنهایم مگذار love28
منم الان مثل دو تا دوست خوب داریم با هم زندگی و همراهی میکنیم
سعی میکنم ازش بزنم جلو و پیروزی مال من بشه ولی به اونم زیاد سخت نمیگیرم که بخاد باهام بجنگه
حالا که داریم با هم به خوبی زندگی میکنیم تا اخرشم همینطور ادامه داره من مطمئنمagreement2agreement2agreement2
بیا و همیشه کنارم بمان.کنارم که باشی
یعنی<رسما تعطیلی تمام دردها>
(2014/01/13, 11:40 AM)شکوفه اویارحسینی نوشته است: مهدی جان ممنون از پاسختicon_question
امکان داره درباره ناراحتیت بیشتر توضیح بدی؟
ناراحتی ی احساسهwink2چه فکری کردی؟

خواهش میکنم
ناراحت بودم که تو بیمارستان بستری بودم
ناراحت بودم که نمیتونم کارهای شخصیمو به راحتی انجام بدم
ناراحت بودم که چرا الآن،دقیقاً تو ایام عید 81
ولی مطمئن بودم که چیزی نیست و میگذره و خوب میشه

الآن که به فکرهای اون موقع فکر میکنم میبینم که عجب....بودمSmile (16)

ولی همه اینارو مدیون خانواده مخصوصاً بابام هستم
چون تو این قضیه خیلی پیگیر بود
من حدود10روز تو بیمارستان شهر خودم بستری بودم و دکترهای اونجا تشخیص درست ندادن

به اصرار بابام رفتیم تهران،منم با اون وضع که نمیتونستم قدم از قدم بردارم
،و اونجا تشخیص دادن و 10روزی هم مهمون تهرانی ها بودیم

الآن حالم توپ توپfighting0030.gif

از اینکه بقیه بیماریمو بدونن اصلاً ناراحت نمیشم

ورزش میکنم(تریدمیل)باشگاه هم میرم(بدنسازی)استخر هم میرم(اوایل بیشتر تو آب بودم ولی الآن بیشتر تو سونا و جکوزی هستم)
خدای من هرگز نگویمت دست من بگیر
عمریست گرفته ای مبادا رها کنی
 تشکر شده توسط : omid_nejad , maryam.N , سمیرا
روزاى اول اصلاً برام مهم نبود و با خودم ميگفتم ام اس مثل همه بيماريهاستwink2
اما الان ديگه اينجورى فكر نمى كنمconfused2
 تشکر شده توسط : maryam.N , سمیرا
وقتی دکتر گفت ام اس دارم چیزی ازش نمیدونستم فقط چون بیماری خاص بود ازش ترسیدم راستش خانواده ام خیلی گریه کردند وناراحت بودند به خصوص اینکه همون اوایل توبیمارستان بستری شدم تواون هفته که بستری بودم اشک بابامم دیدم angry2angry3ولی خداروشکرتواین مدت خوب باهاش مبارزه کردم الان اوضاعم بدنیستconfused2:40
 تشکر شده توسط : maryam.N , سمیرا , hyd69hyd
گریه گریه گریه فقط همینsadsadsadsadsadsad

دکتم گفت ایشا...اونی که فکر میکنم نیست
ولی بود خود دکترم بهم گفت البته یه دکتر داخلی بود
دکتر خونوادگیمون بود
بیا و همیشه کنارم بمان.کنارم که باشی
یعنی<رسما تعطیلی تمام دردها>
 تشکر شده توسط : omid_nejad , maryam.N , سمیرا
من دوستم گيتي هم ام اس داره ..wink2
مريضيشو ميدونستم چيه ..
برا همين وقتي فهميدم زياد ناراحت نشدم ..
ولي خانوادم تا يه مدت به جاي روحيه دهي روبروم برا مريضيم گريه ميكردن rolleyesrolleyes
فكرميكردن من ديونه شدم كه برام مهم نيست laughing3laughing3
میبینی مادر..؟
دیگر سیگار هم غم هایم را تسکین نمیدهد ...
سلطان غم بگو مسکنت چیست ..؟
فرزندت از پای درآمده ...
 تشکر شده توسط : omid_nejad , SSA , nahid , neda.n , ساناز66 , maryam.N , سمیرا
Bug 
(2011/08/16, 02:50 PM)maedeh نوشته است: laughing3laughing3laughing3
ایول پس هممون خودمون فهمیدیم چه با حال
agreement2agreement2
Heart
تومحیط کارم بد جوری بهم گیردادن بیش از یه سال 24 ساعته پرس بودم تا یه روز
دیدم چشام تار میبینه رفتم دکتر متخصص داخلی شک کرد فرستادمغزواعصاب اونم 40 تا آزمایش نوشت وسریعا بستری تزریق کورتون تا همسرم برگه امپول رو نگاه کرد زدزیرگریه منم بیخبر وقتی فهمیدم دوتایی تمام پرسنل بیمارستان تحت تاثیرقرارگرفته بودن .
 تشکر شده توسط : maryam.N , سمیرا
  
  •  قبلی
  • 1
  • ...
  • 21
  • 22
  • 23(current)
  • 24
  • 25
  • ...
  • 35
  • بعدی 




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
17 مهمان