وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس
درد دل های مربوط به ام اس - نسخه قابل چاپ

+- وبسایت تخصصی ام اس سنتر | بیماری ام اس | مرجع تخصصی ام اس (https://mscenter.ir)
+-- انجمن: ام اس (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3)
+--- انجمن: بحث هاي تخصصي اعضا (https://mscenter.ir/Forum-%D8%A8%D8%AD%D8%AB-%D9%87%D8%A7%D9%8A-%D8%AA%D8%AE%D8%B5%D8%B5%D9%8A-%D8%A7%D8%B9%D8%B6%D8%A7)
+--- موضوع: درد دل های مربوط به ام اس (/Thread-%D8%AF%D8%B1%D8%AF-%D8%AF%D9%84-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%B1%D8%A8%D9%88%D8%B7-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D9%85-%D8%A7%D8%B3)

صفحه ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49


RE: درد دل های مربوط به ام اس - sanazkhazaee - 2011/09/21

سلام دوستان خوبيد خيلي دلم گرفته خيلي يکي با من حرف بزنه sad ازدواج کردم همسر خيلي خيلي خوبيم دارم يه کوچولوي شيطون دو ساله هم دارم دوران بارداري بهترين روزهاي عمرم بود ولي بعد از اون فکر مي کونم خيلي خيلي از لحاظ جسمي ضعيف شدم هم به خاطر خودم وهم به خاطر بچم 3 ماه مرخصي استعلاجي گرفتم بعد اومدم که بگم ديگه نميام سر کار رئيس وجو موجود نظرمو عوض کرد ولي دوباره بعد از2 ماه کار درخواسن مرخصي بدون حقوق کردم که رئسم با 1 ماهش موافقت کرد ولي خيلي خردم کرد تا موافقت کرد ميگفت تو چرا ميشيني پشت ماشين يا چرا ميري مسافرت نميدونم منضورش اين بود که سرمو بذارم زمين بميرم يا اينکه فکر ميکرد چون ظاهرم سالمه روي دو پام راه ميرم دارم سر کارش ميزارم نميدونم چه کار کنم 5 سال سابقه دارم احتياج مادي هم ندارم نميدونم ترک کار کنم يا نه خيلي سردرگم وخستم و دلگيرم تورو خدا کمکم کنيد.


RE: درد دل های مربوط به ام اس - i3aran - 2011/09/21

سلام ساناز جان
عزيزم ضعف جسميت كه طبيعيه ، بخاطر دوران بارداري و شير دهيت هستش
خودتو تقويت كن ، ورزش كن و شاد باش agreement2
تو اين يكماه مي توني حسابي به خودت برسي wink2
و اگه خواستي دوباره پر انرژي برگردي سركارت
منم يه همسر خوب و يه پسر شيطون شش ساله دارم كه لذت شاد بودن در كنار اين دونفر رو با هيچي تو دنيا عوض نمي كنم love28


RE: درد دل های مربوط به ام اس - negar_negar92 - 2011/09/23

سلام دیشب خیلیی ... خیلی دیگه بهم ریختم ... و دیگه نمی خوام بتافرون بزنم . از دیشب نزدم ... کمی پاهام بخصوص راست ازیتم می کنه اما ... دیگه نمی زنم اینو می دونم ....


RE: درد دل های مربوط به ام اس - ساغر - 2011/09/24

(2011/09/21, 10:35 AM)sanazkhazaee نوشته است: سلام دوستان خوبيد خيلي دلم گرفته خيلي يکي با من حرف بزنه sad ازدواج کردم همسر خيلي خيلي خوبيم دارم يه کوچولوي شيطون دو ساله هم دارم دوران بارداري بهترين روزهاي عمرم بود ولي بعد از اون فکر مي کونم خيلي خيلي از لحاظ جسمي ضعيف شدم هم به خاطر خودم وهم به خاطر بچم 3 ماه مرخصي استعلاجي گرفتم بعد اومدم که بگم ديگه نميام سر کار رئيس وجو موجود نظرمو عوض کرد ولي دوباره بعد از2 ماه کار درخواسن مرخصي بدون حقوق کردم که رئسم با 1 ماهش موافقت کرد ولي خيلي خردم کرد تا موافقت کرد ميگفت تو چرا ميشيني پشت ماشين يا چرا ميري مسافرت نميدونم منضورش اين بود که سرمو بذارم زمين بميرم يا اينکه فکر ميکرد چون ظاهرم سالمه روي دو پام راه ميرم دارم سر کارش ميزارم نميدونم چه کار کنم 5 سال سابقه دارم احتياج مادي هم ندارم نميدونم ترک کار کنم يا نه خيلي سردرگم وخستم و دلگيرم تورو خدا کمکم کنيد.

ناامید باش ساناز جون.این حالت تو طبیعیه.یک نفر رو میشناختم که بعد از زایمانش دچار خستگی مفرط شده بود.
به نظر من با یه روانشناس مشاور کن


RE: درد دل های مربوط به ام اس - zenith - 2011/09/24

(2011/09/23, 08:06 PM)negar_negar92 نوشته است: سلام دیشب خیلیی ... خیلی دیگه بهم ریختم ... و دیگه نمی خوام بتافرون بزنم . از دیشب نزدم ... کمی پاهام بخصوص راست ازیتم می کنه اما ... دیگه نمی زنم اینو می دونم ....

سلام نگار جون
منم خیلی وقتها به هم میریزم
منم مثل تو بتافرون میزنم
کاملأ درک میکنم که وقتی بگی خسته شدم یعنی چی
منم تا حدودی پای راستم درد می کنه
اما میدونی ؟؟!!!
من همیشه هروقت کم میارم به این فکر می کنم که خدا همچین چیزی توی زندگیم گذاشته که همیشه صداش کنم
شاید هر باری که ما از آمپول درد میکشیم خدا بخاطرش کلی از گناهامونو ببخشه
شاید از بس مارو دوست داشته خواسته که توی دنیایی که اکثر آدمهاش توی گناه غرق شدن ما مثل فرشته ها پاک پاک بمونیم
با هر درد آمپول از نگاه کردن به خودت به خدای مهربونی برس که این همه واسش مهمی و دوستت داره

بعد انقدر قوی میشی که آمپول رو هدیه خدا میدونی و حتی خیلی وقتها به خاطر خدا دوستش داریicon_question


RE: درد دل های مربوط به ام اس - parisa2087 - 2011/10/05

منم خیلی وقت ها موقع تزریق گریه میکنم و اعتقاد دارم خدا اشکامو پاک میکنه و بهم میگه من اینجام کنارت وایسادم همیشه.... صبر داشته باش!Angel
حالا یاد گرفتم موقع تزریق به خاطرات خوب و خنده دارم فکر کنم....شاد میشم و یواش و آروم تزریق میکنم زود تموم میشه گریه هم نمیکنم!Tongue
همیشه آرزو میکنم وقتی دارم تموم میشه کسی متوجه نشه ...منم نگم دارو تموم شده تا تزریق نکنم..اما ای دل غافل همه بیشتر از خودم حواسشون به تزریقامه!agreement2confused


RE: درد دل های مربوط به ام اس - N00shin - 2011/10/05

ازش خیلی خسته شدم...


RE: درد دل های مربوط به ام اس - # پریسا # - 2011/10/05

خدا رو شکر همه چی خوب و آرومه Shy
ام اس رو هم دوست دارم
اصلا ناراحت نیستم که اینطوری شدم و یه روز در میون تزریق دارم
ایمان دارم که یه روز خوب میشمShy


RE: درد دل های مربوط به ام اس - denis85 - 2011/10/09

Bichare ms koli tahala bedadam reside.dardesho dost dardm chon kheili az dardamo kam karde


RE: درد دل های مربوط به ام اس - sara.i - 2011/10/10

من بعد از 15 روز که در دوران حمله بودم و خودم نمی دونستم رفتم دکتر برام 10 تا کورتون نوشت که روزی 2 تا تزریق کنم دیروز از درد مردم فقط گریه کردم درد داغونم کرد کی گفته خدا درد می ده درمانم می ده این که درمان نیست فقط این مریضی زشت رو تا حدی کنترل می کنه داره منو عذاب می ده چطور می شه با ام اس زندگی کرد از این مریضی از تمام آمپولام از اینکه مجبورم قرص آرامبخش بخورم اعصابم له شده دیگه تحمل ندارم..........sad2angry3