•  قبلی
  • 1
  • ...
  • 22
  • 23
  • 24(current)
  • 25
  • 26
  • ...
  • 35
  • بعدی 
امتیاز موضوع:
  • 9 رأی - میانگین امیتازات : 3.22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
وقتی فهمیدین ام اس دارین چه احساسی پیدا کردین؟(و کی بهتون گفت)
روز اولی که فهمیدم یکسال بود که دارو مصرف میکردم بدون اینکه بهم گفته باشن چه مرگمه...لابد میگین عجب ادمیه خوب یه سرچ میکردی؟اجازه بهم نمیدادن...تحت کنترل شدید بودمsad2یادم نمیاد چقدر گریه کردم....فقط میدونم بعدش تا چندروز سرم درد میکرد...کم کم عادت کردم..کم کم بخودم قبولوندم...
چون میگذرد غمی نیست
 تشکر شده توسط : ساناز66 , maryam.N , سمیرا
هیچی ,واقعا هیچی ,چون اصلا نمیدونستم چی هست(?) اون موقع من 15 سالم بود و به اندازه الانم اطلاع رسانی نبود, البته از این لحاظ خوشحالم ,چون با تمام سختی و شدت بیماری , من هیچ خاطره بدی از اون زمان ندارمN_aggressive (35)
خدایا شکرت....
 تشکر شده توسط : مریییم , maryam.N , سمیرا
حس آدمایی که هر چی داشته و نداشته رو باید جلو چشمش از دست داده ببینهsad2
دکترم خیلی راحت بهم گفت
بدون اینکه اول آمادم کنه
 تشکر شده توسط : موناامیدوار , maryam.N , سمیرا
من حس خاصی نداشتم چون زیاد راجع به این بیماری نمیدونستم فقط 1 حس ترس و نا امیدی داشتم
از آمپولام میترسیدم فکر میکردم خیلی گرون باید باشن!! اما خداروشکر اینطوری نبود
دکتر اولم خیلی بد بهم گفت!! و گفت تا 3-4 سال دیگه نمیشه نوع ام استو تشخیص داد...
ولی دکتر غفارپور میگه چیزی نیست! 1 ام اس کوچولوِ wink2
ایشالا هممون زودتر خوب بشیم angel
آنچه مرا نکشد، نیرومندترم میسازد.
این را در مدرسه ی جنگِ زندگی آموخته ام...
 تشکر شده توسط : maryam.N , موناامیدوار
من از علائمی که داشتم خودم حدس زدم باید ام اس باشه، مخصوصا که سوالای اون دکتر اولی رو شنیدم یه جورایی مطمئن شدم، اون روز خیلی داغون بودم و کلی گریه کردم و خیال مکردم تا چن روز دیگه رو ویلچر میشینمsad فردای ام ار ای نگو دکتر به بابام گفته اما بابام به هیشکی چیزی نگفت و حتی داروهایی رو که داده بود نگرفت و گفت که چیز مهمی نیس، خودمم که نتیجه رو خوندم نوشته بود لکه های کم اهمیت! تا اینکه رفتم پیش دکتر دومی که خ راحت گفت دو تا پلاک داری و برو یه ماه دیگه بیا که یه ماه دیگه خ راحت تر گفت قبلا دوتا بود حالا شده سه تا(که بخاطر شرایط روحی افتضاحم بود)،کلا از دکتره اصن خوشم نیومد و رفتم پیش سومی که آوازه ش خییییلی شنیده بودم و با چه مکافاتی هم وقت گرفتیم اماangry2 که کلا قیدش زدم تا اینکه دکتر شریفی معرکه رو خدا خیییلی اتفاقی سر راهم قرار داد و ایشون خیلی مهربون و با برخورد خ خوبی گفتن ایشالا خیره، اما نتیجه قبلیارو قبول نکردن و دوباره فرستادنم ام ار ای و ...که گفتن اگه استرس هاتو مهار کنی ایشالا حلهwink2 و منم اروم شدم و از وحشتم کم شد، اما به موازات همه اینا اون اتفاق بدی که برام افتاده بود باعث شد اصن درد ام سو یادم برهconfused2که دلیل اون اتفاقه هم کسی نبود جز ام اسangry3
اما باز میگم خدایا شکرت...
خدای درهای باز، خدای درهای بسته، ما را از این آستانه بگذران.
 تشکر شده توسط : موناامیدوار , maryam.N , reihane , مینا غلام نژاد , hyd69hyd , behzad mkh , BABA
راستش چون نمی دونستم چیه این بیماری خوشحال شدم چون پایان ترم بودا
امتحانا گفتم حداقل از شر امتحانا راحت شدیم اما دکتر جان گفتند هیچ مشگلی نیستا
برو به امتحانات برس laughing3 ما را بگو اینطوریsad2
ولی چند روز بعد که فهمیدم چی به چیه فقطrolleyessadتو خونه بود مامان بابام همه گریه میکردن
بیا و همیشه کنارم بمان.کنارم که باشی
یعنی<رسما تعطیلی تمام دردها>
 تشکر شده توسط : سمیرا , maryam.N , reihane , behzad mkh , اميدوار , BABA
سلام به همه
راستش من تنها ام آر ای رو برداشتم رفتم دکتر
اصلا هم اسم ام اس رو نشنیده بودم و نمیشناختم
وقتی به دکترم گفتم از قصد تنها اومدم که بهم راستش رو بگی
اونم گفت سرنوشت هر کی یه چیزه معلوم نیست امتحان من فردا چی باشه
راستش تو ام اس داری
اولش گفتم مشکلی نیست تو راه خونه با گوشی رفتم گوگل تا برسم خونه
چیزهایی که دیدم فلج شدن و کور شدن بود حالم بد شد خیلی مخصوصا .وقتی دیدم جز بیماریهای خاصه
ولی بعد سه روز کنار اومدم باهاش و فهمیدم از این خبرام نیست که فلج بشم الانم بهش فکر نمیکنم گاهی یادم میره ام اس دارم البته اگه اذیت نشم یادم نمیفته
آخه فعلا هنوز گز گز و ضعف و بی حسی پاهام آزارم میده سنگینی قفسه سینه و تنگی نفس اذیتم میکنه
مرغ باغ ملکوتم ...نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنمicon_question
 تشکر شده توسط : mahdie , موناامیدوار , FBF , ساناز66 , سمیرا , maryam.N , reihane , مینا غلام نژاد , behzad mkh , BABA
من رشته پیش دانشگاهیم تجربی بود نسبت به این بیماری آشنایی داشتم. اولین بار خودم تنهایی رفتم دکتر بعد ار ام ار ای هم که نظر قطعی اومد بازم تنها رفتم ولی سعی کردم باهاش کنار بیام.
وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت ۰۰۰
 تشکر شده توسط : ساناز66 , maryam.N , behzad mkh , reihane , matin , سمیرا
ام اس من با التهاب چشمم شروع شد و بعد که دکتر گفت ام آر آی بگیرم و بهم خبر داد سرم گیج رفت. آخه تنهایی رفته بودم مطب دکتر. باورتون میشه 2 سال منو همسرم این موضوعو به خانوادم نگفتیمو من 2 سال تموم سینووکس زدم. آخه مامان من خیلی خیلی حساسه و میترسیدم بهش بگم . امسال بهش گفتم. کلی سبک شدم ولی طفلکی مامانم...........
الان مدتیه سمت راست بدنم بی حسه. خودش خوب میشه یا باید برم دکتر ؟ چه مریضیه لوسیه همه اش میخواد تو چش باشه تا میای یادت بره یجوری خودشو نشون میده باز
 تشکر شده توسط : behzad mkh , محبوب64 , reihane , سمیرا , اميدوار , BABA
اولین بار دکتر بهم گفت، وقتی شنیدم انگار آوار سرم فرو ریخت، یادمه با پای خودم رفتم داخل مطب بدون هیچ مشکلی ولی وقتی دکتر بهم گفت شوهر خواهرم و یکی از دوستام دونفری بلندم کردن و بردنم خونه، وقتی رسیدم خونه همه خبر داشتن، یه جوری نشسته بودن که انگار اومدن مراسم فاتحه، هرچی گریه میکردم بغضم تموم نمیشد، از خونه زدم بیرون لنگ لنگان رفتم توی کوچه میخاستم برم و فرار کنم، مامانم اومد دنبالم توی کوچه بغلم کرد و باهم گریه کردیم، اون میگفت خونمونو میفروشم میبرمت خارج نمیذارم اینجا بمونی، یادمه توی تاریکی روی زمین خاکی نشسته بودیمو زار زار گریه میکردم، صحنه هاش که توی ذهنم میگذره اشکم در میاد دوباره، خلاصه دوباره بردنم خونه و دراز کشدم و به گریه کردنم ادامه دادم تا توی گریه ها خابم برد.حس میکردم همه چی برام تموم شده و فقط میخام بمیرم
 تشکر شده توسط : mahdie , محبوب64 , reihane , FBF , afsaneh , paeazan , سمیرا , Ermia , اميدوار , کارون , cloner , BABA
  
  •  قبلی
  • 1
  • ...
  • 22
  • 23
  • 24(current)
  • 25
  • 26
  • ...
  • 35
  • بعدی 




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
4 مهمان

علت بوجود آمدن بیماری ام اس چیست