2017/01/07, 06:16 PM
آدم نمیدونه بگه یادش بخیر یا بگه یادش نخیر!
اولین حمله من سال 94 بود که یه مشکلی واسم پیش اومده بود بشدت بهم ریخته بودم و دچار استرس خیلی شدیدی بودم به نحوی که اصلا خواب نداشتم
پای راستم شروع کرده بود گز گز شدن بعد یه ماهی تقریبا خوب شد انقدر گرفتاری داشتم که پیش دکتر نرفتم حتی.
اردیبهشت ماه امسال داشتم دوره آموزشی خدمت سربازی رو توی تهران میگذروندم که شب اولی که تو پادگان بودم دوباره گز گز پام برگشت منتها هر دوتا پام همراه با درد .
چند روزی گذشت دیدم داره بدتر میشه تا شکمم دیگه بی حس شده بود .دیگه به فرمانده گفتم فرستادم بهداری و بعدم بیمارستان بعثت دکتر مغز اعصاب اونجا واسم ام ار ای اورژانس نوشت سریع انجام دادم جواب رو گرفتم اوردم خونه ، دختر یکی از اقوام که پزشک هم بود گفت چند تا پلاک تو سرت هست همین ! منم یه تحقیقی کردم دیدم همه چیز به ام اس میخوره با توجه به پلاکی که گفت بهم .
دو روز بعد رفتم جواب گرفتم بردم نشون دکتر دادم دقیقا روز تولدم بود هیچوقت یادم نمیره ،گزارش و عکسا رو که دید گفت بشین محمد جان ! تعجب کردم ! گفت ببین پسرم مغزت التهاب داره چیز خاصی نیست خوبیش اینه که معاف میشی راحت میشی همین اول کار! مونده بودم چی باید بگم بعد گفتم میشه همون ام اس دیگه؟ گفت اره چیزی نیست اصلا مهم نیست بستری میشی همینجا راحت خوب میشی چند روزه. گفتم نه باید برم شیراز پیش خانوادم گفت هرجور مایلی برو پادگان بهشون بگو حتما کمکت میکنن منم تماس میگیرم میگم بهشون کاری بهت نداشته باشن دیگه.
منم با کوهی بغض و ناراحتی و اینکه احساس میکردم کل دنیا رو سرم خراب شده و حالم اصلا خوب نبود لنگون لنگون رفتم پادگان . یهو فرماندم دیدم گفت بیا اینجا گفت چی شد ؟ دیگه بعضم ترکید
گفتم دکتر میگه ام اس دارم .رفتیم تو دفترش نشست حرف زدن باهام گفت پدر خودمم این مشکل رو داره هیچ چیزی نیست و این حرفا دیگه از فرداش صبح ساعت نه صبح میفرستادم خونه تا دیگه اموزشی تموم شد و اومدم شیراز بستری شدم
فکر کنید چجوری باید به مامان بابا میگفتم ام اس دارم
عجب دورانی بود و عجب سالی بود خیلی اتفاقا افتاد برام که اصلا فکرشم نمیکردم حتی یک درصد.
ایشالا واسه هیچکس پیش نیاد دیگه
اولین حمله من سال 94 بود که یه مشکلی واسم پیش اومده بود بشدت بهم ریخته بودم و دچار استرس خیلی شدیدی بودم به نحوی که اصلا خواب نداشتم
پای راستم شروع کرده بود گز گز شدن بعد یه ماهی تقریبا خوب شد انقدر گرفتاری داشتم که پیش دکتر نرفتم حتی.
اردیبهشت ماه امسال داشتم دوره آموزشی خدمت سربازی رو توی تهران میگذروندم که شب اولی که تو پادگان بودم دوباره گز گز پام برگشت منتها هر دوتا پام همراه با درد .
چند روزی گذشت دیدم داره بدتر میشه تا شکمم دیگه بی حس شده بود .دیگه به فرمانده گفتم فرستادم بهداری و بعدم بیمارستان بعثت دکتر مغز اعصاب اونجا واسم ام ار ای اورژانس نوشت سریع انجام دادم جواب رو گرفتم اوردم خونه ، دختر یکی از اقوام که پزشک هم بود گفت چند تا پلاک تو سرت هست همین ! منم یه تحقیقی کردم دیدم همه چیز به ام اس میخوره با توجه به پلاکی که گفت بهم .
دو روز بعد رفتم جواب گرفتم بردم نشون دکتر دادم دقیقا روز تولدم بود هیچوقت یادم نمیره ،گزارش و عکسا رو که دید گفت بشین محمد جان ! تعجب کردم ! گفت ببین پسرم مغزت التهاب داره چیز خاصی نیست خوبیش اینه که معاف میشی راحت میشی همین اول کار! مونده بودم چی باید بگم بعد گفتم میشه همون ام اس دیگه؟ گفت اره چیزی نیست اصلا مهم نیست بستری میشی همینجا راحت خوب میشی چند روزه. گفتم نه باید برم شیراز پیش خانوادم گفت هرجور مایلی برو پادگان بهشون بگو حتما کمکت میکنن منم تماس میگیرم میگم بهشون کاری بهت نداشته باشن دیگه.
منم با کوهی بغض و ناراحتی و اینکه احساس میکردم کل دنیا رو سرم خراب شده و حالم اصلا خوب نبود لنگون لنگون رفتم پادگان . یهو فرماندم دیدم گفت بیا اینجا گفت چی شد ؟ دیگه بعضم ترکید
گفتم دکتر میگه ام اس دارم .رفتیم تو دفترش نشست حرف زدن باهام گفت پدر خودمم این مشکل رو داره هیچ چیزی نیست و این حرفا دیگه از فرداش صبح ساعت نه صبح میفرستادم خونه تا دیگه اموزشی تموم شد و اومدم شیراز بستری شدم
فکر کنید چجوری باید به مامان بابا میگفتم ام اس دارم
عجب دورانی بود و عجب سالی بود خیلی اتفاقا افتاد برام که اصلا فکرشم نمیکردم حتی یک درصد.
ایشالا واسه هیچکس پیش نیاد دیگه