ارسالها: 171
موضوعها: 8
تاریخ عضویت: Sep 2011
تشکر های اهدا شده: 1466
تشکر های دریافت شده :1168 بار در 326 پست
سال تشخيص بيماري : 1387
دكتر معالج : دکتر مهران شفیعی
داروي مورد استفاده : سینووکس
محل سکونت : تهران
2011/11/14, 11:46 AM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2011/11/14, 11:51 AM، توسط رنگین کمان.)
من خیلی گریه کردم
احساس می کردم بخش مهمی توی زندگی رو از دست دادم
فکر کنم اگر اجازه بدید دکترشون بهشون بگن بهتر باشه چون اونها تجربه ی دادن این طور خبرها رو دارن و هر سوالی هم راجع به این مساله داشته باشن می تونن همان جا ازشون بپرسن البته این نظر منه چون من توی هر زمینه ای فقط نظر متخصص برام مهمه در مورد بیماری خودم هم خودم مستقیما از دکترم شنیدم
حالا که میگن دستم خواب میره باید سریع درمان رو شروع کنید و بیماری رو تحت کنترل دربیارید من اول احساس می کردم پای راستم یکم سفت شده به طور جدی پیگیری نکردم تا کارم به جایی رسید که نه درست می تونستم راه برم نه درست می تونستم بنویسم ولی الان زیر نظر متخصص و ادامه درمان به حالت عادی برگشتم
تمام چراغ های خانه روشن است
و من صدای خنده ات را
بلندتر از همیشه نقاشی می کنم
لطفی کن، به کسی چیزی نگو
بگذار همسایه ها خیال کنند تو آمده ای....
ارسالها: 170
موضوعها: 3
تاریخ عضویت: Oct 2011
تشکر های اهدا شده: 1125
تشکر های دریافت شده :1042 بار در 318 پست
سال تشخيص بيماري : 1378
دكتر معالج : دکتر عباس نوریان
داروي مورد استفاده : زیتاکس - آریوژن فارمد
محل سکونت : مشهد
جالبه چون 12 سال پیش کوچیک بودم و اطلاعاتی راجع بهش نداشتم احساس باکلاسی میکردم
با خودم گفتم عجب بیماری با کلاسیه
زندگی را فقط با فصل های دشوارش نبین ؛
در راه های سخت پایداری کن: لحظه های بهتر بالاخره از راه می رسند.
ارسالها: 130
موضوعها: 3
تاریخ عضویت: Sep 2009
تشکر های اهدا شده: 2388
تشکر های دریافت شده :1879 بار در 771 پست
سال تشخيص بيماري : 1388
دكتر معالج : صحرائيان
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : تهران
من تنها رفتم دكتر. جوابه mri رو به دكتر نشون دادم. ولي دكتر به من نگفتن ام اس دارم. فقط گفتن كه بايد هر هفته آمپول بزنم. پرسيدم تا كي؟ گفتن شايد 2 سال 3 سال... خدا ميدونه.
بارون مي اومدم . تو راهه خونه فقط گريه كردم تو ماشين. تنهاي تنها. دنيادوره سرم ميچرخيد. نميدونستم چطور رانندگي ميكنم.
ولي حس ميكردم كه بايد ام اس باشه و شب تو خونه از اينترنت، سينووكس رو سرچ كردم و خودم همه چيزو فهميدم.
دقيقا به همين خاطر دكترم رو عوض كردم. دكتر بايداينقدر به آدم نزديك باشه كه راحت اين موضوع رو بگه و بتونه ما رو آرم كنه. اون هم اولين بار. كه هنوز هم خوده بيمار ام اس رو يه غول ميدونه؟و هيچ چي در موردش نمي دونه.
به نظر شما اينطور نيست.؟
ارسالها: 728
موضوعها: 9
تاریخ عضویت: Jan 2011
تشکر های اهدا شده: 7591
تشکر های دریافت شده :7578 بار در 2006 پست
سال تشخيص بيماري : 1390
دكتر معالج : دکتر امیررضا عظیمی
داروي مورد استفاده : زیتاکس - آریوژن فارمد
محل سکونت : تهران
2011/11/14, 01:36 PM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2011/11/14, 01:37 PM، توسط SSA.)
به خودم گفتم: دیدی آخر ام اس گرفتم؟!!
و لبخند زدم!
توی راه مدام میخندیدم!
اما وقتی خواستم به همسرم بگم صدام لرزید و زدم زیر گریه!!!
فالله خیر حافظا و هو ارحم الراحمین
ارسالها: 288
موضوعها: 28
تاریخ عضویت: Sep 2011
تشکر های اهدا شده: 1732
تشکر های دریافت شده :3045 بار در 956 پست
سال تشخيص بيماري : 89
دكتر معالج : سلطان زاده
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : زیر سایه خدا
توبیمارستان دکتر به شوهرم گفته بود که ام اس دارم !اون هم به من هیچی نگفت بعد که دنبال تشکیل پرونده برای تهیه آمپول ها تنهایی رفته بودم آنجا بهم گفتن برو باجه بیماریهای خاص منم زنگ زدم شوهرم که این چرت وپرت ها چیه ؟اون هم گفت گوش کن بعدش دانشگاه تهران پرسیدن ام اس شما چه نوعی است من هم با دعوا گفتم یعنی چی من ام اس ندارم! دوباره به شوهرم زنگ زدم هی میگفت یه چیزی میگن!!!!!!!! مراحل اداری راطی کن شبیه ام اس است . الان یک سال است که الکی الکی ام اس دارم............
سرنوشت را کی توان از سر نوشت......
ارسالها: 233
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Sep 2011
تشکر های اهدا شده: 12261
تشکر های دریافت شده :7970 بار در 1554 پست
سال تشخيص بيماري : 1385
دكتر معالج : دکتر عظیمی.دکتر مقدسی
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : تهران
من خودم شش ماه قبل از اینکه دکترا بخوان تشخیص بدن فهمیدم که ام اس دارم اما خانوادم قبول نمیکردن و واکنش نشون میدادن.
تا اینکه بالاخره دکتر با قاطعیت بهشون موضوع رو گفت.
من برخلاف خانوادم خیلی ناراحت نبودم انگار تو خلسه بی خیالی بودم اما وقتی که بیمارستان بستری شدم و پرستار با پوزخند گفت حالا حالاها باید آمپول بزنی دلم شکست و کلییییییییییییییییییییی گریه کردم و یه افسردگیه یه هفته ای هم گرفتم!!!!!!
Together we stand
Divided we fall
ارسالها: 638
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Sep 2011
تشکر های اهدا شده: 10876
تشکر های دریافت شده :8350 بار در 2587 پست
سال تشخيص بيماري : 1389
دكتر معالج : دکتر نسترن مجدي نسب
داروي مورد استفاده : مب ترا - Roche Pharma
محل سکونت : اهواز
منکه اول یه دکتره گفت ام اس داری من با مامانم داشتیم سکته میکردیم .دکتره به مامانمم رحم نکرد بعد دکتر اصلیم ام اس رو رد کرد و من کلی ذوق کردم و به دکتر اولیه کلی بد و بیراه گفتم بعد شش ماه که باز حمله داشتم دکتر اصلیه گفت به جمع بیماران ام اسی خوش امدید و من دنیا رو تموم شده دیدم اما از اونجایی که دختر خیلی خوفی هستم خیلی زود با بیماری کنار اومدم اما مامانم طاقت نیورد تنها بچشو مریض ببینه و منو با این همه مشکل تنها گذاشت لعنت به این دنیای بی رحم
براى تو
براى چشمهايت..
براى من
براى دردهايم..
براى ما
اى كاش خدا كارى بكند...
تشکر شده توسط : | nahid , ELI , zenith , maedeh , parastoo joon , najva , SSA , Matilat , baran , farkhonde , ارزو , پرستوی زخمی , rana , eglantine |
|
ارسالها: 61
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Oct 2010
تشکر های اهدا شده: 29
تشکر های دریافت شده :181 بار در 63 پست
سال تشخيص بيماري : 1388
دكتر معالج : هرمز آیرملو
داروي مورد استفاده : فینگولیمد
محل سکونت : تبریز
رفتار دکترها واقعا جای تقدیر و تشکر رو داره وقتی به بیمارش بگه در اولین جلسه احتمال 90 درصدش هست که بیماری ام اس داری.
خاص فقط خداست
ارسالها: 525
موضوعها: 5
تاریخ عضویت: Aug 2011
تشکر های اهدا شده: 19003
تشکر های دریافت شده :23964 بار در 8184 پست
سال تشخيص بيماري : 1385
دكتر معالج : دکتر حمیدرضا ترابی
داروي مورد استفاده : فینگولیمد
محل سکونت : تهران
ارسالها: 71
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Feb 2011
تشکر های اهدا شده: 1015
تشکر های دریافت شده :738 بار در 366 پست
سال تشخيص بيماري : ----
دكتر معالج : ندارم
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : تهران - بابل
2011/11/15, 10:03 PM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2011/11/15, 10:06 PM، توسط احسان.)
سلام
من نامزدم این مهمونه ناخوندرو داره (ام اسو می گم)
حدود چهار ساله پیش تو دومین یا سومین دیدارمون بود. یه دیدار معمولی تو دانشگاه بینه دو تا هم دانشگاهی، بهم گفت ام اس دارم می دونی چیه؟
گفتم فقط میدونم جزو بیماری های خاصه و چیزی درباره علتشو جزییتاش نمیدونم اونم خیلی آروم و با حوصله برام توضیح داد. آخرش خیلی حالم گرفته شد. گفتم شوخی می کنی! گفت نه دارم بعدم کارتشو نشونم داد
بعدش اومدم خونه تو نت هم سرچ کردم دیدم درسته همونیه که می گفت و تا حدودی هم فهمیدم چیه
دیدار بعدی بازم رفتم پیشش انگار نه انگار که ام اس داره و برخوردمم باهاش مثل قبل از دونستن این موضوع بود
ولی تو دلم غوغایی بود تا مدت ها. همیشه همه جا فکرم مشغول بود چند ماهی از خدا می پرسیدم چرا اون، چرا اون باید ام اس داشته باشه چرا باید انقدر سختی بکشه و تو فکر حکمتش بودم و همیشه براش دعا می کردم و میکنم
الان اون فرشته نامزدمه. یعنی همه زندگیمه . . .
ذهنهای بزرگ دربارهی ایدهها صحبت میکنند.
ذهنهای متوسط دربارهی رویدادها ،
و ذهنهای کوچک دربارهی دیگران . . .
تشکر شده توسط : | maedeh , dr.dentist , parastoo joon , Prime , آرزو , ساغر , zenith , baran1390 , N00shin , havaars , hanie , najva , SSA , Matilat , sama , shahrzad.s , maede , farkhonde , ارزو , پرستوی زخمی , پرستو احمدی , eglantine , hamid_147 , lilit |
|
|