•  قبلی
  • 1
  • ...
  • 6
  • 7
  • 8(current)
  • 9
  • 10
  • ...
  • 35
  • بعدی 
امتیاز موضوع:
  • 9 رأی - میانگین امیتازات : 3.22
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
وقتی فهمیدین ام اس دارین چه احساسی پیدا کردین؟(و کی بهتون گفت)
#71
آفرین میگم بهت احسان عزیز
وقتی پیامتو خوندم یه جوری شدم و از خوشحالی اشکام سرازیر شد.
خداییش پسرایی مثل شما کم پیدا میشن
برای خودت و نامزد گلت آرزوی خوشبختی میکنم smiling
Together we stand
Divided we fall
 تشکر شده توسط : maedeh , eglantine
#72
یادمه وقتی دوستم داشت بهم میگفت که ام اس داره به این فکر میکرد که من ترکش میکنم
اما از اینکه آدمی منطقی هستم خوشحالم
نامش را دنیای مجازی گذاشتند
اما حرفهایمان ، حقیقی تر از دنیای واقعیست
اینجا راست میگوییم
اطمینان پیدا میکنیم
همراز میشویم و درودل میکنیم

 تشکر شده توسط : maedeh , N00shin , farkhonde , eglantine
#73
خانم دکتری که ابتدا رفته بودم پیشش به‌ام گفت. تا خانه فقط گریه کردم. داغان بودم. دنیا برایم به آخر خط رسیده بود. تا دو سال فکر می کردم می‌میرم و هیچ برنامه‌ای برای آینده نداشتم. گریه می‌کردم و افسرده بودم.
خیلی بد بود اون دوران ...
مرا آفرید، آنکه دوستم داشت.
 تشکر شده توسط : ساغر , maedeh , farkhonde , رنگین کمان , شب آرامش , eglantine
#74
دقيقا موقعي كه ام آر آي انجام دادم، بهم گفتن. آخه خيلي واضح بود. كلي عصباني شدم اما خونسردي خودمو حفظ كردم . اصلا باور نداشتم. شديدا اصرار داشتم كه تشخيصشون اشتباهه.
اي كاش اشتباه بود ...
تو اگر عاشق دریا باشی،
من وتو همسفريم!
باید از ساحل تنهایی خود دل بکنیم!
 تشکر شده توسط : maedeh , farkhonde , eglantine
#75


من چون نوجوانی بیش نبودم وقتی دکترم گفت ام اس داری فکر کردم یه بیماری معمولیه بعد گفت شاید دوباره فردا بیاد سراغت شایدم ده سال دیگه بیاد سراغت و هیچ داروئیم نداد و رفتیم حالا به مامانم چی گفته بود نمیدونم angry2 تا سالها بعد که آروم آروم عوارض بیماری خودشو نشون داد و باز دکتر و کورتون و بیمارستان تا الان که با مکافات و خستگی روزگار میگذرونم و دم نمیزنم .................wink2
مهم این نیست که در کجای این دنیا ایستاده ایم
مهم اینست که در چه راستائی گام برمیداریم.
 تشکر شده توسط : maedeh , farkhonde , eglantine
#76
خندم گرفت

اولش یه دکتر زن گفت بهم گفت میل خودته میخوای برو ام ار ای بده نمیخوای نرو ولی به طور قطع ام اسه!!


وقتی عکس العمل خانوادم رو دیدم تازه فهمیدم مریض شدم

وگرنه خندم گرفت که دارم بستری میشمicon_questionlaughing3
فعلا سکوت را برگزیدیم ............
 تشکر شده توسط : maedeh , farkhonde , eglantine
#77
خوشم میاد که اکثرا خود بچه ها فهمیدن بیمارن و به خانواده خبر دادن
خداوندا ، قرارم باش
یارم باش
جهان ، تاریکی ِ محض است
میترسم ؛ کنارم باش . . .
 تشکر شده توسط : maedeh , farkhonde , eglantine
#78
سال 85 بود من تازه ازدواج کرده بودم .داداشم بهم گفت دست وپام گز گز میکنه .گفتم برو دکتر .هی امروز وفردا کرد ونرفت من که برای تعطیلات عید رفتم پیششون (شهرستان)علایمشو گفت .شوهرم از طریق اینترنت متوجه بیماریش شد وبهم گفت خدا کنه ام اس نباشه.گفتم ام اس دیگه چیه. تااون موقع اسمشو هم نمی دونستیم.بلاخره من وقت گرفتم رفتیم پیش دکتر .ولی متاسفانه دکتر متوجه که نشد!!!!!وگفت تومغزش یه چیزی روییت شده.!!!واقعا برای دکتر بودنش تعصب خوردمو میخورم :بلاخره از اونجا منصرف شدیم.واومدیم رشت منو خونوادمون هم داغون داغون .شهرام (داداشم )که اصلا"روحیه خوبی نداشت .دکتر با اولین تشخیصش گفت ام اس.وبر گشت شهرامو دید خندید گفت میخوای خوب بشی یا نه .بعد کلی خنده وشوخی یه فیلم ویدیویی هم بهمون داد که تو اون بیماران ام اسی بودن که از بیماریشون گفته بودنو وازمشکلاتاشون که اوایل داشتن ولی با رعایت کردنشون همه مشکلاتشون حل شده بود .اونم تغذیه خوب روحیه مثبت وورزش روزانه.در اخر داروی که مصرف میکردن ".البته که فیلمش خارجی بود.نه فیلمی مثل طلا ومس که روحیه تموم بیماران وخونوادشونو دگرگون کنه "

دست دکتر نجف ابادی وامثال ایشون درد نکنه وارزوی سلامتی تک تک شما عزیزان وداداشی من "agreement2بای
















)






















9


























 تشکر شده توسط : maedeh , baran1390 , eglantine
#79
دقیقا 2 سال قبل بود
واسه 2 بینیه چشام بستری شدم . زمانی که مرخص شدم ،نمیدونستم ام اس دارم اما همه میدونستن.
خیلی جالب بود ، مث یه آدم مریض باهام برخورد می کردن و من هی لجم می گرفت.
تا اینکه به رفتارشون مشکوک شدم و رفتم پیش دکترم. اونم آروم آروم بهم گفت. گفت الان چیزی نیست ولی بعد ها ممکنه تبدیل بشه به یه بیماریه بد.
خوشحالیم بیشتر از ناراحتیم بود : بالاخره از سردرگمی نجات پیدا کرده بودم. بالاخره بعد از اون همه سال این دکتر و اون دکتر رفتن، یکی تشخیص داده بود دردمو .
من روحیه م خوب بود، فک کنم البتهSmile (52)

اگر همه انسانها کارکرد مغزشان یک میلینیوم شکمشان میبود دنیا تعریف دیگری میداشت.evilgrin0039.gif
 تشکر شده توسط : سـاناز , baran1390 , zenith , maedeh , farkhonde , شهرزاد , eglantine
#80
اولین بار دانشجویی که تو اورژانس بود وقتی چشمم و که تارشده بود معاینه کرد برای اینکه اطلاعات خودشو به استادش نشون بده گفت دکتر فک می کنم ام اس باشه دکترم بایه نگاه وحشتناک بهش زد تو ذوقش گفت ام اس علایم دیگه ای هم باید داشته باشه دانشجوام دیگه شوکه شد دیگه هیچی نگفت اما من یه لحظه باخودم فک کردم عجب چیزی شده ها چه مهم شدم laughing3 قبلا از ام اس شنیده بودم چندتابیمار ام اسم موقعی که مامانم تو بیمارستان بود دیده بودم که خیلی حالشون بد بود باخودم فک کردم یعنی من اون شکلی میشم؟؟ اما تو فاز ناراحتی نبودم کلا توفکربودم فقط
بعدش که بستری شدم پرستارا و دکترای بخش خیلی بهم اهمیت میدادن منم با یه نفر دیگه با علایم مثل خودم کلی حال میکردیم و خوش میگذروندیم انگارنه انگار
بعدشم رفتم پیش دکتر و دارو شرو کردم هیچوقتم ازش نپرسیدم که بیماریم چیه اونم نمیگفت
ینی یجورایی دوس داشتم ازش فرارکنم دوس داشتم فک کنم دکتر اشتباه کرده براهمین ازش نمی پرسیدم تا وقتی دومین ام آرآی که دادم توش نوشته بود Multipule sclerosis منم قبلا میدونستم که این یعنی همون ام اس
اما بازم دوس نداشتم باور کنم
تااینکه باشوهرم که رفتیم پیش یه متخصص دیگه و اون بهم گفت تاااااااااازه اون موقع ترسیدمconfused باشوهرم دوتایی کلییییییییییی گریه کردیم اون خیلی بیشتر ناراحت بود مرتبم به من میگفت توکه میدونستی چرا انقد ریختی بهم!!! خلاصه تازه اون موقع یکم ناراحت شدم اما همچنان هم دوس دارم باورش کنم میخوام به زمین و زمان ثابت کنم من سالمم
 تشکر شده توسط : Matilat , baran1390 , شهرزاد , zenith , maedeh , farkhonde
  
  •  قبلی
  • 1
  • ...
  • 6
  • 7
  • 8(current)
  • 9
  • 10
  • ...
  • 35
  • بعدی 




کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
23 مهمان