ارسالها: 170
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Aug 2011
تشکر های اهدا شده: 7154
تشکر های دریافت شده :4994 بار در 2030 پست
سال تشخيص بيماري : اسفند 84
دكتر معالج : 4 پزشک
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : اصفهان
اسفند ماه سال 84 بود که وقتی جواب ام ار ای را تنهایی بردم پیش دکتر یه نگاه به من کرد و گفت : شما ام اس داری !!!!!! خیلی جلوی خودم را گرفتم وقتی از مطب اومدم بیرون زدم زیر گریه !!! اون شب به هیچ کس نگفتم و اومدم توی اتاقم و زار زار گریه کردم هی به خدا میگفتم چرا من ؟؟؟ من که جز خوبی برای بنده هات چیزی نمی خواستم !!!! هنوز هم پدر و مادرم نمی دونند !!!!!!
به گریه های اون شبم خندم میگیره !!!!  
راستی چقدر شهید چمران قشنگ گفته :
بزرگی شخصیت انسانها به اندازه ی دردها و رنج های انهاست!!!
قال الله تعالی :
من با هر بنده ام طوری رفتار می کنم که انگار همین یک بنده را دارم
اما بنده ی من طوری رفتار می کند که انگار همه خدایش هستند بجز من !!!!!!!!
ارسالها: 37
موضوعها: 3
تاریخ عضویت: Apr 2011
تشکر های اهدا شده: 152
تشکر های دریافت شده :446 بار در 125 پست
سال تشخيص بيماري : 1384
دكتر معالج : ندارم
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : ندارم
من از دکتر شنیدم
تو راه خونه یه کم گریه کردم  اما بعد خیلی زود آروم شدم 
آخه با ام اس آشنایی داشتم
ارسالها: 28
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Aug 2011
تشکر های اهدا شده: 418
تشکر های دریافت شده :215 بار در 138 پست
سال تشخيص بيماري : 1387
دكتر معالج : خوشنام
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : كرج - مهرشهر
نامزدم گفت حالم بد شد افسردگي شديد هنوز باهاش كنار نيامدم
بنگر به چرخ زمانه كه كمر شكن است
مناز به رنگ لباست كه اخرش كفن است
ارسالها: 789
موضوعها: 33
تاریخ عضویت: Dec 2009
تشکر های اهدا شده: 5858
تشکر های دریافت شده :14982 بار در 3330 پست
سال تشخيص بيماري : 1384
دكتر معالج : همون طوفانیان
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : تهران
2011/09/05, 08:44 AM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2011/09/05, 08:45 AM، توسط earth.)
به من هیچکس نگفت خودم به مرور طی تهیه دارو و اینکه آونکس چیه فهمیدم. اون اوایل نه ولی بعد از یه مدتی تن و بدن خسته خودم و عدم تعادلم بهم گفت هی سعیده تو یه چیزیته به گمونم برات مشکلی پیش اومده. چرا انقده زود خسته می شی چرا وقتی داری ورزش می کنی بعد از یه نیم ساعت تعادلت به هم می ریزه؟ بهش گفتم چه می شه کرد ام اس داری. وقتی حالاتم بهم گفت که ام اس دارم خیلی ناراحت شدم خیلی خیلی خیلی خیلی.
وقتی تنها شدی تنها تر از تمام غریبان روزگار
از قیل و قال حادثه باری دلت گرفت
بر خویش تکیه کن برعرش
ارسالها: 31
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Aug 2011
تشکر های اهدا شده: 296
تشکر های دریافت شده :159 بار در 45 پست
سال تشخيص بيماري : 1385
دكتر معالج : *
داروي مورد استفاده :
محل سکونت :
اسفند 84 بود .دكتر با انگشتش لكه هاي سفيد ام ار اي مغزم رو نشون داد و گفت به اينها ميگن پلاك
و بعد گفت كه ام اس داري
من اومدم بيرون از منشي دكتر پرسيدم " ام اس يعني چه"؟ و اون گفت يعني فلج تدريجي يا كوري و نهايتا مرگ حداكثر در مدت دوسال
فكر كردم شوخي مي كنه دوباره رفتم پيش دكتر و پرسيدم من تا دوسال ديگه مي ميرم؟ دكتر گفت بايد داروهاتو مرتب بخوري و امپول هاتم بزني
همسرم هم باهام بود نشست و كلي گريه كرد و من مات و مبهوت مانده بودم. فكر مي كردم ام اس نوعي سرطان مغزه
اولين كاري كه كردم رفتم انجمن ام اس و بعد با ديدن افرادي كه سالها ست ام اس دارن و دارن زندگي خودشونو مي كنن يه كم ارامش پيدا كردم
الان 6 سال از آن زمان مي گذره و من هنوز سر پام و زندگي خودمو دارم
تشکر شده توسط : | maedeh , nahid , warrior , بهــار , amir abbas , هانیه , zenith , najva , Majid , sara.arsham , zabih , farkhonde , eglantine |
|
ارسالها: 28
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Aug 2011
تشکر های اهدا شده: 112
تشکر های دریافت شده :202 بار در 85 پست
سال تشخيص بيماري : 1383
دكتر معالج : صحراییان
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : تهران
2011/09/06, 08:22 AM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2011/09/06, 08:46 AM، توسط amir abbas.)
وقتی من MS گرفتم هیچ کس به من نگوفت تا 3 سال. بعد از این اتفاق حال وحوسله این رو هم نداشتم برم دونبالش که این دارو ها چیه که مصرف میکنم که یک روز هیچ کس خونه نبود از روی کنجکاوی رفتم سر کیف پدرم واونجا پروندمو دیدم
راستشو بخواید بدنم سرد شد نمی تونستم نه حرف بزنم نه از جام تکون بخورم تا
برگشتن پدر ومادرم خیلی فکر کردم به اینکه چرا به من نگوفتن به اینکه که باید عصبانی باشم یا نه به اینکه باید چه واکنشی داشته باشم وخیلی خیلی فکرای دیگه که داشتم منفجر می شدم .اما در نهایت تصمیم گرفتم کاری یا رفتاری نکنم که تمام زحمات پدر ومادرم از بین بره واسه همین خودم رو به این راه زدم که باشه بخاطره شما من نمی دونم . هنوز که هنوزه اونا فکر می کنن من نمی دونم این رو هم بگم من به این عقیده دارم که عمر دست خداست وهمیشه خودم رو اینجوری آروم می کنم که با وجود این بیماری من به خدا بیشتر از بقیه نزدیکم.
اگر خدا آرزویی را در دلت انداخت بدان توان رسیدن به آن را در تو دیده است
تشکر شده توسط : | mrz81 , maedeh , nahid , هانیه , zenith , Majid , coffeedot , zabih , farkhonde , PAYA , eglantine |
|
ارسالها: 44
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Aug 2011
تشکر های اهدا شده: 547
تشکر های دریافت شده :156 بار در 55 پست
سال تشخيص بيماري : 1387
دكتر معالج : دکتر عبدالرضا ناصر مقدسی
داروي مورد استفاده : سینومر - سیناژن
محل سکونت : تهران
[quote='mrz81' pid='109703' dateline='1315200374']
اسفند 84 بود .دكتر با انگشتش لكه هاي سفيد ام ار اي مغزم رو نشون داد و گفت به اينها ميگن پلاك
و بعد گفت كه ام اس داري
من اومدم بيرون از منشي دكتر پرسيدم " ام اس يعني چه"؟
بهش نگفتی بشین بینم بابا
ارسالها: 2
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Aug 2011
تشکر های اهدا شده: 0
تشکر های دریافت شده :19 بار در 3 پست
سال تشخيص بيماري : 1372
دكتر معالج : پروفسور کلانی
داروي مورد استفاده :
محل سکونت :
سلام .
من 14 سلام بود که مبتلا شدم و تازه در 18 سالگی پزشکان تشخیص دادند. تا 1 سال هم از نوع و نام بیماریم خبر نداشتم . فقط می دونستم که باید کورتن بزنم تا بهتر بشم. اما بعد از 1 سال متوجه شدم . اول زیاد حس بدی نداشتم اما با گذشت زمان و اینکه دیگران چطور در مورد فرد مبتلا فکر می کنند ، حساس شدم. و الان در حال حاضر هیچکس در مورد بیماری من خبر ندارد و نخواهم گذاشت که کسی متوجه بشه. اما اینو می دونم که نباید با این بیماری مبارزه کرد بلکه باید همزیستی مسالمت آمیز داشت .
ارسالها: 263
موضوعها: 26
تاریخ عضویت: Aug 2011
تشکر های اهدا شده: 5187
تشکر های دریافت شده :4311 بار در 1920 پست
سال تشخيص بيماري : 1385
دكتر معالج : دکتر محمود عابدینی (عاشقشم)
داروي مورد استفاده : بتافرون
محل سکونت : مازندران_قائمشهر
زندگی نبرد است جرات حضور در آن را داشته باشید
ارسالها: 52
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jan 2011
تشکر های اهدا شده: 384
تشکر های دریافت شده :332 بار در 69 پست
سال تشخيص بيماري : 1388
دكتر معالج : دکتر کچویی
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : تهران
از بیمارستان که بیرون اومدم جواب MRIرو با مبایل برای پسر خالم که تو شمال مطب داره خوندم اونم گفت:چیزی نیست !!!!ام اس داری!!! 
کمی گریه زاری ناراحتی کردم بعد فکر کردم حالا که ام اس مد شده چرا من نداشته باشم.!خدارو شکر کردم برای سلامتیه بچه ها و خانوادم درد خودمو میتونم تحمل کنم ولی بچمو نه!!!!!!!!!!حالا هم کلی سرحالم
گفت: احوالت چطور است؟
گفتمش:عالی است،
مثل حال گل!
حال گل در چنگ چنگیزمغول!(قیصر امین پور)
|