ارسالها: 281
موضوعها: 2
تاریخ عضویت: Jan 2014
تشکر های اهدا شده: 3519
تشکر های دریافت شده :6831 بار در 2229 پست
سال تشخيص بيماري : 87
دكتر معالج : اقای خانعلی
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : تهران
2014/03/06, 04:36 PM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2014/03/06, 06:07 PM، توسط موناامیدوار.)
روز اولی که فهمیدم یکسال بود که دارو مصرف میکردم بدون اینکه بهم گفته باشن چه مرگمه...لابد میگین عجب ادمیه خوب یه سرچ میکردی؟اجازه بهم نمیدادن...تحت کنترل شدید بودم یادم نمیاد چقدر گریه کردم....فقط میدونم بعدش تا چندروز سرم درد میکرد...کم کم عادت کردم..کم کم بخودم قبولوندم...
ارسالها: 486
موضوعها: 18
تاریخ عضویت: Jul 2013
تشکر های اهدا شده: 15418
تشکر های دریافت شده :15321 بار در 4229 پست
سال تشخيص بيماري : 1384
دكتر معالج : دکتر امیررضا عظیمی
داروي مورد استفاده : فینگولیمد - داروسازی زهراوی
محل سکونت : شهرجدیدهشتگرد
هیچی ,واقعا هیچی ,چون اصلا نمیدونستم چی هست(?) اون موقع من 15 سالم بود و به اندازه الانم اطلاع رسانی نبود, البته از این لحاظ خوشحالم ,چون با تمام سختی و شدت بیماری , من هیچ خاطره بدی از اون زمان ندارم
ارسالها: 183
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Dec 2013
تشکر های اهدا شده: 5736
تشکر های دریافت شده :8187 بار در 2049 پست
سال تشخيص بيماري : -
دكتر معالج : -
داروي مورد استفاده : در لیست وجود ندارد
محل سکونت : -
2014/03/06, 08:16 PM
(آخرین ویرایش در این ارسال: 2014/03/06, 08:17 PM، توسط مریییم.)
حس آدمایی که هر چی داشته و نداشته رو باید جلو چشمش از دست داده ببینه
دکترم خیلی راحت بهم گفت
بدون اینکه اول آمادم کنه
ارسالها: 270
موضوعها: 9
تاریخ عضویت: Aug 2011
تشکر های اهدا شده: 783
تشکر های دریافت شده :492 بار در 178 پست
سال تشخيص بيماري : 1390
دكتر معالج : دکتر امیررضا عظیمی
داروي مورد استفاده : دانلوین - توسعه داروسازی دانش
محل سکونت : تهران
من حس خاصی نداشتم چون زیاد راجع به این بیماری نمیدونستم فقط 1 حس ترس و نا امیدی داشتم
از آمپولام میترسیدم فکر میکردم خیلی گرون باید باشن!! اما خداروشکر اینطوری نبود
دکتر اولم خیلی بد بهم گفت!! و گفت تا 3-4 سال دیگه نمیشه نوع ام استو تشخیص داد...
ولی دکتر غفارپور میگه چیزی نیست! 1 ام اس کوچولوِ
ایشالا هممون زودتر خوب بشیم
آنچه مرا نکشد، نیرومندترم میسازد.
این را در مدرسه ی جنگِ زندگی آموخته ام...
ارسالها: 108
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: May 2013
تشکر های اهدا شده: 2373
تشکر های دریافت شده :1504 بار در 512 پست
سال تشخيص بيماري : بهمن 91
دكتر معالج : دکتر اصغر شریفی
داروي مورد استفاده :
محل سکونت :
من از علائمی که داشتم خودم حدس زدم باید ام اس باشه، مخصوصا که سوالای اون دکتر اولی رو شنیدم یه جورایی مطمئن شدم، اون روز خیلی داغون بودم و کلی گریه کردم و خیال مکردم تا چن روز دیگه رو ویلچر میشینم فردای ام ار ای نگو دکتر به بابام گفته اما بابام به هیشکی چیزی نگفت و حتی داروهایی رو که داده بود نگرفت و گفت که چیز مهمی نیس، خودمم که نتیجه رو خوندم نوشته بود لکه های کم اهمیت! تا اینکه رفتم پیش دکتر دومی که خ راحت گفت دو تا پلاک داری و برو یه ماه دیگه بیا که یه ماه دیگه خ راحت تر گفت قبلا دوتا بود حالا شده سه تا(که بخاطر شرایط روحی افتضاحم بود)،کلا از دکتره اصن خوشم نیومد و رفتم پیش سومی که آوازه ش خییییلی شنیده بودم و با چه مکافاتی هم وقت گرفتیم اما که کلا قیدش زدم تا اینکه دکتر شریفی معرکه رو خدا خیییلی اتفاقی سر راهم قرار داد و ایشون خیلی مهربون و با برخورد خ خوبی گفتن ایشالا خیره، اما نتیجه قبلیارو قبول نکردن و دوباره فرستادنم ام ار ای و ...که گفتن اگه استرس هاتو مهار کنی ایشالا حله و منم اروم شدم و از وحشتم کم شد، اما به موازات همه اینا اون اتفاق بدی که برام افتاده بود باعث شد اصن درد ام سو یادم بره که دلیل اون اتفاقه هم کسی نبود جز ام اس
اما باز میگم خدایا شکرت...
خدای درهای باز، خدای درهای بسته، ما را از این آستانه بگذران.
ارسالها: 201
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Dec 2013
تشکر های اهدا شده: 8720
تشکر های دریافت شده :8999 بار در 2355 پست
سال تشخيص بيماري : 1387
دكتر معالج : دکتر مسعود اعتمادی فر
داروي مورد استفاده : بتافرون - Bayer Ag
محل سکونت : اصفهان
راستش چون نمی دونستم چیه این بیماری خوشحال شدم چون پایان ترم بودا
امتحانا گفتم حداقل از شر امتحانا راحت شدیم اما دکتر جان گفتند هیچ مشگلی نیستا
برو به امتحانات برس ما را بگو اینطوری
ولی چند روز بعد که فهمیدم چی به چیه فقط تو خونه بود مامان بابام همه گریه میکردن
بیا و همیشه کنارم بمان.کنارم که باشی
یعنی<رسما تعطیلی تمام دردها>
ارسالها: 9
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Jan 2014
تشکر های اهدا شده: 228
تشکر های دریافت شده :113 بار در 32 پست
سال تشخيص بيماري : 1392
دكتر معالج : طیبه عباسیون
داروي مورد استفاده :
محل سکونت :
سلام به همه
راستش من تنها ام آر ای رو برداشتم رفتم دکتر
اصلا هم اسم ام اس رو نشنیده بودم و نمیشناختم
وقتی به دکترم گفتم از قصد تنها اومدم که بهم راستش رو بگی
اونم گفت سرنوشت هر کی یه چیزه معلوم نیست امتحان من فردا چی باشه
راستش تو ام اس داری
اولش گفتم مشکلی نیست تو راه خونه با گوشی رفتم گوگل تا برسم خونه
چیزهایی که دیدم فلج شدن و کور شدن بود حالم بد شد خیلی مخصوصا .وقتی دیدم جز بیماریهای خاصه
ولی بعد سه روز کنار اومدم باهاش و فهمیدم از این خبرام نیست که فلج بشم الانم بهش فکر نمیکنم گاهی یادم میره ام اس دارم البته اگه اذیت نشم یادم نمیفته
آخه فعلا هنوز گز گز و ضعف و بی حسی پاهام آزارم میده سنگینی قفسه سینه و تنگی نفس اذیتم میکنه
مرغ باغ ملکوتم ...نیم از عالم خاک
چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم
ارسالها: 12
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2014
تشکر های اهدا شده: 121
تشکر های دریافت شده :95 بار در 23 پست
سال تشخيص بيماري : 1391
دكتر معالج : دکتر یاسمین جنوبی
داروي مورد استفاده : فینگولید - داروسازی اسوه
محل سکونت : شیراز
من رشته پیش دانشگاهیم تجربی بود نسبت به این بیماری آشنایی داشتم. اولین بار خودم تنهایی رفتم دکتر بعد ار ام ار ای هم که نظر قطعی اومد بازم تنها رفتم ولی سعی کردم باهاش کنار بیام.
وسیع باش و تنها و سر به زیر و سخت ۰۰۰
ارسالها: 9
موضوعها: 0
تاریخ عضویت: Mar 2014
تشکر های اهدا شده: 16
تشکر های دریافت شده :61 بار در 14 پست
سال تشخيص بيماري : 90
دكتر معالج : دکتر فرهاد گلی پور
داروي مورد استفاده :
محل سکونت : زنجان
ام اس من با التهاب چشمم شروع شد و بعد که دکتر گفت ام آر آی بگیرم و بهم خبر داد سرم گیج رفت. آخه تنهایی رفته بودم مطب دکتر. باورتون میشه 2 سال منو همسرم این موضوعو به خانوادم نگفتیمو من 2 سال تموم سینووکس زدم. آخه مامان من خیلی خیلی حساسه و میترسیدم بهش بگم . امسال بهش گفتم. کلی سبک شدم ولی طفلکی مامانم...........
الان مدتیه سمت راست بدنم بی حسه. خودش خوب میشه یا باید برم دکتر ؟ چه مریضیه لوسیه همه اش میخواد تو چش باشه تا میای یادت بره یجوری خودشو نشون میده باز
ارسالها: 16
موضوعها: 1
تاریخ عضویت: Feb 2014
تشکر های اهدا شده: 1719
تشکر های دریافت شده :571 بار در 73 پست
سال تشخيص بيماري : 1385
دكتر معالج : احسان محمدیانی نژاد
داروي مورد استفاده : دارو مصرف نمیکنم
محل سکونت : ایران-خوزستان
اولین بار دکتر بهم گفت، وقتی شنیدم انگار آوار سرم فرو ریخت، یادمه با پای خودم رفتم داخل مطب بدون هیچ مشکلی ولی وقتی دکتر بهم گفت شوهر خواهرم و یکی از دوستام دونفری بلندم کردن و بردنم خونه، وقتی رسیدم خونه همه خبر داشتن، یه جوری نشسته بودن که انگار اومدن مراسم فاتحه، هرچی گریه میکردم بغضم تموم نمیشد، از خونه زدم بیرون لنگ لنگان رفتم توی کوچه میخاستم برم و فرار کنم، مامانم اومد دنبالم توی کوچه بغلم کرد و باهم گریه کردیم، اون میگفت خونمونو میفروشم میبرمت خارج نمیذارم اینجا بمونی، یادمه توی تاریکی روی زمین خاکی نشسته بودیمو زار زار گریه میکردم، صحنه هاش که توی ذهنم میگذره اشکم در میاد دوباره، خلاصه دوباره بردنم خونه و دراز کشدم و به گریه کردنم ادامه دادم تا توی گریه ها خابم برد.حس میکردم همه چی برام تموم شده و فقط میخام بمیرم
تشکر شده توسط : | mahdie , محبوب64 , reihane , FBF , afsaneh , paeazan , سمیرا , Ermia , اميدوار , کارون , cloner , BABA |
|
|