2013/11/02, 06:30 PM (آخرین ویرایش در این ارسال: 2013/11/02, 06:42 PM، توسط simin.)
دقت کردید همه مون داستانمون یه جورایی شبیه بهم هستش؟؟!!...اولش یه شوک ناگهانی(حتی کسایی هم که مثلا امادگیشو داشتن).بعد جمله معروف: "آخه چرا من!!!"..بعد گریه و اشک و آه...بعد رسیدن به پوچی و در نهایت شرایط استیبل میشه و به ثبات میرسیم!!
شاید باورتون نشه من اصلا ام اس رو نمیشناختم بعداز هفت ماه علاائم وخندهای. سرسری گرفتن مشکلات دکترعمومی من نه مغزواعصاب به من گفت داداش ام اس من که خودم خبر نداشتم میخندیدم وبقیه گریه.تاوقتی که فهمیدم دنیا دست کیه یکسال طول کشید تا بتونم باهاش کنار بیام ولی الان دیگه دوتا دوست وهم خونه ایمالان خودم به همه میگم من یه ام اسی ام
(2013/11/02, 06:30 PM)simin نوشته است: دقت کردید همه مون داستانمون یه جورایی شبیه بهم هستش؟؟!!...اولش یه شوک ناگهانی(حتی کسایی هم که مثلا امادگیشو داشتن).بعد جمله معروف: "آخه چرا من!!!"..بعد گریه و اشک و آه...بعد رسیدن به پوچی و در نهایت شرایط استیبل میشه و به ثبات میرسیم!!
بله سیمین درست می گه همینطوریه
اونایی که بتافرون میزنن و جلد دوم کتابچه های زندگی با ام اس
( تشخیص ام اس ) رو از شرکت بایر شرینگ گرفتن و خوندن حتما مراحل تشخیص تا کنار آمدن رو تو این کتاب دیدن
تشخیص
ضربه روحی
انکار
خشم
ترس
اضطراب
اندوه
افسردگی
پذیرش
کنار آمدن
هیچ کس بهم نگفت چون سنم کم بود ازم مخفی میکردن
ولی من انقدر تو m.r.i کنکاش کردم تا بالاخره علت استفاده این داروها رو فهمیدم
و بعد از چند سال به مادرم گفتم که میدونم ام اس دارم و مادرم از شنیدن این حرف..............
اللهم صل علی محمد و ال محمدوعجل فرجهم ............
من چون مرحوم شوهرم همه ازمایشات رو گذرونده بود تا بیماریش مشخص بشه که سرطانه تقریبا با علایم ام اس اشنا بودم و جا نخوردم دکترم گفت کارمو راحت کردی با اطلاعاتت اما مامان و بابام و خانواده ام کلی برام کردن اما چه فایده من دیگه بیمار مبتلا به ام اس بودم با اینکه خداروشکر الان خیلی خوبم چند ساله علایمی نداشته بیماریم خدارو هزار مرتبه شکر