چند صحنه از دیدار ماسوله - انزلی
ساعت 4 صبح پنج شنبه:
اولین نفر هایی که اومدن! من و فربد.
کم کم بقیه هم اومدن. و مسافرت ما آغاز شد.
ساعت 1 بامداد جمعه:
به بنده حمله شد! که همه ی جونم خیس شد و با لباس
بیرون و کفش تو دریا انداخته شدم.
قابل توجه پریا خانوم.....
ماجرای گرگ ناقلا و بزبزقندی :
ساعت 3 صبح باز هم به ما در هتل (سینا حمید من و مهدی) حمله شد. یه مشت اراذل معروف (فرشید حسین میرعلی جلال و حامد)
تو اون هاگیر واگیر که منو داشتن از طبقه دوم پرت میکردن خون به مغز من نمیرسید و به سینا تذکر دادم که بزبزقندی پشت در نیست
و گرگ بد گنده ی ناقلاست.
(فکرشو بکن من اون موقع شب داشتم به سینا در مورد این تذکر میدادم)
همه چیز تمام
فربد واقعا مجهز اومده بود از پاستیل یک کیلویی نوشابه ای بگیر تا دستبند ضد حشره و اسپری ضد درد.
جام دوستی
مسابقه ی فوتبال ساحلی بین دو تیم MScenter برگزار شد:
یک سوی میدان: علیرضا مهدی سینا حمید
سوی دیگر: فربد میرعلی حامد
که بازی بخاطر خشونت زیاد (تمارض میر علی و حامد) با نتیجه 4-3 به سود
ما در دقایق آخر نا تمام باقی ماند.
و اما دیگران
این جا باید از حامد تشکر کنم چرا که اونقدر برنامه ریزی و فکر کرده بود
که آدم مونده بود این آدم چقدر به جزئیات اهمیت میده.
از فرشید تشکر کنم که با اون همه دلیل که می تونست بیاره باز هم با ماشین
اومد همراهمون و برای همه گل خرید و
بلال (ره) .
از حسین که اونقدر پایه است که یاد خودم می افتم و همیشه قوت قلب منه که آیا حسین هست؟
از میر علی که حاج آقا یی بود برای خودش و با اون تسبیحش ما رو در حرکات موزون هدایت میکرد.
از آقا جلال که با اضافه کردن "بدرد نخور" کلی ما رو خندوند.
از حمید که بخاطر اومدن سحر دست و پاشو گم کرده بود اما گاهی که حواسش به ما جلب میشد و نگران ما میشد. کلا وقتی این دو تا رو میدیدم
پر از احساس خوب میشدم.
از مهدی بخاطر اینکه مغز متفکر بود. بخاطر اینکه نتونستم براش مافیا راه بندازم و بخاطر اینکه دلش مث دریا می مونه.
از حمید (فارسی) که شخصیتش رو تازه شناختم چقدر بکر و دست نخورده است این آدم باید بری تو وجودش پیداش کنی.
از مجید که متواضع شناختمش کم حرف و احساسی با روحیه ی مرموز ...
از سعید هاشمی که صدای خیلی جالبی داره و روحیه ی جالب تر..
از احسان که به نظرم بعنوان شعار روز جهانی ام اس باید برش داریم ببریمش
از سلمان که بعد از حامد خوشتیپ ترین آدم جمع بود و من عاشق خنده های از ته دلش شدم که آدم کیف میکرد.
از
فربد بخاطر بودنش! آرامشش مهربونیش خوابیدنش حرف زدنش رقصیدنش غذا خوردنش مجهز بودنش ... بخاطر اینکه میشه روش حساب کرد.
بخاطر اینکه دوس داشتنیه بخاطر اینکه شلوارکش رو بهم داد. بخاطر اینکه صبح ساعت 3 بهم زنگ زد بخاطر اینکه وقتی 10 دقیقه نبود نگرانش میشدم. و بخاطر همه چیز.
از
سینا بخاطر عصبانی شدنش! بخاطر مهربونیش! بخاطر اینکه تشویقت میکنه (حسادت نمیکنه) بخاطر اینکه عیبت رو میگه! بخاطر اینکه جایی که همه دارن اشتباه میکنن حواسش هست. بخاطر اینکه همیشه مشغول مراقبت و مواظبت ما بود.
از
دختر ها بخاطر حضورشون شیطونی هاشون... اینکه اگر چیزی میخواستی کسی دریغ نمی کرد. اگر کاری میخواستی کسی تو ذوقت نمی زد اگر مشکلی بود کسی غر نمیزد. خصوصا بهار ها که یکی خیلی همراه خوبیه و اون یکی با غذا هایی که درست کرد و لطف هایی که کرد منو یاد سفر قدیمی مون انداخت.
و از همه کسانی که اسمشون رو نیاوردم (خصوصا خانم ها) چون سرتون رو درد می آوردم.
تشکر میکنم.