سلام عزیزان و دوستان عزیز
تنها 3 روزه دیگه مونده واین جای بسی خوشحالی وسعادته
زهرا جان شما هم ناراحت نباش جای مرتضی پاشایی حتما با مشقتهایی که کشید تو بهشته واز این زاویه به سفرمون نگاه کن که چقدر خوبه که ما مشهد میریم برای ایشون نماز می خونیم واز امام رضا می خواهیم که شفا عتشو بکنه واز خدا می خواهیم که روحشو شاد کنه وبیامزدش
اینو بدون مرگ اجتناب ناپذیره همه ما روزی خواهیم رفت چه دیر چه زود مهم اینه که با نام ویاد نیک از ما یاد کنند
پدرمن بهمن سال گذشته در نهایت سلامت روز به همه سرزد حتی بهمن ماه به کارگرهای نانوایی روبروی خونشون عیدی دادرفت عیادت مادر شوهرهای خواهرهام که هردو مریضند واون روز یادمه 23 دقیقه با من تلفنی حرف زددر صورتی که هیچ وقت بیشتر از 2 دقیقه حرف نمی زداینکه چقدر حرف زد به این دلیل بود که من تعجب کردم که چه عجب بابا اینقدر با من حرف زد..سرتو درد نیارم کلی منودعا کرد گفت نگران نباش خوب میشی.. از من خدا حافظی کرد وبه مادرم گفت خسته ام می خوام برم دراز بکشم رفت دراز کشید وخوابیدودیگه بیدار نشد وقتی مادرم زنگ زد که بابا حالش بده بردند بیمارستان خیلی تعجب کردم خودش هنوز نمی دونست وقتی رفتم وبیمارستان دیدمش که آروم خوبیده اصلا باورم نشد
همسرم همش سعی داشت آرومم کنه من خیلی گریه می کردم اما آروم.... کاری از دستم برنمی اومد الان هم دارم میام مشهد به مادرم نگفتم چون حالش ظوری نیست که بتونه مسافرت بره گفتم میرم تهران دکتر
اینهمه حرف زدم که بگه هنوز رفتن بابا رو باور ندارم انتظار دارم از مسافرت برگرده دیروز تنهایی رفتم سر مزارش وکلی باهاش حرف زدم وازش کمک خواستم
ما هم میریم حرم امام رضا واونجا با امام رضا حرف می زنیم وبرای همه اموات طلب مغفرت می کنیم ودعا می کنیم که روحشون شاد باشه ولطف خداوند شامل روحشون باشه وبا ائمه مهشورشون کنه
آمین
تنها 3 روزه دیگه مونده واین جای بسی خوشحالی وسعادته
زهرا جان شما هم ناراحت نباش جای مرتضی پاشایی حتما با مشقتهایی که کشید تو بهشته واز این زاویه به سفرمون نگاه کن که چقدر خوبه که ما مشهد میریم برای ایشون نماز می خونیم واز امام رضا می خواهیم که شفا عتشو بکنه واز خدا می خواهیم که روحشو شاد کنه وبیامزدش
اینو بدون مرگ اجتناب ناپذیره همه ما روزی خواهیم رفت چه دیر چه زود مهم اینه که با نام ویاد نیک از ما یاد کنند
پدرمن بهمن سال گذشته در نهایت سلامت روز به همه سرزد حتی بهمن ماه به کارگرهای نانوایی روبروی خونشون عیدی دادرفت عیادت مادر شوهرهای خواهرهام که هردو مریضند واون روز یادمه 23 دقیقه با من تلفنی حرف زددر صورتی که هیچ وقت بیشتر از 2 دقیقه حرف نمی زداینکه چقدر حرف زد به این دلیل بود که من تعجب کردم که چه عجب بابا اینقدر با من حرف زد..سرتو درد نیارم کلی منودعا کرد گفت نگران نباش خوب میشی.. از من خدا حافظی کرد وبه مادرم گفت خسته ام می خوام برم دراز بکشم رفت دراز کشید وخوابیدودیگه بیدار نشد وقتی مادرم زنگ زد که بابا حالش بده بردند بیمارستان خیلی تعجب کردم خودش هنوز نمی دونست وقتی رفتم وبیمارستان دیدمش که آروم خوبیده اصلا باورم نشد
همسرم همش سعی داشت آرومم کنه من خیلی گریه می کردم اما آروم.... کاری از دستم برنمی اومد الان هم دارم میام مشهد به مادرم نگفتم چون حالش ظوری نیست که بتونه مسافرت بره گفتم میرم تهران دکتر
اینهمه حرف زدم که بگه هنوز رفتن بابا رو باور ندارم انتظار دارم از مسافرت برگرده دیروز تنهایی رفتم سر مزارش وکلی باهاش حرف زدم وازش کمک خواستم
ما هم میریم حرم امام رضا واونجا با امام رضا حرف می زنیم وبرای همه اموات طلب مغفرت می کنیم ودعا می کنیم که روحشون شاد باشه ولطف خداوند شامل روحشون باشه وبا ائمه مهشورشون کنه
آمین
امارضا ممنونم که من رو طلبیدی به زیارتت اومدم وکلی با شما حرف زدم